بینش الیوت: آیندهی طراحی شهری
ساخت فضاهای کالاییشده تجلیِ روابط اجتماعی متعین و سلسلهمراتب فضایی است. میتوان هرکدام را نوعی چاره یا فیکس فضایی نامید
ساخت فضاهای کالاییشده تجلیِ روابط اجتماعی متعین و سلسلهمراتب فضایی است. میتوان هرکدام را نوعی چاره یا فیکس فضایی نامید
ادغام هر چه بیشتر چین درون اقتصاد سرمایهداری جهانی، نیروی کار عظیم ارزان قیمتی را به اقتصاد جهانی عرضه کرده است. از طریق برونسپاری و سرمایهگذاری خارجی مستقیم، شرکتهای فراملیتی غربی قادرند تا از دستمزدهای چینی و هندی که ۲۵-۱۰ درصد از دستمزد کارگران با کارایی مشابه در ایالات متحده و باقی جهان توسعهیافته پایینتر بود، بهرهبرداری کنند.
هابرماس حوزهی عمومی را فضایی میداند که کنشهای ارتباطی در آن تحقق مییابد و ماهیت آن به گونهای است که به صورت آزادانه در دسترس کلیهی شهروندان است، قلمروى ويژهاى كه در تقابل با حوزهی خصوصى تعريف میشود و از سلطهی مقامات دولتی و قدرتمندان اقتصادی خارج است.
حل معادلهی انسان و فضا از جمله بحثبرانگیزترین تلاشها برای فهم و توضیحِ امرِ شهری بوده است؛ از ابعادِ مثکثرِ نظری و ایدههای به ظاهر انتزاعی-تجریدی گرفته تا اشکالِ مختلفِ عملی نظیرِ طیفهای گوناگونِ طرحها و برنامههای شهری، هر یک به نحوی مستقیم و یا غیر مستقیم به وجود چنین معادلهای اشاره و بر آن تأکید میکنند.
دولتِ ملی تاریخی دارد و همچنان که روزی شکل گرفته و مستحکم شده است روزی نیز از بین خواهد رفت. زندگی اجتماعی و سیاسی نمیتواند به لحاظ هستیشناختی درون مرزهای قلمرویی دولتها قرار داشته باشد. از همین رو آنها بر ضرورت اندیشیدن به شکلهای آلترناتیوِ نظم سیاسی تاکید دارند. موضوعی که هر رویکرد رهاییبخشی، ناگزیر از پرداختن به آن است.
یک دموکراسی نیچهای نمیتواند مستغنی بالذات یا فروبسته باشد. اولین لازمهی آن عبارتست از نوعی گشودگی (در کانون سیاست) بهروی آن چیزی که سیاسی نیست.
مهمترین نکته به نزد نانسی این است که زیستسیاستْ جهانی میسازد که درحال بیجهانشدن است. «جهان دقیقاً آن چیزی است که در آن برای همگان جایی هست: جایی راستین که در آن امورْ براستی مجال رخدادن داشته باشند». زیستسیاست دلالت دارد بر فرایند مدیریتِ زندگی؛ که در آن زندگی به «حیات برهنه» فروکاسته میشود و «رخدادنِ» راستین انکار میشود.
تعارضهای برآمده از جهانیشدن و پاسخهای ارائه شده از سوی نظریهيِ برنامهریزی و برنامهریزان، محورِ اصلی بحثهای جدلی و انتقادیِ سانیال، فریدمن و آلکساندر است. سانیال بر مصالحهيِ اخلاقی در جهانِ سرشار از تعارضِ اصول تاکید دارد و در این ارتباط ارزیابی بدبینانهای نسبت به کارآمدی نظریهيِ برنامهریزی دارد. فریدمن در مقام دفاع از نظریهيِ برنامهریزی، معرفتشناسیِ مبتنی بر یادگیری اجتماعی را برای مواجهه با تعارضهای یادشده برجسته میکند و در نهایت آلکساندر، پاسخی رادیکال و مرتبط با دگرگونی اجتماعیِ دانش را مطرح میکند و از دو راهحلِ پیشین فراتر میرود.
تئوری انتقادی رویکردی است که خود شهر را بهعنوان یک “متن” مورد خوانش قرار میدهد تا الگوهای سلطه، طرد، و روابط قدرت – که تشخیص آنها بهخاطر مفروضبودنشان در تجربه ما از زندگی روزمره دشوار است – را عیان سازد.
حق بر شهر یک مطالبهی اعتراضی است که ادعاهای ثروتمندان و قدرتمندان را به چالش میکشد. این حق، حق به بازتوزیع است، نه برای همه، بلکه برای .محرومان از آن و نیازمندان به آن. و حقی است که فقط در صورتی وجود دارد که مردمْ آن، و خودِ سیتی را از آنِ خود کنند