مجادلات انتقادی در نظریه‌ی برنامه‌ریزی

مترجم: تعارض‌­های برآمده از جهانی‌شدن و پاسخ­‌های ارائه شده از سوی نظریه­‌يِ برنامه‌­ریزی و برنامه‌­ریزان، محورِ اصلی بحث­‌های جدلی و انتقادیِ سانیال، فریدمن و آلکساندر است. سانیال بر مصالحه­‌يِ اخلاقی در جهانِ سرشار از تعارضِ اصول تاکید دارد و در این ارتباط ارزیابی بدبینانه­‌ای نسبت به کارآمدی نظریه‌يِ برنامه­‌ریزی دارد. فریدمن در مقام دفاع از نظریه­‌يِ برنامه‌­ریزی، معرفت­‌شناسیِ مبتنی بر یادگیری اجتماعی را برای مواجهه با تعارض­‌های یادشده برجسته می­‌کند و در نهایت آلکساندر، پاسخی رادیکال و مرتبط با دگرگونی اجتماعیِ دانش را مطرح می­‌کند و از دو راه‌­حلِ پیشین فراتر می‌­رود.

دانلود پی‌دی‌اف

……………………………..

جهانی‌شدن، مصالحه­‌يِ اخلاقی و نظریه­‌يِ برنامه‌­ریزی[۱]

نویسنده: بیش سانیال

سودمند‌بودنِ نظریه‌­يِ برنامه‌­ریزی برای برنامه‌­ریزانِ حرفه‌­ای، در گرو توجه به این پرسش است: چگونه برنامه‌­ریزان می‌توانند در بحبوحه‌­يِ تعارض‌­­هايِ روبه‌رشدِ برآمده از جهانی‌شدن، به لحاظ اخلاقیْ مصالحه کنند؟[۲]

از آن­جا که اصطلاحِ جهانی‌شدن برای افاده‌­يِ بسیاری از فرآیندهای متفاوت استفاده شده است، اجازه دهید برداشت خودم از این اصطلاح را شرح دهم. جهانی‌شدن فرآیند اتصالِ متقابلِ میانِ عرصه­‌هایِ قانونیِ قلمروييِ ملی است که این اتصال تنها از طریق جریان تجارت و سرمایه­‌گذاری برقرار نمی‌شود، بلکه جریان­‌های مرتبط با کاربست­‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیز در آن دخیل هستند. چنین جریان­‌هایی در سال­های اخیر از سوی نوآوری­‌هایِ بی‌وقفه­ در عرصه­‌يِ فناوری ارتباطات، پشتیبانی شده است. گرچه، جهانی‌شدن، پدیده­‌ای نو نیست و می­‌توان خاست­گاهِ آن را در تجارت بین­‌الملل در همان اوایل سده‌­ي دوازدهم نیز ردیابی کرد، اما آن­چه در ارتباط با این پدیده برای دوران ما نو محسوب می‌­شود، شدت و پیچیدگیِ روبه‌­رشدِ برهم‌کنش‌های[۳] یاد شده است ـ به ويژه تسلط روبه‌­رشدِ جریان­‌هایِ مالی در درون و بیرون از قلمروها. صرفاً حجم چنین جریان­‌هایی افزایش پیدا نکرده، بلکه در کنار آن ناپایداری و متغیر‌بودن‌شان[۴]، عدم‌­قطعیت­‌هايِ مزمن و توزیع نامتوازن منافع[۵] پدید می‌­آورد.

دامنه­‌ای از واکنش­‌ها به جهانی­‌شدن شکل گرفته که می‌­بایستی آن­را فهمید تا نسبت به موقعیت تا حدودی مبهمْ در میانه‌­يِ این دامنه که برنامه‌­ریزان اغلب به آن تعلق دارند، آگاهي پیدا کنیم. این دامنه توسط دو دیدگاه متضاد، تعریف شده است. در یک­‌سو، پیشروانِ مشوقِ[۶] جهانی‌شدن قرار دارند و بر این باورند که جهانی‌شدن، تنها مسیر برای رشد فزاینده و پیوسته­‌يِ اقتصادی، مدرنیزاسیون سیاسی و در کل ارتقای اجتماعی است(۱). این مدافعانِ تردیدی در مزایایِ جهانی‌شدن ندارند؛ دغدغه­‌يِ اصلی آن­ها چگونگی تسهیل فرآیند جهانی‌شدن از طریق اصلاحِ ساختارهای تنظیمیِ موجود و در نهایت اصلاحِ دولت است که منبعِ تمام تنظیمات محسوب می‌­شود. در این دیدگاه، دولت رفاهي که به منظور تسهیل رشد اقتصادی ایجاد شده، خود به بزرگ‌ترین مانعِ رشد تبدیل شده است؛ دو گروهي که بیش­ترین مسئولیت را در زمینه­‌يِ این نتیجه‌­يِ ناخواسته­ برعهده دارند، برنامه­‌ریزان/ بوروکرات­‌هایِ رانت­‌جو[۷] و نیروی کار سازمان­دهی‌شده[۸] هستند و هر دو گروه به دلیل حفظ امتیازات­‌شان، تلاش­‌های مرتبط با بازساختاردهیِ اقتصادی را دچار انسداد می­‌کنند.

برای مشوقان جهانی‌شدن، تنگناهای اخلاقي[۹]وجود ندارد. برعکس، استدلال­‌های­شان واجد نوعی خودبَرحق­‌بینیِ اخلاقی[۱۰] است که در تاختن­‌شان به فساد بوروکراتیک و خواست­‌شان برای خودفرمانیِ مصرف­‌کننده، تجلّی می‌­یابد. در اصل، تمرکز استدلال­‌ها بر کارآمدی بازار، افزایش نرخِ بازدهیِ سرمایه­‌گذاری‌­ها و پاداش­ به «برندگان» درحالی­که از تعهدات اجتماعی نسبت به «بازندگان» کاسته می‌­شود، است[۱۱].

 در آن­‌سوی طیف، واکنش مخالف با جهانی‌شدن از سوي ترکیب عجیبی از ایدئولوگ­‌هایِ چپ و راست، نشان داده شده است؛ کسانی که بنابر دلایل متنوع، جهانی‌شدن را رد می‌­کنند. به عنوان نمونه، برخی بر این باورند که جهانی­‌شدن، ذاتاً، نوعی فرآیند بهره‌­کشانه­‌يِ ناشی از مبادله­‌ی نابرابر[۱۲] است که در آن گروه­‌های قدرت­مند اقتصادی به هزینه­‌يِ گروه‌های نسبتا کم­‌قدرت­‌تر، نفع می­‌برند. مطابق با این دیدگاه، که در اوایل دهه­‌يِ ۱۹۷۰ شکل گرفت، داد و ستدِ تجاری و سرمایه­‌گذاریِ خارجی، به ندرت به نفعِ دو طرفِ مشارکت­‌کننده در مبادله است(۲). در حمایت از این استدلال، افرادی که به جهانی‌شدن به دیده­‌يِ تردید می‌نگرند[۱۳]، توجه خود را به نابرابری درآمدیِ روبه‌­رشدْ در و میانِ جوامع معطوف می­‌کنند و هم­چنین به آسیب‌­پذیریِ فزاینده­‌يِ قلمروها و شکل­‌گیریِ گروه‌­های محروم به عنوان نتیجه­‌يِ جریانِ پیش­‌بینی­‌ناپذیرِ سرمایه­‌گذاریِ خارجی[۱۴]، اشاره می­‌کنند.

برخی دیگر از اید‌­ئولوگ­‌هايِ دست راستی، جهانی‌شدن را بنابر دلایلِ دیگری نقد می‌­کنند. نقد آن­ها در رابطه با پیشنهادهای ضد‌مهاجرتی و سیاست‌های اقتصادیِ آشکارا حمایتي[۱۵]، تجلی می­­‌یابد(۳). این گروه به شدت از حکومت­‌ها متنفرند. هم­چنين آن­ها، آژانس­‌هايِ چندجانبه[۱۶] را به مثابه­‌يِ عاملِ دسیسه­‌چینی برای خلق «حکومتی جهانی[۱۷]» با سرشتی لیبرال می‌­دانند و آن­ها را سرزنش می­‌کنند. برخی به منظور محافظت از خودشان در برابر این دسیسه­‌يِ جهانی که حکومت‌­های­شان نیز در آن دخیل هستند، گروه‌­های شبه‌­نظامیِ داخلی شکل داده‌­اند. با این حال، شک­­‌گرایان به جهانی‌شدن، آن­هایی کم­تر پارانوئید هستند و خصلت انتقادی دارند، فراخوانی برای«پیوندزداییِ گزینشیِ[۱۸]» ملت­‌ها از سیستم جهانی داده‌­اند و بر خودبسندگی، کنترل محلی و سایر سنجه‌­های مرتبط[۱۹] که در کنار هم به مثابه­‌يِ نوعی پارادایم پساتوسعه­‌گرایی آلترناتیو[۲۰] بسته­‌بندی شده‌­­اند، پافشاری می‌کنند(۴).

با بازگشت به طیف اید­‌ئولوژیک می­‌توان گفت مصالحه­‌يِ مابین مشوقان جهانی‌شدن در یک سر طیف و گرو‌­های ضد‌جهانی‌شدن در سر دیگر طیف، تحت تاثیرِ  تصورِ خودبر­حق­‌بینیِ اخلاقی هر دو گروه[۲۱] است؛ تصوری که به نامِ مقاصدِ مختلفي به‌­کار رفته است: در مورد مشوقان، به‌طور کلی این برحق‌بودن به نیروهای جهانی‌­شدن اعطا شده است، درحالی شک‌­گرایان به واسطه‌­يِ این تصور جایگاهی مستحکم و غیرقابل مذاکره در برابر جهانی‌شدن­ یافته‌­اند. این دو گروه، علی­رغم قرارگیری در دو جایگاه متفاوت، هر دو متکی بر مجموعه­‌ای از گزاره‌­های نظریِ دقیقاً به‌­هم‌­متصلی هستند که دیگر جای چندانی برای ابهام، شگفتی­‌ها و تردیدهای اخلاقی باقی نمی­‌گذارد.

آن­چه من از صحبت با برنامه‌­ریزانِ حرفه­‌ای، هم در ایالات متحده و هم در سایر کشورها، درک می­‌کنم این است که بیش­ترشان به هیچ­کدام از دو سر طیفِ تشریح شده، تعلق ندارند و تا حدودی در میانه­‌يِ این طیفِ اید‌­ئولوژیک جای می­‌گیرند. برخلاف مشوقان جهانی‌شدن که اغلب از مدرسه­‌های کسب و کار هستند و شک­‌گرایان که اغلب دانشمندان علوم اجتماعی یا سیاست­‌مداران پوپولیست هستند، گروهِ میانه، برنامه­‌ریزانی هستند که با جهانی‌شدن به مثابه‌­يِ پدیده‌­ای پیچیده، با گرایش‌­های خوب و بد، برخورد می‌­کنند. این برنامه‌­­ریزان، پتانسیل جهانی‌شدن در زمینه­‌يِ رشد، توسعه­ و مدرنیزاسیون را ارج می‌­نهند، هرچند، هم‌زمان عمیقاً، نگران اثرات زیا‌‌ن­بار آن هم­چون نابرابری درآمدی و آسیب‌­پذیری خانواده­‌های طبقه‌­يِ کارگر نیز هستند. هرچند برنامه‌ریزان به لحاظ فکری، به‌واسطه‌­يِ نوعِ نظریه­‌های ساخت­‌یافته‌­­يِ دقیقی که به دو سر طیف اید‌­ئولوژیک تعلق دارند، نمی‌­توانند در میانه قرار بگیرند. در واقع ماهیتِ مسئولیت حرفه‌ای‌شان ـ یعنی نوع وظایفی که انتظار می‌­رود در میان عاملانِ متنوع انجام دهند ـ آن­ها را به سمت میانه­‌يِ طیف اید­‌ئولوژیک سوق می­‌دهد؛ جایی که نه تنها در آن می­‌بایستي با جهانی نه سفید و نه سیاه دست و پنجه نرم کنند بلکه از آن­جا ­که نمی­‌توانند با اصول از پیش تعیین‌شده و نوعی کد تجویزی هدایتي[۲۲] طی مسیر کنند، خودشان را در قالب سایه­‌های خاکستری متجلی می­‌کنند.

مشکلِ پیشِ ­رويِ برنامه­‌ریزان در شرایطی که درگیر ترسیم نقشه­‌يِ راه در شرایط مغشوش و متلاطم[۲۳] هستند، این است که از سوی پیشوایانِ اید‌ئولوژیکِ چپ و راستِ دو سر طیفِ اید‌­ئولوژیکِ مورد تایید قرار نمی­‌گیرند. بلکه برعکس، جایگاه برنامه­‌ریزان در میانه­‌يِ طیفِ اید­‌ئولوژیک از سوی هر دو گروه چپ و راست، به عنوان نشانه­‌يِ ضعف ـ هم اخلاقی و هم فکری ـ شناخته می­‌شود. آن­ها به عنوان افرادی در نظر گرفته می­‌شوند که بر سر اصول خود مصالحه می­‌کنند و به لحاظ فکریْ غیردقیق و آشفته قضاوت می­‌شوند. دلیل این قضاوت، مسیری است که برنامه‌­ریزان برای صورت­‌بندی مشکلات و سیاست‌­هايِ معطوف به آنها[۲۴] اختیار می­‌کنند؛ چرا که اغلب با هیچ یک از ساختارهای نظریِ به­‌خوبی تعریف شده و کدهای اخلاقی هدایت‌­گر، سازگاري دقیق ندارند. جورج سانتایانا[۲۵]، به عنوان فیلسوف، سال­ها پیش، چرایی در نظر گرفتنِ قرارگیری در میانه به عنوانِ نشانه­‌يِ ضعف را توضیح داده و این گونه نوشته است: «مصالحه، در رابطه با سرشت­‌هايِ پرشور ازآن­جا که امری تسلیم­‌شونده و در رابطه با سرشتِ فکری به دلیل آن­که امری مغشوش به نظر می­‌آید، غیرقابل قبول است»(۵). در گفتار عامیانه­‌يِ امروزی، چنین افرادی در رابطه با موضوع­‌های مختلف، «سست­‌اراده[۲۶]» یا «دمدمی­ مزاج[۲۷]» بدون یک‌­دستیِ اندیشه و عمل[۲۸]، شناخته می‌شوند.

مصالحه به مثابه­‌يِ نقطه قوت

با این حال، ممکن است کسی دیدگاه مخالف با آن­­چه درباره‌­يِ مصالحه گفته شد داشته باشد و ادعا کند که در جوامع دمکراتیک، مصالحه زمانی که به شکل شرافت­مندانه و مبتنی بر روح صداقت نسبت به همه حاصل می­‌شود، تنها مسیر عقلانی و منصفانه‌­يِ دست­یابی به توافق مابین دیدگاه‌­های مختلف است. در این معنا، مصالحه، اساسِ دموکراسی است(۶) و از طریق آن می­‌توان به آن­چه «منفعت عمومی[۲۹]» نامیده می­‌شود، دست یافت. هم­چنین کنش مصالحه، از آن­جا که فرد در فرآیند آن، درباره‌­­يِ وجوه مختلف و متضاد یک مشکل، آگاهی کسب می‌­کند، به نوعی فرآیند یادگیری هم می‌تواند باشد(۷). برای انجام این امر، فرد نیازمند ذهنی منعطف است ـ ذهنی که ممکن است برخی از آن به عنوان ذهنِ فاقد اصول یاد کنند؛ اما به هرحال ضرورتاً نباید ذهنی خودمدار[۳۰] باشد یا دست کم خودمداری آن کم­تر از نظریه‌­پردازان ارشدِ گروه چپ و راستِ یاد‌شده باشد. هرچند ذهنِ فاقدِ اصول، به معنای ذهنِ فاقدِ هرگونه محدویت و مرزهای اخلاقی نیست و حتی برعکس، ذهنی است که درباره­‌يِ مرزهای اخلاقی­‌اش تنها در فرآیند مصالحه و نه به عنوان امری پیشینیِ مبتنی بر اصول مسلم[۳۱]، آگاهی می‌یابد. به بیانی دیگر، برنامه‌­ریزان فاقد هر گونه اصول در عمل نیستند؛ بلکه آن‌ها صادقانه تصدیق می­‌کنند که نمی‌­توان اصولِ زیرکارِ مداخلات برنامه­‌ریزی[۳۲] را ثابت در نظر گرفت، بلکه این اصول، زمانِ مواجه‌­يِ فرد برنامه­‌ریز با موقعیت‌­ها و عدم‌­قطعیت­‌های نوين که در واقع داوری­‌های اخلاقي او را در معرض آزمون قرار می­‌دهند، در مکان ساخته می­‌شود. جهانی‌شدن هم بسیاری از موقعیت‌­های پیش­بینی‌نشده و عدم­‌قطعیت­‌های مشابه را فراهم می‌­آورد که نمی­‌توان آن­ها را با کُدهایِ تثبیت­‌شده‌­يِ هدایت­‌گرِ مناسب برای همه­­­‌يِ زمان­‌ها و مکان­‌ها، مدیریت کرد. دنیای معاصرِ شکل گرفته بر مبنای جهانی‌شدن، آن­چنان خاکستری و تیره است که نتوان با آن با وضعیتِ پای­بند به اصول که از سوی ناب­‌گرایانِ هر دو گروه چپ و راست حمایت می­‌شود، مواجه شد.

البته از این گفته که برنامه‌­ریزان باید مصالحه کنند، نمی­‌توان استدلال کرد که همه­‌يِ مصالحه­‌ها، مصالحه‌­ای خوب هستند. برای اطمینان باید گفت برخی مصالحه­‌ها بهترند. به عنوان نمونه در مواجهه با فشار جهانی‌شدن و تقاضا برای محرک سرمایه­‌گذاری خصوصی در سرتاسر دنیا، برنامه‌­ریزان در همه­‌يِ شهرها نباید به یک شیوه مصالحه کنند. برخی، استاندارهای کار و محیط­زیست را تقلیل می­‌دهند تا سرمایه­‌گذاریِ خصوصی ورود پیدا کند و برخی دیگر به‌­گونه­‌ای مدیریت می­‌کنند که هم استاندارهای شایسته حفظ شود و هم­چنان سرمایه‌­گذار خصوصی را هم جذب کنند(۸). به بیانی دیگر، درستیِ این نظریه که سیاست­‌های اجتماعی به دلیل رقابت شدید مابین قلمروهايِ قانونی به کم­ترین مخرج مشترکِ خود سقوط کرده، هنوز ثابت نشده است. به‌شکل مشابهی، فشار برای نابودی دولت رفاه، از اوایل دهه‌­يِ ۱۹۸۰، به نتایج یکسانی منجر نشده است: برخی جوامع و شهرها بیش از دیگران نهادهای دولت رفاه را نابود کرده‌­اند؛ و حتی در برخی موارد بازساختاردهی نهادهای دولتی به کاهش شدید یکسان در ارائه­‌يِ خدمات به فقرا منجر نشده است(۹). در نتیجه، توضیح و شناسایی چنین واریاسیون­‌هایی در نتیجه­­‌يِ بدست‌­آمده، مهم است ـ به ويژه شناسایی آن­ها در یک کشور؛ چرا که دیگر نمی‌­توان به سادگی چنین واریاسیون­‌هایی در درون یک کشور را به بهانه­‌اي که ناشی از بسترهای نهادیِ کاملاً مختلفی[۳۳] هستند، کنار نهاد. تبیین چنین واریاسیون­‌هایی در زمینه­‌يِ پیامدهای سیاست­‌گذاری، اغلب به تشخیص مصالحه‌­يِ خوب و بد یاری می­‌رساند، و نقاط قوت و ضعفِ راهبردهای مختلف را که از سوی برنامه‌­ریزان در وضعیت­‌های مشابه اتخاذ می­‌شود، آشکار می­‌سازد.

من تصدیق می­‌کنم که نمی‌­توان شکل­‌گیری چنین واریاسیون­‌هایی در پیامدها را تنها به توانایی­‌های متفاوت برنامه‌­ریزان نسبت داد. ائتلاف­‌های سیاسی و ماهیت و شدت فشار از پایین هم به طرز چشم­‌گیری، پیامدهایِ سیاست­گذاری را تحت تاثیر قرار می­‌دهند. اما هیچ پیامد سیاست­‌گذاری را نمی‌­توان به شکل کامل، تنها با نیروهای سیاسیِ یاد شده توضیح داد. برنامه‌­ریزان تاحدودی دارای خودفرمانی نسبی، هرچند محدود‌شده، در زمینه­‌يِ توجه به موضوع­‌های معین و اثرگذاری بر پیامدهای سیاست­‌گذاري از طریق پیشنهاد سیاست­‌های آلترناتیو[۳۴]، هستند. به هرحال، برنامه­‌ریزان در قالب نقش­‌های محدودشان، می­‌بایستی تن به مصالحه بدهند؛ برخی از برنامه‌­ریزان این امر را بهتر از بقیه انجام می­‌دهند، اما تمام مصالحه­‌ها در راستای تامین منافع مختلف شکل می­‌گیرند. این کنشِ مصالحه به قدري در بدنه‌­يِ فعالیت‌­های برنامه­‌ریزی هم­‌چون ترسیم چشم­‌اندازِ آینده مرکزی است که در بیشتر موارد می­‌تواند قلب برنامه­‌ریزی در نظر گرفته شود.

مصالحه و نظریه‌­يِ برنامه­‌ریزی

آن­چه برنامه‌­ریزان در زمانِ درگیر‌شدن با فرآیند مصالحه بر آن تکیه می­‌کنند، چیست؟ به کدام نظریه­‌يِ کنشْ برای راهنمايي می­‌توانند مراجعه کنند؟ متون موجود درباره­‌يِ آن­چه نظریه­‌يِ برنامه‌­ریزی نامیده می­‌شود، برای این منظور بسیار نحیف و تا حدودی بلااستفاده است. این موضوع برای ما در ام.آی­.تی زمانی آشکار شد که دو سال پیش گروهی از برنامه­‌ریزان شهری و منطقه‌­ای را دور هم جمع کردیم و از آن­ها پرسیدیم­ که کدام نظریه­‌يِ برنامه‌­ریزی را هنگام رویارویی با منافع متضاد[۳۵] به­‌کار می­‌گیرند؟(۱۰). هیچ­کدام از برنامه­‌ریزان، به نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزی که در رابطه با این موضوع سودمند یافته باشند، اشاره نکردند. به­‌جای آن، همان­طور که گفتیم، هر کدام از برنامه­‌ریزان، خطوط راهنمایِ ويژه­‌يِ خودش را از طریق فرآیندِ یادگیری در حینِ عمل در حرفه[۳۶]­، بسط داده‌­اند؛ و بسیاری از آنان درباره­‌يِ سویه‌­های اخلاقيِ ـ یا فقدان سویه‌­هايِ اخلاقيِ ـ زیرکارِ برخی از تصمیم‌­هایشان[۳۷]، دچار تردید بودند. به عنوان نمونه: آیا آن­ها، در شرایطی که شهر به­‌شدت نیازمند سود بود، محق بودند در برابر درخواست توسعه‌­دهندگان [بساز و بفروش‌­ها],، امتیازات مالیاتیِ قابل توجهی به آن­ها اعطا کنند؟ آیا آن­ها محق بودند درباره­­‌يِ ایجادِ «منطقه­‌يِ تجاری»، در حالی که از نقض شدید استانداردهای کار در این مناطق آگاه بودند، به توافق برسند؟ آیا آن­ها در شرایطی که توزیع درآمد نامتواز‌ن‌تر می‌­شد، محق بودند بر فعالیت­‌های تولید سود تاکید کنند؟پرسش‌های مشابه بسیاری به ذهن برنامه­‌ريزان حرفه‌­ای، در شرایطی که با آن­چه ما نیروهای جهانی‌شدن می­‌نامیم دست و پنجه نرم می‌­کنند، راه یافته است؛ و هیچ نظریه‌­يِ برنامه‌­ریزی که برنامه­‌ریزان برای هدایت عمل­‌شان بر آن تکیه کنند، وجود ندارد.

برخی ممکن است با این ارزیابیِ بدبینانه‌­­يِ وضعیتِ جاریِ نظریه­­‌يِ برنامه‌­ریزی، موافق نباشند. با این همه، بدنه­‌ای از متون درباره­‌يِ نظریه­‌های مذاکره[۳۸] وجود دارد. هم­چنین برخی از اقتصاددانان یادآوری می­‌کنند که «نظریه‌­يِ بازی[۳۹]» نیز برای راهنمایی یا دست­کم پیش‌­بینیِ کنش، وجود دارد. هم­چنین در جناح چپ ـ البته نه چپ خیلی نزدیک به سر طیف، بلکه چپِ تا حدودی میانه ـ نظریه­‌يِ دموکراسیِ مشورتیِ هابرماسي[۴۰] قرار دارد که مطابق با آن، مشورت آزاد و گشوده برای انتخاب­‌هايِ اخلاقی، امری کلیدی است[۴۱](۱۱). برای ما آشکار شده است که برنامه­‌ریزان حرفه‌­ای که با تنگناهای اخلاقی سر و کار دارند و در جستجوی مصالحه­‌های اخلاقی هستند، هیچ کدام از نظریه‌­های یاد شده را به­‌کار نمی­‌برند؛ چرا که نظریه‌­های مرتبط با مذاکره، در زمینه­‌يِ داوری­‌هایِ اخلاقی که برنامه­‌ریزان باید انجام دهند، چیز چندانی برای گفتن ندارند. آن­ها فرآیندِ «انعقاد قراداد[۴۲]» را بهتر تبیین می­­‌کنند(۱۲). به شکل مشابهي، نظریه­‌يِ بازی هم تنها برای بازی‌هایی که در آن قواعد و پیامدها به خوبی تعریف شده باشد، مناسب است؛ موضوعی که در مورد چگونگی رُخ‌­دادنِ جهانی‌شدن در گذشته، صدق نمی­‌کند. همین­‌طور، دموکراسی مشورتی بدونِ حساسیت به قیود نهادی و سازمانی[۴۳] که برنامه­‌ریزان می‌­بایستی در درون آن­ها عمل کنند، برنامه‌­ریزی مشارکتی را فرامی‌خواند.

دستور کار نوین برای نظریه‌­يِ برنامه­‌ریزی[۴۴]

از این­‌رو می‌­خواهم بگویم، از آن­جا که ما با فرآیندهای پیچیده­‌يِ جهانی‌شدن سر وکار داریم، نیازمند انجام پژوهش و آموزشِ دانشجویان­‌مان در زمینه­‌يِ هنرِ مصالحه­‌ها­يِ اخلاقی[۴۵] هستیم.

گام نخست، درک بهتر انواع تعارض‌­هایی خواهد بود که ممکن است از سوی جهانی‌شدن ایجاد شوند. در این ارتباط، نیازمند پیش‌­بینیِ بهترِ پیامدهای چندوجهيِ جهانی‌شدن هستیم؛ برخی از پیامدها تعارض منافع ایجاد می­‌کنند، درحالی­که برخی دیگر تعارض اصول[۴۶](۱۳). در حال حاضر، تاکید بسیار اندکی بر درک انواع نوین تعارضات وجود دارد. برعکس، سیل مقالات و کتاب­‌ها از دهه‌­يِ ۱۹۸۰ درباره­‌يِ هم­یاری[۴۷] به راه افتاده است ـ در این ارتباط، از آن­جا که دولت­‌ها برای عقب­‌نشینی از ارایه­‌يِ خدمات عمومی سنتی به دلیل افزایش مشکلات مالی تحت فشار بودند، هم­یاری بخش عمومی/ خصوصی، به‌­طور ويژه، به عنوان مضمونی عامه‌­پسند ظهور یافت. اجاره دهید صریح‌­تر صحبت کنم: من بر این ادعا نیستم که هم­یاری برای برنامه‌­ریزیِ شایسته، اهمیت ندارد، بلکه پیشنهاد من این است که مضمون هم­یاری در بیشتر موارد نیازمند تحلیل منافع و ادعاهای متعارضی است که ما به­‌دلیل نامناسب دانستن­‌شان در کلْ برای پیشرفت اجتماعی، توجهی به آن­ها نمی­‌کنیم. هم­چنین نظریه­‌های قدیمی درباره‌­يِ تعارض­‌ها، به­‌طور ويژه تعارض مابین کار و سرمایه که در تحلیل مارکسی برجسته شده، در پروراندنِ سیاست­‌های عمومی سودمند نبوده است.

افزون بر این، برای درک بهتر تعارض­‌هايِ تولید شده توسط فرآیند جهانی‌شدن، همان­‌قدر نیز نیازمند درک بهتر عدم قطعیت­‌هایِ ژرفِ ناشی از این فرآیند هستیم. این درک، اگر بخواهد به پرورش ذهن­‌هایی منعطف منجر شود، می­‌بایستی نسبت به ماهیتِ چندوجهيِ پیامدهای جهانی‌شدن نیز آگاهی یابد: این­که جهانی‌شدن در عین حال­که رشد سریع اقتصادی ایجاد می­‌کند، نابرابری درآمدی را هم افزایش می‌­دهد؛ این­که جهانی‌شدن به توانایی دولت‌­ها در کنترل فعالیت­های اقتصادی آسیب می­‌زند، اما به‌­هرحال، نیاز به تنظیمِ اشکالِ نوینِ تنظیم‌­ها از سوی دولت را هم مطرح می­‌کند(۱۴). فراهم‌آوردن چنین تصویر چندبُعدی از جهانی‌شدن، مسیر حساس کردن[۴۸] دانشجویان‌­مان به تنگناهای اخلاقی است که به اجبار در زمان قدم گذاشتن به جهانِ عمل[۴۹] با آن مواجه خواهند شد.

نیازی به گفتن نیست که درک فرآیند پیچیده و پیامد گوناگونِ جهانی‌شدن به تنهایی کافی نیست ـ دست­کم برای برنامه‌­ریزاني که به فراخور ماهیت حرفه‌­شان، از آن­ها خواسته می­‌شود که در این فرآیند مداخله کنند. فرض کنید فردی خواهان مصالحه است، زمان مناسب برای انجام این امر کدام است؟ چراکه مصالحه­‌يِ خیلی زود یا خیلی دیر هنگام، می‌­تواند نتایج مورد انتظار از مصالحه را تضعیف کند. مجموعه‌­يِ پرسش دوم، درباره­‌يِ چگونگی مصالحه است؟ باید به فرایند مصالحه اندیشید یا به برآمدهای آن؟ یا هر دو؟(۱۵) مصالحه­‌های اخلاقي بر مبنای فرآیند یا پیامد یا هر دو، داوری می­‌شوند؟ ما تنها پاسخ‌­های سطحی و حکایت­‌گونه به چنین پرسش‌­هایی در اختیار داریم. به عنوان نمونه ما می­‌دانیم که اگر منظور از تعارض، تعارضِ اصول در مقابلِ تعارضِ منافع باشد، دست­یابی به مصالحه بسیار دشوار ـ عملاً غیرممکن ـ خواهد بود. این تفاوت مابین  دو تعارض یادشده، مهم است. به عنوان مثال تعارضِ شکل گرفته حول موضوع سقط جنین در ایالات متحده را در نظر بگیرید. اگر استدلال­‌ها در سطح اصول باقی بماند، یافتن راه­‌حلی مشترک دشوار خواهد بود. در زمینه‌­يِ سیاست­‌گذاری عمومی، برای شروع بحث، یک نفر می­‌بایستی اصول را به منافع تبدیل کند(چه کسی برای چه چیزی هزینه می‌­کند و موضوعاتی مشابه). به بیانی دیگر، برنامه­‌ریز باید موضوع­‌هایِ در دستِ بررسی را به گونه­‌ای تعریف کند که در آن امکان بده ـ بستان[۵۰] هم ممکن باشد. برنامه‌­ریزان باید به این نکته آگاه باشند که اگر مصالحه می­‌بایستی از مشروعيت برخوردار باشد، باید برای طرفینی که منافع‌­شان مورد مصالحه قرار گرفته، شفاف هم باشد. مصالحه‌­هاي خوب ائتلاف‌های سیاسی‌ای که طرف قدرتمند را وادار به مصالحه کرده نابود نمی­‌کند[۵۱](۱۶). چنین مصالحه‌­هایي زمینه‌يِ خودفرمانی را هم برای خلف‌­وعده‌­هایِ آتی فراهم نمی­‌کند[۵۲]. آن­چه گفته شد، صرفاً چند مشاهده‌­يِ موردی بود و نیازمند پژوهش نهادی و سیستماتیک‌­تر در زمینه­‌يِ ایجاد بدنه­‌يِ مناسب از دانشي هستیم که برنامه­‌ریزان بتوانند در مواجه با تنگناهایِ اخلاقیِ برآمده از جهانی­‌شدن بر آن تکیه کنند.

نکته‌­يِ نهایی درباره­‌يِ منبعِ دانشي است که می­‌بایستی برای درک چگونگی دست­‌یابی به مصالحه‌­ای اخلاقی، بدان اتکا کنیم. در بیشتر موارد، متون برنامه‌­ریزی بر شکست­‌های برنامه­‌ریزي[۵۳] ـ یا همان­طور که پیتر هال، فجایعِ بزرگِ برنامه‌­ریزي[۵۴] می‌­نامد ـ تاکید دارند. نسخه‌­يِ اخیرترِ چنین داستان‌هايِ فاجعه­‌محور برنامه­‌ریزی، کتاب بنت فلوبیر با عنوان عقلانیت و  قدرت[۵۵] است(۱۷). من می­‌گویم که به جای فجایع، به موفقیت­‌های کوچک توجه کنیم؛ به عنوان نمونه در جاهایی که برنامه­­‌ريزان موفق به جذب سرمایه‌­گذاری خصوصی، بدون کنار نهادن تمام استاندارهايِ محیطی/کاری شده‌­اند. باید به مواردی توجه کنیم که در آن دولت رفاه هنوز نابود شده است و فعالیت­های دولت، هم­چنان، کارآمد شناخته می­‌شود. صحبت‌کردن با دلگرمی و احترام نسبت به این برنامه­‌ريزان که در دست‌یابی به چنین موفقیت­‌های کوچک، نقش داشته‌­اند، شاید مسیری باشد برای آغازِ فهم‌­مان از گروه‌­هایِ میانه‌­يِ طیفِ یاد شده؛ گروه‌­هایی که به دلیل فقدان نظریه یا یک‌­دستیِ اندیشه و اصو‌ل­‌شان، سرزنش می‌­شوند. شاید باید از این­جا آغاز کنیم که این یکدست‌­نبودن و تنگناهای اخلاقيِ ناشی از آن ­را، ساز و کاری برای یادگیریِ ممتدی درنظر بگیریم که برای سازگاری با عدم‌­قطعیت‌­های عظیم و شگفتی‌های بزرگِ جهانی‌شدن، ضروری است.

یادداشت­‌ها:

۱. See Bhagwati (1993), World Bank (1997)

۲. See Amin (1976). For a more recent article see Weller and Hersh (2002)

۳. See Bohning (1991)

۴. good compromises do not destroy political coalitions which force the powerful to compromise

۵. such compromises do not give away the autonomy for future disagreements

۶. See Kerflik (1979)

۷- این نکته از سخنانِ پروفسور نیرجا ورما در پانل بحثِ نشستِ سالانه­‌يِ دانشکده‌­های مختلفِ برنامه‌­ریزي در آمریکا استخراج شده است؛ نشستی که  در تاریخ ۲۱-۲۴ اکتبر در شیکاگو برگزار شد.

۸. See Evans (2002)

۹. See Borja and Castells (1997)

۱۰- کتاب ویراستاری شده­ای از این رخداد منتشر شده است؛ Rodwin and Sanyal (2000)

۱۱- در ارتباط با شرح مفصل این رهیافت نگاه کنید به: Healey (1997)

۱۲. See Golding (1979)

۱۳- در ارتباط با تفاوت این دو نوع از تعارض­ها، نگاه کنید به: Benditt (1979)

۱۴. See Sen (2002)

۱۵. See Benjamin (1990)

۱۶. See Dobel (1990)

۱۷. See Flyvbjerg (1998)

منابع:

Amin, S. (1976) ‘Unequal Development’, Monthly Review

Bauman, Z. (1998) Globalization: The Human Consequences. New York: Columbia University Press

Benditt, T.M. (1979) ‘Compromising Interests and Principles’, in J.R. Pennock and J.W. Chapman (eds) Compromise in Ethics, Law and Politics. New York: New York University Press

Benjamin, M. (1990) Splitting The Difference: Compromise and Integrity in Ethics and Politics. Lawrence: University Press of Kansas

Bhagwati, J. (1993) ‘The Case for Free-Trade’, Scientific American November

Bohning, A. (1991) ‘Integration and Immigration Pressures in Western Europe’, International Labor Review 130

Borja, J. and Castells, M. (1997) Local and Global: Management of Cities in the Information Age. London: EarthScan

Dobel, J.P. (1990) Compromise and Political Action. Savage, MD: Rowman and Littlefield

Evans, P. (2002) ‘Political Strategies for More Livable Cities: Lessons from Six Cases of Development and Political Transition’, in P. Evans (ed.) Livable Cities?. Berkeley: University of California Press

Flyvbjerg, B. (1998) Rationality and Power. Chicago, IL: University of Chicago Press

Friedmann, J. (1988) Life Space and Economic Space. New Brunswick, NJ: Transaction Books

Golding, M.P. (1979) ‘The Nature of Compromise: A Preliminary Inquiry’, in J.R

Pennock and J.W. Chapman (eds) Compromise in Ethics, Law and Politics. New York: New York University Press

Healey, P. (1997) Collaborative Planning. Vancouver: UBC Press

Kerflik, A. (1979) ‘Morality and Compromise’, in J.R. Pennock and J.W. Chapman (eds) Compromise in Ethics, Law and Politics. New York: New York University Press

Rodwin, L. and Sanyal, B. (eds) (2000) The Profession of City Planning. Rutgers, NJ: Center for Urban Policy Research

Sen, A. (2002) ‘How to Judge Globalism’, The American Prospect Winter

Weller, G.E. and Hersh, A. (2002) ‘Free Markets and Poverty’, The American Prospect, Special Supplement, Winter

World Bank (1997) Private Capital Flows to Developing Countries: The Road to Financial Integration, Policy Research Report. Washington, DC: The World Bank

……………………….

چرا نظریه­‌يِ برنامه‌­ریزی؟[۵۶]

نویسنده: جان فریدمن

در یکی از شماره­‌های اخیر این نشریه، بیش سانیال، بر مبنای پیمایشی از حرفه­‌مندانِ برنامه‌­ریزی که به چندین سال پیش بازمی­‌گردد، این ادعا را مطرح کرده که هیچ یک از آن­ها، نظریه­‌های برنامه‌­ریزی، یا در واقع، هر نظریه‌­يِ دیگری را برای شرایطی که با «تضاد منافع دست وپنجه نرم می­‌کنند[۵۷]» سودمند نیافته‌اند(Sanyal, 2002). یادگیری برنامه‌­ریزان نه از نظریه‌­يِ برنامه­‌ریزی که از «طریق عمل» است[۵۸]. نظر سانیال به این پرسش دامن می‌­زند که چنان­چه حرفه­‌مندانْ نظریه­­‌يِ برنامه‌­ریزی را کم‌­فایده یا در واقع بی­‌فایده می­‌دانند، چرا خودمان را به‌­واسطه­‌يِ کمک به گفتمان­‌های مستمر متعدد در عرصه­‌يِ نظریه اذیت کنیم.

من به این­که دیدگاه‌­های پروفسور سانیال درباره‌­يِ نکته­‌يِ یادشده به­‌طور گسترده با دیدگاه­‌های دیگران مشترک باشد، مظنون هستم. حتی در درون محیط دانشگاهی، در ارتباط با آن­چه «نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزی» را برمی‌­سازد[۵۹]، هم­‌رأیی وجود ندارد. بسیاری از برنامه‌­ریزان بدون درک روشنی از نظریه‌­يِ برنامه­‌ریزی در ابعاد چندگانه‌­اش، دوره­يِ تحصیلي خود را به اتمام می­‌رسانند. می­‌خواهم خطر کرده و این داوری حدس­‌آلود را مطرح کنم که حتی دیدگاه روشنی درباره­‌يِ خود «نظریه» هم وجود ندارد؛ اعم از این­که این اصطلاح تنها باید به نظریه­‌های پیش­‌گویانه اختصاص یابد، یا این­که به عنوان نمونه در علم اقتصاد، نظریه درباره­‌يِ چیستي می­‌تواند به مثابه‌­يِ نظریه­‌يِ تجویزی[۶۰] هم به­‌کار بُرده شود، یا این­که این امکان برای گفتمان­‌های نظری وجود دارد که کلاً هنجارین باشند؛ یعنی گفتمان­‌هایی با ادعاهای بزرگ اما شواهد اندک، یا زمانی که درباره­‌يِ برنامه‌­ریزی می­‌اندیشیم، نظریه صرفاً اصطلاحِ نامنسجم/آشفته‌­ای[۶۱] باشد.

در حرفه­‌يِ ما به­‌طور گسترده‌­ای این موضوع مورد پذیرش قرار گرفته است که بین دو دسته نظریه تفاوت مهم وجود دارد: نظریه‌­هایي که در برنامه‌­ریزی به‌کار گرفته می‌­شوند[۶۲] و مختص چند تخصصِ مرتبط­ با برنامه‌­ریزی است(کاربری زمین، حمل و نقل، طراحی شهری، توسعه­‌يِ منطقه­‌ای، برنامه‌­ریزی محیطی و جزآن)(نظریه­‌يِ نخست)؛ و نظریه­‌هایی که به آن­چه بین همه­‌يِ آن­ها مشترک است توجه دارد یعنی نظریه­‌های صرفاً برنامه­‌ریزی[۶۳](نظریه­‌يِ دو). افزون بر این موارد، قصد دارم دسته­‌يِ سومی نیز به این دسته­‌بندی اضافه کنم و آن­را نظریه­‌هایی درباره­‌يِ برنامه­‌ریزی[۶۴] خواهم نامید(نظریه­‌يِ سه).

از آن­جا که نظریه‌­های مهاجرت و موقعیت اقتصادی در درون زیر ـ انتظامِ برنامه‌­ریزیِ توسعه­‌يِ منطقه­‌ای[۶۵] قرار می‌­گیرد(نظریه­‌يِ یک)، کسی در مورد ربط این نظریه­‌ها به برنامه­‌ریزی بحثی نمی­‌کند. هم­چنین جدل چندانی درباره­‌يِ ارزش بالقوه‌­يِ آن­چه از سوی برخی برنامه‌­ریزی انتقادی[۶۶] نامیده مي‌­شود وجود ندارد؛ نظریه‌­هایی که بر مبنای بررسی‌­ها نسبت به برنامه‌­ریزی که در عمل به­‌کار گرفته می‌­شود، نگاه انتقادی اختیار می­‌کند(نظریه­‌يِ سه). چنین انتقادهایی ممکن است از سويِ چشم­‌اندازهایِ مارکسیستی، اقتصاد سیاسی یا پایداری مطرح شود. در واقع این انتقادها، گزاره‌­ها یا نظریه­‌هایی عام درباره‌يِبرنامه­‌ریزی محسوب می‌شوند. از این­‌رو، آن­چه در این­جا مورد بحث است، نظریه­‌های موسوم به نظریه­‌هایِ برنامه­‌ریزی[۶۷] هستند(نظریه­‌يِ دو) که گفته می‌­شود به کاربستْ ربطی ندارند.

پیش از ادامه‌­يِ بحث، به‌نظرم نیاز است بگویم که هیچ کاربستِ برنامه‌ریزی‌ای بدون نظریه‌ای درباره­‌يِ این­که چگونه برنامه­‌ریزی می‌­بایستی به‌­کار گرفته شود، وجود نخواهد داشت[۶۸].­ نظریه‌­يِ یاد شده چه دارای اسم مشخصی باشد یا نه، و چه در خودآگاه حضور داشته باشد یا نه، در هر حال در پسِ هر کاربستی وجود دارد. بنابراین، زمانی که این ادعا را مطرح می‌­کنیم که برنامه‌­ریزی باید در تحقق منافع عمومی یا همگانی حضور داشته باشد یا منعکس‌کننده‌ی ‌­آن باشد، در واقع نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزی را در ذهن داریم. این موضوع وقتی درباره­‌يِ برنامه‌­ریزی جامع یا به جای آن درباره­‌يِ برنامه­‌ریزی وکالتی صحبت می­‌کنیم نیز صادق است. هم­چنین این نکته باید روشن شود که همه­‌يِ این اصطلاحات(و بسیار دیگری که می­‌توان ذکر کرد) محل مناقشه‌ای جدی هستند. در این ارتباط ممکن است برخی از مخاطبان مجادله­‌هایِ نظريِ هربرت سایمون و چارلز لیندبلوم[۶۹] را در دهه‌­های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ درباره‌­يِ برنامه‌­ریزی سینوپتیک و اندک‌­افزا[۷۰]  به یاد داشته باشند؛ یا پیشنهاد آمیتای اتزیونی[۷۱] در رابطه با آن­چه پویش مختلط[۷۲] می‌­نامید. این جدل­‌ها، که تاثیر سرنوشت­‌سازی بر تفکر موجود در این حرفه داشتند، برنامه‌­ریزی را به عنوان امری درباره­‌يِ تصمیم‌­سازی[۷۳] و به طور خاص‌­تر درباره­‌يِ چگونگیِ اتخاذ عقلانی­‌تر تصمیم­‌ها می­‌فهمید. جدل­‌های یاد شده همچنین بر مبنای برخی فرضیات قطعی(مسلم) معرفت شناختی قرار داشتند و به شکل عام‌­تر، موضوعات­‌شان درباره­‌يِ ظرفیت­‌‌هايِ(یا فقدانِ ظرفیت­‌های) تحلیل‌­های علمی اجتماعی[۷۴] بودند.

مدلِ رایجِ برنامه­‌ریزی به مثابه­‌يِ شکلی از فرآیند تصمیم‌­سازی عقلانی[۷۵]، در اوایل دهه­‌يِ ۱۹۷۰ در کتاب من با عنوان ردیابی مجدد امریکا: نظریه‌­ای درباره­‌يِ برنامه‌­ریزی داد و ستد مآبانه[۷۶](Friedmann, 1973)[۷۷]، مورد چالش قرار گرفت. من در آن­جا استدلال کردم، که دوران آن مدل به سر رسیده است و این­که نوع جدیدی از اندیشیدن درباب برنامه‌ریزی لازم است؛ شکل جدیدی که رابطه­‌ی میان دانش و عمل را مورد تاکید قرار دهد و برجسته کند. مطابق با این پروبلماتیک نوین برنامه‌­ریزی، نوعی از معرفت­‌شناسیِ مبتنی بر یادگیری اجتماعی[۷۸] را پیشنهاد دادم که بر رابطه­‌يِ گفت وشنودی[۷۹] به عنوان پایه‌­ای برای یادگیری متقابل[۸۰] مابین برنامه‌­ریزان و گروه‌­های مخاطب تاکید دارد. از این ایده استقبال شد و یا دست­کم با پژوهش­‌های سایرین هم­چون دونالد شوئن(کاربست تاملی)[۸۱]، جان فاستر(برنامه‌­ریزی ارتباطی)[۸۲] و پَتسی هیلی(برنامه­‌ریزی هم­کارانه)[۸۳] وضوح بیشتری یافت. همچنین این بحث، مسیر گفتمانِ نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزی را از برنامه­‌ریزی به مثابه­‌يِ ابزارِ کنترل به امری نوآورانه و کنشي[۸۴] تغییر داد؛ که این تغییر به نوبه‌يِ خود، پرسش‌­هایي برانگیخت: این­که چه ارزش­‌هایي می­‌بایستی هدایت­‌گر عمل­‌مان در برنامه­‌ریزی باشد، این که کدام راهبردها می­‌بایستی مورد پذیرش قرار می­‌گیرند و چگونگی ارتقایِ مشارکت از سوی اجتماعات و/یا ذی­­‌مدخلان.

هیچ شیوه‌­ای برای بیان این­که آیا حرفه­‌مندان برنامه‌­ریزی از مباحث هنوز جاریِ یادشده متاثر هستند(نظریه­‌يِ دو)، در اختیار ندارم، اما به نظرم می­‌آید که بسیاری از این موضوع­‌هايِ مطرح‌شده، حتی اگرچه هم­چنان ناگشوده باقی مانده­‌اند، در تمام تخصص­‌های برنامه­‌ریزی بیشترین ارتباط را با کاربست دارند.

در ضمن (و با توجه به این­که تجربه­‌يِ پنجاه سالْ برنامه‌­ریزی پسا‌جنگِ­ دوم جهانی را در ذهن دارم) دنیای ما به شدت تغییر یافته و نیاز است که برنامه‌ریزی هم در تطابق با این تغییرات، یعنی از جهانی‌شدن و اید‌­ئولوژی­‌های نئولیبرال تا چندفرهنگ­‌گرایی و پسامدرنیته[۸۵]، قرار گیرد. یکی از کمک‌های اصلی به این بازاندیشی در برنامه‌­ریزی، از سوی لئونی ساندرکاک با کتاب به سوی کاسموپلیس: برنامه‌­ریزی برای شهرهای چندفرهنگی(۱۹۹۸)[۸۶] است. استقبال پرشور از این کتاب سوی سیاست­‌گذاران و سیاست­‌مداران، به ويژه در اروپا منجر به انتشار نسخه­‌يِ بازنویسی شده و تکمیل شده‌­يِ کتاب از سوی انتشارات کانتینیوم[۸۷] در سال ۲۰۰۳ شد.

در نهایت می‌­خواهم چند کلمه‌­ای هم درباره‌­­يِ برنامه­‌ریزی رادیکال و شورشی[۸۸] صحبت کنم؛ سنّتی در برنامه‌­ریزی که به جای دولت ریشه در جامعه­‌يِ مدنی دارد(Friedmann, 1987; Hartman, 2002). برنامه­‌ریزی رادیکال که عموماً از سوی برنامه­‌ریزان جریان اصلی[۸۹]، رد شد، کنش‌محور[۹۰] است و با جریان­‌های مربوط به حق به مسکن، ملاحظات فمینیستی، توسعه­‌يِ پایدار اجتماعی و بوم­‌شناختی[۹۱]، منطقه‌­گرایيِ زیستی[۹۲]، حقوق هم‌جنس‌گرایان، ضد‌نژادپرستی و جزآن، هم‌­پیوند است و از نظریه‌­های هنجارین زیرکارِ این جریان­‌ها[۹۳] الهام گرفته است. تاریخ برنامه­‌ریزی رادیکال به اوایل انقلاب صنعتی در اواخر سده­‌يِ هجدهم و اوایل سده‌­يِ نوزدهم و اجتماعات آرمان­‌شهری رابرت اوئن و شارل فوریه، فدرالیسم پیر ژوزف پرودون و آنارشیسم پیتر کروپتیکن و کنش­‌گراییِ اجتماعیِ سال آلسینکی[۹۴] و در عین حال به ظهور سوسیالیسم مارکسی و جنبش بین‌­الملل نیروی کار به مثابه نیروی سیاسی، باز می‌­گردد. انکار این لبه‌­يِ رادیکال در نظریه­‌يِ برنامه‌­ریزی هم‌­ارز است با گفتن این که موضوع­‌هایِ موردتوجه برنامه‌ریزان رادیکال ربطی به سازندگان امروزینِ شهرها ندارند و فقط برای برنامه‌­ریزیِ دولت­‌محور که جریان اصلی هم است، اهمیت دارند. و البته این لبه­‌يِ رادیکال دقیقاً همان بخش از برنامه‌­ریزی است که بیشترین اتصال را با کاربست برنامه­‌ریزی دارد و شورمندانه و کاملاً سیاسی هم با آن درگیر می­‌شود و برای آینده‌­يِ شهرها و مناطق الزامی است.

بنابراین، چرا نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزی؟ پاسخ من برخلاف سانیال این است که چون بسیار مهم است؛ چراکه برای سرزندگی و ربطِ پیوسته­‌يِ برنامه­‌ریزی به مثابه­‌يِ نوعی حرفه، حیاتی است.

منابع

Friedmann, J. (1973) Retracking America: A Theory of Transactive Planning. Garden City, NY: Doubleday/Anchor

Friedmann, J. (1987) Planning in the Public Domain: From Knowledge to Action. Princeton, NJ: Princeton University Press

Hartman, C. (2002) Between Eminence and Notoriety: Four Decades of Radical Urban Planning. Brunswick, NJ: CUPR Press, Rutgers

Sandercock, L. (1998) Towards Cosmopolis: Planning for Multicultural Cities.London: Wiley

Sandercock, L. (2003) Cosmopolis II: Mongrel Cities and the 21st Century Multicultural Project. London and New York: Continuum Press

Sanyal, Bish (2002) ‘Globalization, Ethical Compromise and Planning Theory’, Planning Theory 1(2): 116–23

……………………..

پاسخ به مقاله­‌يِ «چرا نظریه‌­يِ برنامه­‌ریزی؟»[۹۵]

نویسنده: ای.آر. آلکساندر

پاسخ تحلیلي جان فریدمن(۲۰۰۳) به پرسش بِش سانیال[۹۶] درباره‌ی ربط نظریه‌یِ برنامه­‌ریزی به کاربست[۹۷]( Sanyal, 2002; see also Sanyal, 2000: 322–6)، حق مطلب را ادا نمی‌کند؛ همین­‌طور درباره­‌يِ پرسش بنیادین‌­تری که او مطرح می­‌کند: چرا اصلاً نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزی؟. پاسخ فریدمن، در نهایت به این اظهار نظر ختم می­‌شود که سه نوع نظریه‌­يِ برنامه­‌ریزی وجود دارد. نظریه­‌يِ نخست، نظریه­‌هایی هستند که در برنامه­‌ریزی[۹۸] به­‌کار گرفته می­‌شوند؛ در واقع این نظریه‌­ها که درباره‌­يِ سوژه یا ابژه‌­هايِ مرتبط با تعهد برنامه­‌ریزی[۹۹] هستند، اغلب از عرصه­‌های مرتبط و مختصِ زیر‌تخصص­‌ها در برنامه‌ریزی[۱۰۰] به عاریت گرفته شده‌­اند: برنامه­‌ریزی کاربری زمین، حمل و نقل، برنامه‌­ریزی محیطی و جزآن. نظریه­‌يِ دوم، نظریه‌یِ[۱۰۱](هنجاریِ) برنامه‌ریزی در معنای ژنریک‌­اش است؛ یعنی در همه­‌يِ تخصص‌­های عرصه­‌يِ برنامه­‌ریزی، مشترک است. نظریه‌­يِ سوم، نظریه‌­­يِ انتقادی  درباره‌­­يِ برنامه‌ریزی[۱۰۲]  است؛ یعنی نظریه­‌ای است مبتنی بر مطالعه­‌يِ تجربی یا تجربه­‌يِ کاربست[۱۰۳].

از این­جا به بعد، فریدمن با این فرض که ربط عملیِ نظریه­‌يِ نخست و سوم برنامه­‌ریزی امری مسلم است، در بحث خود بر نظریه‌­يِ دو متمرکز می­‌شود. در رابطه با تمایز نظریه‌­يِ نخست با سوم مشکلی ندارم، اما بنابر دلایلی که در ادامه بدان اشاره خواهم کرد، به­‌سختی می‌­توانم تمایز مابین نظریه­‌يِ دو و سه از سوی فریدمن را بپذیرم. دعوی فریدمن درباره­‌يِ ربطِ نظریه­‌يِ دو به کاربست با مرور مختصر مصادیق مهمِ(برای او) این نظریه از توضیح مدل­‌های تصمیم­‌سازی عقلانی دهه­‌يِ ۱۹۵۰ از طریق برنامه­‌ریزی دادوستدمآبانه‌­يِ­ خودش[۱۰۴] تا برنامه­‌ریزی شورشی، رادیکال و چندفرهنگی[۱۰۵] که امروزه مطرح شده‌­اند، ادامه می‌­یابد.

اما ادعای فریدمن در زمینه‌­يِ پیوند این نظریه‌­ها با کاربستِ برنامه‌ریزی، تنها بر یک گزاره استوار است:«هیچ کاربستِ برنامه‌ریزی‌ای بدون نظریه‌ای درباره‌يِ این­که چگونه برنامه­‌ریزی می­‌بایستی به­‌کار گرفته شود، وجود نخواهد داشت[۱۰۶]»( Friedmann, 2003: 8). این گزاره، ناخواسته، پروبلماتیکِ ادعاهای فریدمن را در زمینه­‌يِ نظریه­­‌يِ برنامه­‌ریزی «ژنریک»[۱۰۷] آشکار می­‌کند: فرض­‌اش مبنی بر این­که کاربست برنامه‌­ریزیِ همه­‌شمول یا عامي وجود دارد(«کاربست برنامه‌ریزی» در گزاره­‌يِ بالا) که یک نظریه­­(هنجاری) به آن ربط دارد.

غیرممکن بودنِ «نظریه‌­­يِ عامِ برنامه­‌ریزی»، باوری بنیادینْ مابینِ تمامِ نظریه­‌پردازان راست‌­اندیشِ برنامه‌­ریزی است، اما در واقعیت، مدافعان نظریه­‌های­ برنامه­‌ریزیِ نوع دو، این باور را کنار می­‌نهند و در بیشتر موارد به­‌واسطه­‌يِ اعطایِ شایستگی­‌های رسمی، این نظریه‌­­يِ عام را در ظاهر تکریم می­‌کنند. تمام هوادارانِ نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزیِ جزمیِ هنجارینِ[۱۰۸]، ادعاهای ضمنی برای رواییِ جهان­شمول و پایایيِ عمومیِ[۱۰۹] نظریه­‌يِ خود مطرح می­‌کند. از مصادیق اصلی در این زمینه می‌­توان به حمایت خود فریدمن از برنامه­‌ریزی دادوستدمآبانه(Friedmann, 1973, 1993) و برنامه‌­ریزی رادیکال(Friedmann, 1987:317-412) و ادعای هژمونیک بورگارد[۱۱۰](۱۹۹۶) برای کاربستِ ارتباطی[۱۱۱]، اشاره کرد.

تمام شواهد واقعی یا تجربه‌­يِ برنامه‌­ریزیِ به وقوع پیوسته با این فرض [ممکن بودن نظریه‌­ای عام] در تناقض خواهد بود. من حتی می­‌خواهم جلوتر رفته و بر این نکته تاکید کنم برای هر هدف عملیاتی، «برنامه­‌ریزی» ممکن نیست[۱۱۲]. بلکه به جای آن طیفي از کاربست­‌ها[۱۱۳] در برنامه‌­ریزی داریم(همان‌طور که در هر جایی وجود دارد) و انواع مختلف برنامه­‌ریزان در بسترهای مختلف، می­‌بایستی(و این­‌طور هم است) مدل­‌ها یا نظریه‌­های متفاوتِ برنامه‌­ریزی وضع کنند(Alexander, 2003). این همان موضوعی است که در  بیشتر موارد نظریه‌­ها، پارادایم­­‌ها و مدل­‌های برنامه‌­ریزیِ مبتنی بر نظریه‌­يِ نوع دو را برای عمل برنامه­‌ریزی نامربوط می­‌کند؛ مگر در مواردی که بخش عمده‌­ای از آن­ها در درون چارچوبي پیشایندی[۱۱۴] به­‌کار گرفته شده باشند که به شرایط تجربه‌شده در درون زیست­‌جهان­‌هايِ حرفه­‌مندان برنامه‌­ریزی[۱۱۵] مرتبط­‌شان می­‌کند.

نمونه‌­يِ مناسب در این ارتباط، هر چند امری است نادر، یکی دیگر از مقالات چاپ شده در همان شماره­‌يِ مجله­‌يِ نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزی است((Beard, 2003؛ مقاله­‌ای که در آن برنامه‌­ریزیِ رادیکال[۱۱۶] به روشنی به برنامه‌­ریزی در بستر کشورهای کم­تر توسعه­‌يِافته‌­يِ مستبد[۱۱۷] ربط داده شده است[۱۱۸]. آن­چه در ارتباط با اشکال متمرکزِ کمک­‌هايِ نظریه­‌يِ نوع دو به نظریه‌­يِ برنامه‌­ریزی[۱۱۹] رایج بوده، توجه به زیرعرصه­‌هایی هم­چون ساختنِ مکان(Healey, 1997)،برنامه­‌ریزی کاربری زمین و کنترل توسعه(Alexander, 2001)، یا طراحی شهری(Sternberg, 2000) است. این موارد، اغلب، یا با کمک­‌هایِ نظریه­‌يِ تجربه­‌مبنا ـ یا مورد مبنايِ ـ  نوع سه ادغام شده یا از آن­ها قابل تمیز نبوده‌­اند(مشابه با مواجه‌ه­ایی که بیرد با برنامه­‌ریزی رادیکال داشت)؛ نظریه­‌هایی که به دلیل بنیا­ن‌های تجربی­‌شان، نمی­‌توانند در جهت­‌گیری، متکثر نباشند.

از این‌­رو برای جمع­‌بندی می­‌توان گفت به استثنای اشکال معینی از کاربست برنامه‌­ریزی، نظریه­‌های برنامه­‌ریزی ژنریکِ جهان­شمول ربطی به این کاربست ندارند. از سویی دیگر نظریه‌­هایی با بُرد محدود و پیش‌­آیندیِ نوع دو و سه، یعنی نظریه‌­هایِ برنامه‌­ریزی و نظریه‌­هایِ  درباره­‌يِ برنامه‌­ریزی هم­چنان می‌توانند به کاربست مرتبط باشند و این­‌گونه هم است.

گرچه از موضعی متفاوت کل آن­چه سعی داشتم در بالا بسط بدهم، می­تواند به سادگی از سويِ مدعیان نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزیِ ژنریکِ هنجارین، رد شده و بی­‌ربط دانسته می‌­شود. با واسازیِ گزاره­‌يِ نظريِ فریدمن، می­‌توان به جای مضمونِ عملکردی، آن­را در یک بستر اخلاقی تفسیر کرد. به عبارت دیگر به جای این مضمون که کاربستِ برنامه­‌ریزی می­‌بایستی ذاتاً به­‌کارگیریِ نظریه در عمل باشد(همان­ چیزی که خوانشي تحت­‌اللفظی پیشنهاد می­‌کند)، بگوییم منظورش از گزاره‌­يِ نظریِ یاد شده این است که کاربست برنامه‌­ریزی نیازمند نظریه‌­ای است در رابطه با آن­چه(خوب/درست) برنامه­‌ریزی است/ یا می‌­بایستی باشد[۱۲۰].

در این معنايِ اخیر، نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزیِ هنجاریِ جزمی ـ جهان­شمول[۱۲۱]، ضرورتاً از سوی واقعیت­‌های متکثر و پیش‌­آیندی کاربستِ برنامه‌­ریزی[۱۲۲] نفی نمی­‌شود(هر چند ممکن است تضعیف شود). اما بر این اساس آن­چه می‌­پذیرم این است که آن­چه ما واقعاً درباره‌­اش صحبت می­‌کنیم، نظریه­‌يِ برنامه‌ریزی نیست، بلکه اید‌­ئولوژی است. در نظر گرفتن چنین نظریه‌­های برنامه‌­ریزی ژنریک هنجارین به مثابه‌­يِ ایدئولوژی، پتانسیلی برای برخی بینش‌ها در توجه به موضوع پیوند این نظریه‌­ها با کاربست برنامه‌­ریزی ایجاد کرده است.

طرد انواع برنامه‌­ریزی و اشکال کاربستیِ برنامه‌­ریزی از سوی فریدمن که با برنامه‌­­ریزی دادوستدمآبانه تطابق ندارند، با در نظر گرفتن نظریه­‌يِ برنامه‌ریزی‌اش به مثابه­‌يِ یک ایدئولوژی، تشریح و توجیه خواهد شد. از آن­جا که برنامه‌­ریزی دادوستدمآبانه چیزی است درباره­‌يِ آن­چه که کل برنامه‌­ریزی می­‌بایستی( هم از منظر اخلاق اجتماعی و هم اخلاق فردی[۱۲۳]) باشد، سایر اشکال کاربست برنامه‌­ریزی باید کنار گذاشته شوند یا شاید انتظار می‌رود در جهاني که به سمت دگرگونی اجتماعی در حرکت است محو خواهند شد. تبیین مشابهی را می­‌توان در رابطه با به حاشیه راندن سایر اشکال کاربست برنامه­‌ریزی(هم­چون برنامه­‌ریزی رادیکال و تعاملی[۱۲۴]) از سوی نظریه‌­پردازان برنامه‌­ریزی(نگاه کنید به کتب درسی در زمینه­‌يِ عرصه‌­هایی همچون حمل و نقل) که با مدل جهان­شمول‌­شان از ایده‌­آل علمی ـ عقلانی[۱۲۵] تطابق ندارند، به­‌کار گرفت.

از این­‌رو مسئله­‌يِ پیوند اید‌­ئولوژی­‌هايِ برنامه­‌ریزی با کاربست برنامه‌­ریزی شکل دیگری نسبت به آن­چه پیشتر بررسی کرده بودم به خود می­‌گیرد. گرچه کاربست­‌های متنوعْ(به­‌جایِ همگون) کاربردپذیری­‌شان را تضعیف می­‌کند، اما موضوع بنیادی­‌تر، ترجمان تمام اید‌­ئولوژی اخلاقی به کنش است[۱۲۶]. این ترجمان، پیوند برنامه­‌ریزی جامع عقلانی ـ علمی[۱۲۷] یا برنامه‌­ریزی دادوستدمآبانه با کاربستِ رایجِ برنامه­‌ریزی را شکل خواهد داد؛ مساله‌­ای[یعنی ترجمه­‌يِ ایدئولوژی­‌های اخلاقی به کنش] که در وضعیت­‌های مشابه با این‌ سوال که چرا کلیسا کُدهای اخلاقی گاسپل را در قالب تفتیش عقاید اسپانیایی اجرا کرد[۱۲۸]، یا چطور مانیفست مارکس، گولاگ روسی را پدید ‌آورد، یا ایدئولوژی بودا چطور توسط پیشوایان تبتي به‌­کار گرفته می­‌شود،[۱۲۹] قابل صورت­‌بندی است.

در نهایت، از زاویه‌­ای دیگر، پاسخی متفاوت از فریدمن به مساله­‌يِ پیوند نظریه­‌يِ برنامه­‌ریزی[با کاربست] ارائه می­‌دهم(Alexander, 1997). در قالب پاسخی بسیار رادیکال­‌تر(و مرتبط با دگرگونی اجتماعیِ دانش)، حدس مي­‌زنم که نظریه­‌يِ برنامه‌­ریزی در معنایی که سانیال، و دانشجویان­‌اش که در آینده می‌­خواهند حرفه‌­مند شوند، انتظار دارند، هرگز نمی­‌تواند با کاربست برنامه‌­ریزی «پیوند» داشته باشد. چرا که هنور کاربست برنامه­‌ریزی از سوی بسیاری از برنامه‌­ریزان، در قالب اتصالي که مابین دانش و فناوری برقرار می­‌کند[۱۳۰]، مشابه با چیزی شبیه مهندسی یا پزشکی در نظر گرفته می­‌شود.

در این عرصه­‌ها[مهندسی یا پزشکی]، نظریه­ و علوم پایه از طریق  نوعی فرآیند «ترجمان[۱۳۱]» که آن­ها را به فناوری­‌ها و مهارت­‌ها و روش‌­های فنی[۱۳۲] تبدیل می‌کند، برای کاربست، مفید و دسترس‌­پذیر می­‌شوند. اما در عرصه­‌يِ سیاست اجتماعی، که شامل برنامه‌­ریزی هم می­‌شود، انواع دانش‌­هایی که مرتبط با این عرصه هستند، قابلیت هدایت به سمت چنین «ترجمان‌­هایی» را ندارند. به‌­جای آن، دانش‌­های یادشده توسط فرآیندهای بي‌واسطه‌­يِ «روشنگری[۱۳۳]» به سمت حرفه‌­مندان هدایت می­‌شوند؛ فرآیندهایی که اساساً با نشر و تعمیم[۱۳۴] نظریه از طریق آموزش و کاربستِ تاملی[۱۳۵] سر‌و‌کار دارند.

منابع

Alexander, E.R. (1997) ‘A Mile or a Millimeter: Measuring the Planning Theory–Practice Gap’, Environment and Planning B: Planning & Design 24(1): 3–6

Alexander, E.R. (2001) ‘A Transaction Cost Theory of Land Use Planning and Development Control: Towards the Institutional Analysis of Public Planning’, Town Planning Review 72(1): 45–75

Alexander, E.R. (2003, forthcoming) ‘What Do Planners Need to Know? Identifying Needed Competencies, Methods and Skills’, Journal of Architectural and Planning Research

Beard, V.A. (2003) ‘Learning Radical Planning: The Power of Collective Action’, Planning Theory 2(1): 13–35

Beauregard, R.A. (1996) ‘Advocating Preeminence: Anthologies as Politics’, in S.J. Mandelbaum, L. Mazza and R.W. Burchell (eds) Explorations in Planning Theory, pp. 105–10. New Brunswick: CUPR-Rutgers The State University of New Jersey

Friedmann, J. (1973) Retracking America: A Theory of Transactive Planning.Garden City, NY: Anchor Press

Friedmann, J. (1987) Planning in the Public Domain: From Knowledge to Action. Princeton, NJ: Princeton University Press

Friedmann, J. (1993) ‘Toward a Non-Euclidean Mode of Planning’, Journal of the American Planning Association 59(4): 482–5

Friedmann, J. (1994) ‘Counterpoint: The Utility of Non-Euclidean Planning’,Journal of the American Planning Association 60(3): 377–9

Friedmann, J. (2003) ‘Why Do Planning Theory?’, Planning Theory 2(1): 7–10

Healey, P. (1997) Collaborative Planning: Shaping Places in Fragmented Societies.London: Macmillan

Sanyal, B. (2000) ‘Planning’s Three Challenges’, in L. Rodwin and B. Sanyal (eds) The Profession of City Planning: Changes, Images and Challenges 1950–2000, pp. 312–33. New Brunswick: CUPR-Rutgers The State University of New Jersey

Sanyal, B. (2002)‘Globalization, Ethical Compromise and Planning Theory’,Planning Theory 1(2):116–23

Sternberg, E. (2000) ‘An Integrative Theory of Urban Design’, Journal of the American Planning Association 66(3): 265–78

پانویس‌ها:

[۱] .مشخصات کامل مقاله بدین قرار است:

Sanyal, Bish(2002)., Globalization, Ethical Compromise and Planning Theory., Planning Theory, Vol 1(2): 116–123

[۲].how could planners compromise, ethically, amidst growing conflicts generated by globalization?

[۳]. growing intensity and complexity of such interaction

[۴]. volatility

[۵]. chronic uncertainties and uneven distribution of benefits

[۶]. cheerleaders

[۷]. rent-seeking bureaucrats/planners

[۸]. organized labor

[۹]. moral dilemmas

[۱۰]. moral self-righteousness

[۱۱].

In the main, the focus is on market efficiency, increased rates of return on investments, and the rewarding of ‘winners’ while reducing social obligations to ‘the losers’

[۱۲]. inherently an exploitative process of unequal exchange

[۱۳]. skeptics

[۱۴]. unpredictable movement of external investments

[۱۵]. Protectionist economic policies: سیاست حمایت اقتصادی بر دفاع و حمایت از تعرفه‌­های حمایتی به عنوان یک وسیله­‌يِ قدرت و ثروت ملی تاکید دارد. سیاستی که به وسیله­‌يِ هنری کرِی(Henri Cayrey)  آمریکایی مطرح شد. ادله­‌يِ اصلی و مهم در دفاع از این سیاست­‌ها عبارت است از: تشویق صنایع نوپا؛ ایجاد فرصت برای اشتغال استعدادهای فردی گوناگون بر اثر تنوع صنعتی؛ تامین قدرت ملی و ایجاد اقتصاد ملی و صیانت از آن. برگرفته از فرهنگ علوم اقتصادی، تالیف منوچهر فرهنگ، نشر نو، ص۹۹۹.

[۱۶]. multi-lateral agencies

[۱۷]. a global government

[۱۸]. selective delinking

[۱۹]. self-sufficiency, local control and other related measures

[۲۰]. Alternative paradigm of post developmentalism

[۲۱]. moral self-righteousness of both groups

[۲۲]. prescribed code of conduct

[۲۳]. نویسنده برای اشاره به شرایط دشوار و متلاطم از استعاره­يِ muddy and moving water استفاده کرده است. م.

[۲۴]. problems and recommend policies

[۲۵]. George Santayana

[۲۶]. wishy-washy

[۲۷]. flip-flopping

[۲۸]. consistency of thought and action

[۲۹]. the public interest

[۳۰]. egotistical mind

[۳۱] . نویسنده در متن اصلی از تعبیر principles etched on stones (اصول حک شده بر الواح) برای بیان اصول مسلم و قطعی و از پیش­ تعیین‌شده استفاده کرده است.

[۳۲]. principles underlying planning interventions

[۳۳]. totally varying institutional contexts

[۳۴].alternative policies

[۳۵].conflicting interests

[۳۶].learning by doing on the job

[۳۷].morality – or lack of it – underlying some of their own decisions

[۳۸].theories of negotiation

[۳۹].game theory

[۴۰].Habermasian theory of deliberative democracy

[۴۱].open and free deliberation is the key to moral choices

[۴۲]. deal making

[۴۳].organizational and institutional constraints

[۴۴]. new agenda for planning theory

[۴۵].art of ethical compromises

[۴۶].some generating conflicts of interests while others generate conflicts of principles

[۴۷].cooperation

[۴۸].sensitize

[۴۹].world of practice

[۵۰].tradeoffs

[۵۱].good compromises do not destroy political coalitions which force the powerful to compromise

[۵۲]. such compromises do not give away the autonomy for future disagreements

[۵۳]. planning failures

[۵۴]. great planning disasters

[۵۵] . بخش­‌هایی از این کتاب با مشخصات زیر ترجمه شده است:

فلوبیر، بنت، عقلانیت و قدرت، ترجمه‌­يِ نریمان جهانزاد، منتشر شده در سایت فضا و دیالکتیک، مرداد ۱۳۹۹. هم­چنین برای آشنایی بیشتر با آرا و اندیشه‌­های فلوبیر نگاه کنید به:
فلوبیر، بنت، برنامه‌ریزی، فرونسیس، قدرت، گردآوری و ترجمه نریمان جهانزاد، انتشارات کتابکده کسری، ۱۳۹۸ و یادداشت مترجم صص. ۴۷- ۷.

[۵۶]. مشخصات کامل مقاله بدین قرار است:

Friedmann, John (2002)., Why Do Planning Theory?, Planning Theory, Vol 2(1): 7–10

[۵۷].grappled with conflicting interests

[۵۸].They learned ‘by doing’, not from theories

[۵۹].constitute

[۶۰].prescriptive

[۶۱].loose term

[۶۲].theories that are used in planning

[۶۳].theories of planning tout court

[۶۴].theories about planning

[۶۵].sub-discipline of regional development planning

[۶۶].critical planning

[۶۷].so-called theories of planning

[۶۸].there is no planning practice without a theory about how it ought to be practiced

[۶۹].Herbert Simon’s and Charles Lindblom’s arguments

[۷۰].synoptic and incremental planning

[۷۱].Amitai Etzioni

[۷۲].mixed scanning

[۷۳].decision-making

[۷۴].social scientific analysis

[۷۵].prevailing model of planning as a form of rational decision-making

[۷۶].Retracking America: A Theory of Transactive Planning

[۷۷]. مُرادِ فریدمن از «ردیابی مجدد آمریکا»، بازگشت مجدد به سنت­‌های موجود در تاریخ امریکا و احیای رابطه­‌يِ گفت و شنودی و یادگیری متقابل است. م.

[۷۸].epistemology of social learning

[۷۹].relation of dialogue

[۸۰].mutual learning

[۸۱]. Donald Schoen (reflective practice)

[۸۲].John Forester (communicative planning)

[۸۳].Patsy Healey (collaborative planning)

[۸۴].innovation and action

[۸۵].multiculturalism and postmodernity

[۸۶].Leonie Sandercock’s Towards Cosmopolis: Planning for Multicultural Cities (1998).

[۸۷].Continuum Press

[۸۸].radical or insurgent planning

[۸۹].mainstream planners

[۹۰].action-oriented

[۹۱].socially and ecologically sustainable development

[۹۲].bio-regionalism: مبتنی بر جریانِ فکریِ منطقه­‌گرایي زیستی، هر منطقه، نظام زیستی ويژه‌­يِ خود را دارد و می­‌بایستی در توسعه­‌يِ شهری و منطقه‌­ای به ارزش‌­ها و منابع زیست‌­محیطی یک منطقه، به عنوان عامل مهم شکل‌­گیری حیات توجه کنیم. هم­چنین سایر نظام‌­های موثر بر حیات، همچون فرهنگی و اجتماعی با منابع منطقه­‌ای در ارتباط هستند؛ به­‌طوری­که با یکدیگر ارتباط نظام­‌یافته یا سیستماتیک دارند.م.

[۹۳].theories undergirding these movements

[۹۴].

utopian communities of Robert Owen and Charles Fourier, the federalism of Pierre Joseph Proudhon, the anarchism of Peter Kropotkin, and the social activism of Saul Alinsky

[۹۵]. مشخصات کامل مقاله بدین قرار است:

Alexander E.R. (2003), Response To “Why Do Planning Theory?”, Planning Theory, Vol 2(3): 179–182

[۹۶]. Bish Sanyal

[۹۷]. relevance of planning theory to practice

[۹۸]. in planning

[۹۹].subject or objects of the planning undertaking

[۱۰۰].cognate fields and specific to sub-specializations in planning:

[۱۰۱].theory of

[۱۰۲].critical theory about planning

[۱۰۳].empirical study or experience of practice

[۱۰۴]. rational decision-making models of the 1950s through his own Transactive Planning

[۱۰۵].multicultural, radical and insurgent planning

[۱۰۶].there is no planning practice without a theory about how it ought to be practiced

[۱۰۷].‘generic’ planning theory

[۱۰۸].categorical normative planning theory

[۱۰۹].universal relevance and general validity

[۱۱۰].Beauregard

[۱۱۱].communicative action

[۱۱۲].for any practical purposes, there is no ‘planning’

[۱۱۳].practices

[۱۱۴].contingent framework

[۱۱۵].experienced in planning practitioners’ life worlds

[۱۱۶].radical planning

[۱۱۷].planning in authoritarian LDC contexts

[۱۱۸]. در این­جا نویسنده در پيِ اشاره به ارتباط برنامه‌­ریزی رادیکال به عنوان نمونه‌­ای از نظریه‌­يِ نوع دو برنامه‌­ریزی(نظریه‌­ای عام) به نظریه‌­يِ تجربه‌محور(نظریه­‌يِ نوع سه) است تا از این مسیر بتواند ادعای اصلی مقاله را مطرح کند: ناممکن بودن نظریه‌­ای عام در برنامه­‌ریزی. در واقع نظریه‌­ای عام هم­چون برنامه­‌ریزی رادیکال تنها در صورت اتصال به نظریه‌­ای با بنیادهای تجربی امکان به­‌کارگیری در برنامه­‌ریزی دارد.م.

[۱۱۹].Theory 2-type contributions to planning theory

[۱۲۰].a theory of what (good/right) planning is/should be

[۱۲۱].universal–categorical normative planning theory

[۱۲۲].plural and contingent realities of planning practice

[۱۲۳].ethically and morally

[۱۲۴].interactive and radical planning

[۱۲۵].scientific–rational ideal

[۱۲۶].translation of any moral ideology into action

[۱۲۷]. rational–scientific comprehensive planning

[۱۲۸].Church enacted the moral code of the Gospels as the Spanish Inquisition

[۱۲۹].Buddha’s ideology is practiced in Tibetan lamaseries

[۱۳۰].link between knowledge and technology

[۱۳۱].translation

[۱۳۲].technologies and technical skills

[۱۳۳].enlightenment: مُراد از روشنگری در این­جا، جنبه­‌های آموزندگیِ این دانش ـ واژه است.

[۱۳۴].diffusion and popularization

[۱۳۵].reflective practice:کاربست تأملي، فرایندی شناختی یا همان تفکر درباره­‌يِ وجوه گوناگون تجربه‌­ها و رویدادهاست.م.