مترجم: تعارضهای برآمده از جهانیشدن و پاسخهای ارائه شده از سوی نظریهيِ برنامهریزی و برنامهریزان، محورِ اصلی بحثهای جدلی و انتقادیِ سانیال، فریدمن و آلکساندر است. سانیال بر مصالحهيِ اخلاقی در جهانِ سرشار از تعارضِ اصول تاکید دارد و در این ارتباط ارزیابی بدبینانهای نسبت به کارآمدی نظریهيِ برنامهریزی دارد. فریدمن در مقام دفاع از نظریهيِ برنامهریزی، معرفتشناسیِ مبتنی بر یادگیری اجتماعی را برای مواجهه با تعارضهای یادشده برجسته میکند و در نهایت آلکساندر، پاسخی رادیکال و مرتبط با دگرگونی اجتماعیِ دانش را مطرح میکند و از دو راهحلِ پیشین فراتر میرود.
……………………………..
جهانیشدن، مصالحهيِ اخلاقی و نظریهيِ برنامهریزی[۱]
نویسنده: بیش سانیال
سودمندبودنِ نظریهيِ برنامهریزی برای برنامهریزانِ حرفهای، در گرو توجه به این پرسش است: چگونه برنامهریزان میتوانند در بحبوحهيِ تعارضهايِ روبهرشدِ برآمده از جهانیشدن، به لحاظ اخلاقیْ مصالحه کنند؟[۲]
از آنجا که اصطلاحِ جهانیشدن برای افادهيِ بسیاری از فرآیندهای متفاوت استفاده شده است، اجازه دهید برداشت خودم از این اصطلاح را شرح دهم. جهانیشدن فرآیند اتصالِ متقابلِ میانِ عرصههایِ قانونیِ قلمروييِ ملی است که این اتصال تنها از طریق جریان تجارت و سرمایهگذاری برقرار نمیشود، بلکه جریانهای مرتبط با کاربستهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیز در آن دخیل هستند. چنین جریانهایی در سالهای اخیر از سوی نوآوریهایِ بیوقفه در عرصهيِ فناوری ارتباطات، پشتیبانی شده است. گرچه، جهانیشدن، پدیدهای نو نیست و میتوان خاستگاهِ آن را در تجارت بینالملل در همان اوایل سدهي دوازدهم نیز ردیابی کرد، اما آنچه در ارتباط با این پدیده برای دوران ما نو محسوب میشود، شدت و پیچیدگیِ روبهرشدِ برهمکنشهای[۳] یاد شده است ـ به ويژه تسلط روبهرشدِ جریانهایِ مالی در درون و بیرون از قلمروها. صرفاً حجم چنین جریانهایی افزایش پیدا نکرده، بلکه در کنار آن ناپایداری و متغیربودنشان[۴]، عدمقطعیتهايِ مزمن و توزیع نامتوازن منافع[۵] پدید میآورد.
دامنهای از واکنشها به جهانیشدن شکل گرفته که میبایستی آنرا فهمید تا نسبت به موقعیت تا حدودی مبهمْ در میانهيِ این دامنه که برنامهریزان اغلب به آن تعلق دارند، آگاهي پیدا کنیم. این دامنه توسط دو دیدگاه متضاد، تعریف شده است. در یکسو، پیشروانِ مشوقِ[۶] جهانیشدن قرار دارند و بر این باورند که جهانیشدن، تنها مسیر برای رشد فزاینده و پیوستهيِ اقتصادی، مدرنیزاسیون سیاسی و در کل ارتقای اجتماعی است(۱). این مدافعانِ تردیدی در مزایایِ جهانیشدن ندارند؛ دغدغهيِ اصلی آنها چگونگی تسهیل فرآیند جهانیشدن از طریق اصلاحِ ساختارهای تنظیمیِ موجود و در نهایت اصلاحِ دولت است که منبعِ تمام تنظیمات محسوب میشود. در این دیدگاه، دولت رفاهي که به منظور تسهیل رشد اقتصادی ایجاد شده، خود به بزرگترین مانعِ رشد تبدیل شده است؛ دو گروهي که بیشترین مسئولیت را در زمینهيِ این نتیجهيِ ناخواسته برعهده دارند، برنامهریزان/ بوروکراتهایِ رانتجو[۷] و نیروی کار سازماندهیشده[۸] هستند و هر دو گروه به دلیل حفظ امتیازاتشان، تلاشهای مرتبط با بازساختاردهیِ اقتصادی را دچار انسداد میکنند.
برای مشوقان جهانیشدن، تنگناهای اخلاقي[۹]وجود ندارد. برعکس، استدلالهایشان واجد نوعی خودبَرحقبینیِ اخلاقی[۱۰] است که در تاختنشان به فساد بوروکراتیک و خواستشان برای خودفرمانیِ مصرفکننده، تجلّی مییابد. در اصل، تمرکز استدلالها بر کارآمدی بازار، افزایش نرخِ بازدهیِ سرمایهگذاریها و پاداش به «برندگان» درحالیکه از تعهدات اجتماعی نسبت به «بازندگان» کاسته میشود، است[۱۱].
در آنسوی طیف، واکنش مخالف با جهانیشدن از سوي ترکیب عجیبی از ایدئولوگهایِ چپ و راست، نشان داده شده است؛ کسانی که بنابر دلایل متنوع، جهانیشدن را رد میکنند. به عنوان نمونه، برخی بر این باورند که جهانیشدن، ذاتاً، نوعی فرآیند بهرهکشانهيِ ناشی از مبادلهی نابرابر[۱۲] است که در آن گروههای قدرتمند اقتصادی به هزینهيِ گروههای نسبتا کمقدرتتر، نفع میبرند. مطابق با این دیدگاه، که در اوایل دههيِ ۱۹۷۰ شکل گرفت، داد و ستدِ تجاری و سرمایهگذاریِ خارجی، به ندرت به نفعِ دو طرفِ مشارکتکننده در مبادله است(۲). در حمایت از این استدلال، افرادی که به جهانیشدن به دیدهيِ تردید مینگرند[۱۳]، توجه خود را به نابرابری درآمدیِ روبهرشدْ در و میانِ جوامع معطوف میکنند و همچنین به آسیبپذیریِ فزایندهيِ قلمروها و شکلگیریِ گروههای محروم به عنوان نتیجهيِ جریانِ پیشبینیناپذیرِ سرمایهگذاریِ خارجی[۱۴]، اشاره میکنند.
برخی دیگر از ایدئولوگهايِ دست راستی، جهانیشدن را بنابر دلایلِ دیگری نقد میکنند. نقد آنها در رابطه با پیشنهادهای ضدمهاجرتی و سیاستهای اقتصادیِ آشکارا حمایتي[۱۵]، تجلی مییابد(۳). این گروه به شدت از حکومتها متنفرند. همچنين آنها، آژانسهايِ چندجانبه[۱۶] را به مثابهيِ عاملِ دسیسهچینی برای خلق «حکومتی جهانی[۱۷]» با سرشتی لیبرال میدانند و آنها را سرزنش میکنند. برخی به منظور محافظت از خودشان در برابر این دسیسهيِ جهانی که حکومتهایشان نیز در آن دخیل هستند، گروههای شبهنظامیِ داخلی شکل دادهاند. با این حال، شکگرایان به جهانیشدن، آنهایی کمتر پارانوئید هستند و خصلت انتقادی دارند، فراخوانی برای«پیوندزداییِ گزینشیِ[۱۸]» ملتها از سیستم جهانی دادهاند و بر خودبسندگی، کنترل محلی و سایر سنجههای مرتبط[۱۹] که در کنار هم به مثابهيِ نوعی پارادایم پساتوسعهگرایی آلترناتیو[۲۰] بستهبندی شدهاند، پافشاری میکنند(۴).
با بازگشت به طیف ایدئولوژیک میتوان گفت مصالحهيِ مابین مشوقان جهانیشدن در یک سر طیف و گروهای ضدجهانیشدن در سر دیگر طیف، تحت تاثیرِ تصورِ خودبرحقبینیِ اخلاقی هر دو گروه[۲۱] است؛ تصوری که به نامِ مقاصدِ مختلفي بهکار رفته است: در مورد مشوقان، بهطور کلی این برحقبودن به نیروهای جهانیشدن اعطا شده است، درحالی شکگرایان به واسطهيِ این تصور جایگاهی مستحکم و غیرقابل مذاکره در برابر جهانیشدن یافتهاند. این دو گروه، علیرغم قرارگیری در دو جایگاه متفاوت، هر دو متکی بر مجموعهای از گزارههای نظریِ دقیقاً بههممتصلی هستند که دیگر جای چندانی برای ابهام، شگفتیها و تردیدهای اخلاقی باقی نمیگذارد.
آنچه من از صحبت با برنامهریزانِ حرفهای، هم در ایالات متحده و هم در سایر کشورها، درک میکنم این است که بیشترشان به هیچکدام از دو سر طیفِ تشریح شده، تعلق ندارند و تا حدودی در میانهيِ این طیفِ ایدئولوژیک جای میگیرند. برخلاف مشوقان جهانیشدن که اغلب از مدرسههای کسب و کار هستند و شکگرایان که اغلب دانشمندان علوم اجتماعی یا سیاستمداران پوپولیست هستند، گروهِ میانه، برنامهریزانی هستند که با جهانیشدن به مثابهيِ پدیدهای پیچیده، با گرایشهای خوب و بد، برخورد میکنند. این برنامهریزان، پتانسیل جهانیشدن در زمینهيِ رشد، توسعه و مدرنیزاسیون را ارج مینهند، هرچند، همزمان عمیقاً، نگران اثرات زیانبار آن همچون نابرابری درآمدی و آسیبپذیری خانوادههای طبقهيِ کارگر نیز هستند. هرچند برنامهریزان به لحاظ فکری، بهواسطهيِ نوعِ نظریههای ساختیافتهيِ دقیقی که به دو سر طیف ایدئولوژیک تعلق دارند، نمیتوانند در میانه قرار بگیرند. در واقع ماهیتِ مسئولیت حرفهایشان ـ یعنی نوع وظایفی که انتظار میرود در میان عاملانِ متنوع انجام دهند ـ آنها را به سمت میانهيِ طیف ایدئولوژیک سوق میدهد؛ جایی که نه تنها در آن میبایستي با جهانی نه سفید و نه سیاه دست و پنجه نرم کنند بلکه از آنجا که نمیتوانند با اصول از پیش تعیینشده و نوعی کد تجویزی هدایتي[۲۲] طی مسیر کنند، خودشان را در قالب سایههای خاکستری متجلی میکنند.
مشکلِ پیشِ رويِ برنامهریزان در شرایطی که درگیر ترسیم نقشهيِ راه در شرایط مغشوش و متلاطم[۲۳] هستند، این است که از سوی پیشوایانِ ایدئولوژیکِ چپ و راستِ دو سر طیفِ ایدئولوژیکِ مورد تایید قرار نمیگیرند. بلکه برعکس، جایگاه برنامهریزان در میانهيِ طیفِ ایدئولوژیک از سوی هر دو گروه چپ و راست، به عنوان نشانهيِ ضعف ـ هم اخلاقی و هم فکری ـ شناخته میشود. آنها به عنوان افرادی در نظر گرفته میشوند که بر سر اصول خود مصالحه میکنند و به لحاظ فکریْ غیردقیق و آشفته قضاوت میشوند. دلیل این قضاوت، مسیری است که برنامهریزان برای صورتبندی مشکلات و سیاستهايِ معطوف به آنها[۲۴] اختیار میکنند؛ چرا که اغلب با هیچ یک از ساختارهای نظریِ بهخوبی تعریف شده و کدهای اخلاقی هدایتگر، سازگاري دقیق ندارند. جورج سانتایانا[۲۵]، به عنوان فیلسوف، سالها پیش، چرایی در نظر گرفتنِ قرارگیری در میانه به عنوانِ نشانهيِ ضعف را توضیح داده و این گونه نوشته است: «مصالحه، در رابطه با سرشتهايِ پرشور ازآنجا که امری تسلیمشونده و در رابطه با سرشتِ فکری به دلیل آنکه امری مغشوش به نظر میآید، غیرقابل قبول است»(۵). در گفتار عامیانهيِ امروزی، چنین افرادی در رابطه با موضوعهای مختلف، «سستاراده[۲۶]» یا «دمدمی مزاج[۲۷]» بدون یکدستیِ اندیشه و عمل[۲۸]، شناخته میشوند.
مصالحه به مثابهيِ نقطه قوت
با این حال، ممکن است کسی دیدگاه مخالف با آنچه دربارهيِ مصالحه گفته شد داشته باشد و ادعا کند که در جوامع دمکراتیک، مصالحه زمانی که به شکل شرافتمندانه و مبتنی بر روح صداقت نسبت به همه حاصل میشود، تنها مسیر عقلانی و منصفانهيِ دستیابی به توافق مابین دیدگاههای مختلف است. در این معنا، مصالحه، اساسِ دموکراسی است(۶) و از طریق آن میتوان به آنچه «منفعت عمومی[۲۹]» نامیده میشود، دست یافت. همچنین کنش مصالحه، از آنجا که فرد در فرآیند آن، دربارهيِ وجوه مختلف و متضاد یک مشکل، آگاهی کسب میکند، به نوعی فرآیند یادگیری هم میتواند باشد(۷). برای انجام این امر، فرد نیازمند ذهنی منعطف است ـ ذهنی که ممکن است برخی از آن به عنوان ذهنِ فاقد اصول یاد کنند؛ اما به هرحال ضرورتاً نباید ذهنی خودمدار[۳۰] باشد یا دست کم خودمداری آن کمتر از نظریهپردازان ارشدِ گروه چپ و راستِ یادشده باشد. هرچند ذهنِ فاقدِ اصول، به معنای ذهنِ فاقدِ هرگونه محدویت و مرزهای اخلاقی نیست و حتی برعکس، ذهنی است که دربارهيِ مرزهای اخلاقیاش تنها در فرآیند مصالحه و نه به عنوان امری پیشینیِ مبتنی بر اصول مسلم[۳۱]، آگاهی مییابد. به بیانی دیگر، برنامهریزان فاقد هر گونه اصول در عمل نیستند؛ بلکه آنها صادقانه تصدیق میکنند که نمیتوان اصولِ زیرکارِ مداخلات برنامهریزی[۳۲] را ثابت در نظر گرفت، بلکه این اصول، زمانِ مواجهيِ فرد برنامهریز با موقعیتها و عدمقطعیتهای نوين که در واقع داوریهای اخلاقي او را در معرض آزمون قرار میدهند، در مکان ساخته میشود. جهانیشدن هم بسیاری از موقعیتهای پیشبینینشده و عدمقطعیتهای مشابه را فراهم میآورد که نمیتوان آنها را با کُدهایِ تثبیتشدهيِ هدایتگرِ مناسب برای همهيِ زمانها و مکانها، مدیریت کرد. دنیای معاصرِ شکل گرفته بر مبنای جهانیشدن، آنچنان خاکستری و تیره است که نتوان با آن با وضعیتِ پایبند به اصول که از سوی نابگرایانِ هر دو گروه چپ و راست حمایت میشود، مواجه شد.
البته از این گفته که برنامهریزان باید مصالحه کنند، نمیتوان استدلال کرد که همهيِ مصالحهها، مصالحهای خوب هستند. برای اطمینان باید گفت برخی مصالحهها بهترند. به عنوان نمونه در مواجهه با فشار جهانیشدن و تقاضا برای محرک سرمایهگذاری خصوصی در سرتاسر دنیا، برنامهریزان در همهيِ شهرها نباید به یک شیوه مصالحه کنند. برخی، استاندارهای کار و محیطزیست را تقلیل میدهند تا سرمایهگذاریِ خصوصی ورود پیدا کند و برخی دیگر بهگونهای مدیریت میکنند که هم استاندارهای شایسته حفظ شود و همچنان سرمایهگذار خصوصی را هم جذب کنند(۸). به بیانی دیگر، درستیِ این نظریه که سیاستهای اجتماعی به دلیل رقابت شدید مابین قلمروهايِ قانونی به کمترین مخرج مشترکِ خود سقوط کرده، هنوز ثابت نشده است. بهشکل مشابهی، فشار برای نابودی دولت رفاه، از اوایل دههيِ ۱۹۸۰، به نتایج یکسانی منجر نشده است: برخی جوامع و شهرها بیش از دیگران نهادهای دولت رفاه را نابود کردهاند؛ و حتی در برخی موارد بازساختاردهی نهادهای دولتی به کاهش شدید یکسان در ارائهيِ خدمات به فقرا منجر نشده است(۹). در نتیجه، توضیح و شناسایی چنین واریاسیونهایی در نتیجهيِ بدستآمده، مهم است ـ به ويژه شناسایی آنها در یک کشور؛ چرا که دیگر نمیتوان به سادگی چنین واریاسیونهایی در درون یک کشور را به بهانهاي که ناشی از بسترهای نهادیِ کاملاً مختلفی[۳۳] هستند، کنار نهاد. تبیین چنین واریاسیونهایی در زمینهيِ پیامدهای سیاستگذاری، اغلب به تشخیص مصالحهيِ خوب و بد یاری میرساند، و نقاط قوت و ضعفِ راهبردهای مختلف را که از سوی برنامهریزان در وضعیتهای مشابه اتخاذ میشود، آشکار میسازد.
من تصدیق میکنم که نمیتوان شکلگیری چنین واریاسیونهایی در پیامدها را تنها به تواناییهای متفاوت برنامهریزان نسبت داد. ائتلافهای سیاسی و ماهیت و شدت فشار از پایین هم به طرز چشمگیری، پیامدهایِ سیاستگذاری را تحت تاثیر قرار میدهند. اما هیچ پیامد سیاستگذاری را نمیتوان به شکل کامل، تنها با نیروهای سیاسیِ یاد شده توضیح داد. برنامهریزان تاحدودی دارای خودفرمانی نسبی، هرچند محدودشده، در زمینهيِ توجه به موضوعهای معین و اثرگذاری بر پیامدهای سیاستگذاري از طریق پیشنهاد سیاستهای آلترناتیو[۳۴]، هستند. به هرحال، برنامهریزان در قالب نقشهای محدودشان، میبایستی تن به مصالحه بدهند؛ برخی از برنامهریزان این امر را بهتر از بقیه انجام میدهند، اما تمام مصالحهها در راستای تامین منافع مختلف شکل میگیرند. این کنشِ مصالحه به قدري در بدنهيِ فعالیتهای برنامهریزی همچون ترسیم چشماندازِ آینده مرکزی است که در بیشتر موارد میتواند قلب برنامهریزی در نظر گرفته شود.
مصالحه و نظریهيِ برنامهریزی
آنچه برنامهریزان در زمانِ درگیرشدن با فرآیند مصالحه بر آن تکیه میکنند، چیست؟ به کدام نظریهيِ کنشْ برای راهنمايي میتوانند مراجعه کنند؟ متون موجود دربارهيِ آنچه نظریهيِ برنامهریزی نامیده میشود، برای این منظور بسیار نحیف و تا حدودی بلااستفاده است. این موضوع برای ما در ام.آی.تی زمانی آشکار شد که دو سال پیش گروهی از برنامهریزان شهری و منطقهای را دور هم جمع کردیم و از آنها پرسیدیم که کدام نظریهيِ برنامهریزی را هنگام رویارویی با منافع متضاد[۳۵] بهکار میگیرند؟(۱۰). هیچکدام از برنامهریزان، به نظریهيِ برنامهریزی که در رابطه با این موضوع سودمند یافته باشند، اشاره نکردند. بهجای آن، همانطور که گفتیم، هر کدام از برنامهریزان، خطوط راهنمایِ ويژهيِ خودش را از طریق فرآیندِ یادگیری در حینِ عمل در حرفه[۳۶]، بسط دادهاند؛ و بسیاری از آنان دربارهيِ سویههای اخلاقيِ ـ یا فقدان سویههايِ اخلاقيِ ـ زیرکارِ برخی از تصمیمهایشان[۳۷]، دچار تردید بودند. به عنوان نمونه: آیا آنها، در شرایطی که شهر بهشدت نیازمند سود بود، محق بودند در برابر درخواست توسعهدهندگان [بساز و بفروشها],، امتیازات مالیاتیِ قابل توجهی به آنها اعطا کنند؟ آیا آنها محق بودند دربارهيِ ایجادِ «منطقهيِ تجاری»، در حالی که از نقض شدید استانداردهای کار در این مناطق آگاه بودند، به توافق برسند؟ آیا آنها در شرایطی که توزیع درآمد نامتوازنتر میشد، محق بودند بر فعالیتهای تولید سود تاکید کنند؟پرسشهای مشابه بسیاری به ذهن برنامهريزان حرفهای، در شرایطی که با آنچه ما نیروهای جهانیشدن مینامیم دست و پنجه نرم میکنند، راه یافته است؛ و هیچ نظریهيِ برنامهریزی که برنامهریزان برای هدایت عملشان بر آن تکیه کنند، وجود ندارد.
برخی ممکن است با این ارزیابیِ بدبینانهيِ وضعیتِ جاریِ نظریهيِ برنامهریزی، موافق نباشند. با این همه، بدنهای از متون دربارهيِ نظریههای مذاکره[۳۸] وجود دارد. همچنین برخی از اقتصاددانان یادآوری میکنند که «نظریهيِ بازی[۳۹]» نیز برای راهنمایی یا دستکم پیشبینیِ کنش، وجود دارد. همچنین در جناح چپ ـ البته نه چپ خیلی نزدیک به سر طیف، بلکه چپِ تا حدودی میانه ـ نظریهيِ دموکراسیِ مشورتیِ هابرماسي[۴۰] قرار دارد که مطابق با آن، مشورت آزاد و گشوده برای انتخابهايِ اخلاقی، امری کلیدی است[۴۱](۱۱). برای ما آشکار شده است که برنامهریزان حرفهای که با تنگناهای اخلاقی سر و کار دارند و در جستجوی مصالحههای اخلاقی هستند، هیچ کدام از نظریههای یاد شده را بهکار نمیبرند؛ چرا که نظریههای مرتبط با مذاکره، در زمینهيِ داوریهایِ اخلاقی که برنامهریزان باید انجام دهند، چیز چندانی برای گفتن ندارند. آنها فرآیندِ «انعقاد قراداد[۴۲]» را بهتر تبیین میکنند(۱۲). به شکل مشابهي، نظریهيِ بازی هم تنها برای بازیهایی که در آن قواعد و پیامدها به خوبی تعریف شده باشد، مناسب است؛ موضوعی که در مورد چگونگی رُخدادنِ جهانیشدن در گذشته، صدق نمیکند. همینطور، دموکراسی مشورتی بدونِ حساسیت به قیود نهادی و سازمانی[۴۳] که برنامهریزان میبایستی در درون آنها عمل کنند، برنامهریزی مشارکتی را فرامیخواند.
دستور کار نوین برای نظریهيِ برنامهریزی[۴۴]
از اینرو میخواهم بگویم، از آنجا که ما با فرآیندهای پیچیدهيِ جهانیشدن سر وکار داریم، نیازمند انجام پژوهش و آموزشِ دانشجویانمان در زمینهيِ هنرِ مصالحههايِ اخلاقی[۴۵] هستیم.
گام نخست، درک بهتر انواع تعارضهایی خواهد بود که ممکن است از سوی جهانیشدن ایجاد شوند. در این ارتباط، نیازمند پیشبینیِ بهترِ پیامدهای چندوجهيِ جهانیشدن هستیم؛ برخی از پیامدها تعارض منافع ایجاد میکنند، درحالیکه برخی دیگر تعارض اصول[۴۶](۱۳). در حال حاضر، تاکید بسیار اندکی بر درک انواع نوین تعارضات وجود دارد. برعکس، سیل مقالات و کتابها از دههيِ ۱۹۸۰ دربارهيِ همیاری[۴۷] به راه افتاده است ـ در این ارتباط، از آنجا که دولتها برای عقبنشینی از ارایهيِ خدمات عمومی سنتی به دلیل افزایش مشکلات مالی تحت فشار بودند، همیاری بخش عمومی/ خصوصی، بهطور ويژه، به عنوان مضمونی عامهپسند ظهور یافت. اجاره دهید صریحتر صحبت کنم: من بر این ادعا نیستم که همیاری برای برنامهریزیِ شایسته، اهمیت ندارد، بلکه پیشنهاد من این است که مضمون همیاری در بیشتر موارد نیازمند تحلیل منافع و ادعاهای متعارضی است که ما بهدلیل نامناسب دانستنشان در کلْ برای پیشرفت اجتماعی، توجهی به آنها نمیکنیم. همچنین نظریههای قدیمی دربارهيِ تعارضها، بهطور ويژه تعارض مابین کار و سرمایه که در تحلیل مارکسی برجسته شده، در پروراندنِ سیاستهای عمومی سودمند نبوده است.
افزون بر این، برای درک بهتر تعارضهايِ تولید شده توسط فرآیند جهانیشدن، همانقدر نیز نیازمند درک بهتر عدم قطعیتهایِ ژرفِ ناشی از این فرآیند هستیم. این درک، اگر بخواهد به پرورش ذهنهایی منعطف منجر شود، میبایستی نسبت به ماهیتِ چندوجهيِ پیامدهای جهانیشدن نیز آگاهی یابد: اینکه جهانیشدن در عین حالکه رشد سریع اقتصادی ایجاد میکند، نابرابری درآمدی را هم افزایش میدهد؛ اینکه جهانیشدن به توانایی دولتها در کنترل فعالیتهای اقتصادی آسیب میزند، اما بههرحال، نیاز به تنظیمِ اشکالِ نوینِ تنظیمها از سوی دولت را هم مطرح میکند(۱۴). فراهمآوردن چنین تصویر چندبُعدی از جهانیشدن، مسیر حساس کردن[۴۸] دانشجویانمان به تنگناهای اخلاقی است که به اجبار در زمان قدم گذاشتن به جهانِ عمل[۴۹] با آن مواجه خواهند شد.
نیازی به گفتن نیست که درک فرآیند پیچیده و پیامد گوناگونِ جهانیشدن به تنهایی کافی نیست ـ دستکم برای برنامهریزاني که به فراخور ماهیت حرفهشان، از آنها خواسته میشود که در این فرآیند مداخله کنند. فرض کنید فردی خواهان مصالحه است، زمان مناسب برای انجام این امر کدام است؟ چراکه مصالحهيِ خیلی زود یا خیلی دیر هنگام، میتواند نتایج مورد انتظار از مصالحه را تضعیف کند. مجموعهيِ پرسش دوم، دربارهيِ چگونگی مصالحه است؟ باید به فرایند مصالحه اندیشید یا به برآمدهای آن؟ یا هر دو؟(۱۵) مصالحههای اخلاقي بر مبنای فرآیند یا پیامد یا هر دو، داوری میشوند؟ ما تنها پاسخهای سطحی و حکایتگونه به چنین پرسشهایی در اختیار داریم. به عنوان نمونه ما میدانیم که اگر منظور از تعارض، تعارضِ اصول در مقابلِ تعارضِ منافع باشد، دستیابی به مصالحه بسیار دشوار ـ عملاً غیرممکن ـ خواهد بود. این تفاوت مابین دو تعارض یادشده، مهم است. به عنوان مثال تعارضِ شکل گرفته حول موضوع سقط جنین در ایالات متحده را در نظر بگیرید. اگر استدلالها در سطح اصول باقی بماند، یافتن راهحلی مشترک دشوار خواهد بود. در زمینهيِ سیاستگذاری عمومی، برای شروع بحث، یک نفر میبایستی اصول را به منافع تبدیل کند(چه کسی برای چه چیزی هزینه میکند و موضوعاتی مشابه). به بیانی دیگر، برنامهریز باید موضوعهایِ در دستِ بررسی را به گونهای تعریف کند که در آن امکان بده ـ بستان[۵۰] هم ممکن باشد. برنامهریزان باید به این نکته آگاه باشند که اگر مصالحه میبایستی از مشروعيت برخوردار باشد، باید برای طرفینی که منافعشان مورد مصالحه قرار گرفته، شفاف هم باشد. مصالحههاي خوب ائتلافهای سیاسیای که طرف قدرتمند را وادار به مصالحه کرده نابود نمیکند[۵۱](۱۶). چنین مصالحههایي زمینهيِ خودفرمانی را هم برای خلفوعدههایِ آتی فراهم نمیکند[۵۲]. آنچه گفته شد، صرفاً چند مشاهدهيِ موردی بود و نیازمند پژوهش نهادی و سیستماتیکتر در زمینهيِ ایجاد بدنهيِ مناسب از دانشي هستیم که برنامهریزان بتوانند در مواجه با تنگناهایِ اخلاقیِ برآمده از جهانیشدن بر آن تکیه کنند.
نکتهيِ نهایی دربارهيِ منبعِ دانشي است که میبایستی برای درک چگونگی دستیابی به مصالحهای اخلاقی، بدان اتکا کنیم. در بیشتر موارد، متون برنامهریزی بر شکستهای برنامهریزي[۵۳] ـ یا همانطور که پیتر هال، فجایعِ بزرگِ برنامهریزي[۵۴] مینامد ـ تاکید دارند. نسخهيِ اخیرترِ چنین داستانهايِ فاجعهمحور برنامهریزی، کتاب بنت فلوبیر با عنوان عقلانیت و قدرت[۵۵] است(۱۷). من میگویم که به جای فجایع، به موفقیتهای کوچک توجه کنیم؛ به عنوان نمونه در جاهایی که برنامهريزان موفق به جذب سرمایهگذاری خصوصی، بدون کنار نهادن تمام استاندارهايِ محیطی/کاری شدهاند. باید به مواردی توجه کنیم که در آن دولت رفاه هنوز نابود شده است و فعالیتهای دولت، همچنان، کارآمد شناخته میشود. صحبتکردن با دلگرمی و احترام نسبت به این برنامهريزان که در دستیابی به چنین موفقیتهای کوچک، نقش داشتهاند، شاید مسیری باشد برای آغازِ فهممان از گروههایِ میانهيِ طیفِ یاد شده؛ گروههایی که به دلیل فقدان نظریه یا یکدستیِ اندیشه و اصولشان، سرزنش میشوند. شاید باید از اینجا آغاز کنیم که این یکدستنبودن و تنگناهای اخلاقيِ ناشی از آن را، ساز و کاری برای یادگیریِ ممتدی درنظر بگیریم که برای سازگاری با عدمقطعیتهای عظیم و شگفتیهای بزرگِ جهانیشدن، ضروری است.
یادداشتها:
۱. See Bhagwati (1993), World Bank (1997)
۲. See Amin (1976). For a more recent article see Weller and Hersh (2002)
۳. See Bohning (1991)
۴. good compromises do not destroy political coalitions which force the powerful to compromise
۵. such compromises do not give away the autonomy for future disagreements
۶. See Kerflik (1979)
۷- این نکته از سخنانِ پروفسور نیرجا ورما در پانل بحثِ نشستِ سالانهيِ دانشکدههای مختلفِ برنامهریزي در آمریکا استخراج شده است؛ نشستی که در تاریخ ۲۱-۲۴ اکتبر در شیکاگو برگزار شد.
۸. See Evans (2002)
۹. See Borja and Castells (1997)
۱۰- کتاب ویراستاری شدهای از این رخداد منتشر شده است؛ Rodwin and Sanyal (2000)
۱۱- در ارتباط با شرح مفصل این رهیافت نگاه کنید به: Healey (1997)
۱۲. See Golding (1979)
۱۳- در ارتباط با تفاوت این دو نوع از تعارضها، نگاه کنید به: Benditt (1979)
۱۴. See Sen (2002)
۱۵. See Benjamin (1990)
۱۶. See Dobel (1990)
۱۷. See Flyvbjerg (1998)
منابع:
Amin, S. (1976) ‘Unequal Development’, Monthly Review
Bauman, Z. (1998) Globalization: The Human Consequences. New York: Columbia University Press
Benditt, T.M. (1979) ‘Compromising Interests and Principles’, in J.R. Pennock and J.W. Chapman (eds) Compromise in Ethics, Law and Politics. New York: New York University Press
Benjamin, M. (1990) Splitting The Difference: Compromise and Integrity in Ethics and Politics. Lawrence: University Press of Kansas
Bhagwati, J. (1993) ‘The Case for Free-Trade’, Scientific American November
Bohning, A. (1991) ‘Integration and Immigration Pressures in Western Europe’, International Labor Review 130
Borja, J. and Castells, M. (1997) Local and Global: Management of Cities in the Information Age. London: EarthScan
Dobel, J.P. (1990) Compromise and Political Action. Savage, MD: Rowman and Littlefield
Evans, P. (2002) ‘Political Strategies for More Livable Cities: Lessons from Six Cases of Development and Political Transition’, in P. Evans (ed.) Livable Cities?. Berkeley: University of California Press
Flyvbjerg, B. (1998) Rationality and Power. Chicago, IL: University of Chicago Press
Friedmann, J. (1988) Life Space and Economic Space. New Brunswick, NJ: Transaction Books
Golding, M.P. (1979) ‘The Nature of Compromise: A Preliminary Inquiry’, in J.R
Pennock and J.W. Chapman (eds) Compromise in Ethics, Law and Politics. New York: New York University Press
Healey, P. (1997) Collaborative Planning. Vancouver: UBC Press
Kerflik, A. (1979) ‘Morality and Compromise’, in J.R. Pennock and J.W. Chapman (eds) Compromise in Ethics, Law and Politics. New York: New York University Press
Rodwin, L. and Sanyal, B. (eds) (2000) The Profession of City Planning. Rutgers, NJ: Center for Urban Policy Research
Sen, A. (2002) ‘How to Judge Globalism’, The American Prospect Winter
Weller, G.E. and Hersh, A. (2002) ‘Free Markets and Poverty’, The American Prospect, Special Supplement, Winter
World Bank (1997) Private Capital Flows to Developing Countries: The Road to Financial Integration, Policy Research Report. Washington, DC: The World Bank
……………………….
چرا نظریهيِ برنامهریزی؟[۵۶]
نویسنده: جان فریدمن
در یکی از شمارههای اخیر این نشریه، بیش سانیال، بر مبنای پیمایشی از حرفهمندانِ برنامهریزی که به چندین سال پیش بازمیگردد، این ادعا را مطرح کرده که هیچ یک از آنها، نظریههای برنامهریزی، یا در واقع، هر نظریهيِ دیگری را برای شرایطی که با «تضاد منافع دست وپنجه نرم میکنند[۵۷]» سودمند نیافتهاند(Sanyal, 2002). یادگیری برنامهریزان نه از نظریهيِ برنامهریزی که از «طریق عمل» است[۵۸]. نظر سانیال به این پرسش دامن میزند که چنانچه حرفهمندانْ نظریهيِ برنامهریزی را کمفایده یا در واقع بیفایده میدانند، چرا خودمان را بهواسطهيِ کمک به گفتمانهای مستمر متعدد در عرصهيِ نظریه اذیت کنیم.
من به اینکه دیدگاههای پروفسور سانیال دربارهيِ نکتهيِ یادشده بهطور گسترده با دیدگاههای دیگران مشترک باشد، مظنون هستم. حتی در درون محیط دانشگاهی، در ارتباط با آنچه «نظریهيِ برنامهریزی» را برمیسازد[۵۹]، همرأیی وجود ندارد. بسیاری از برنامهریزان بدون درک روشنی از نظریهيِ برنامهریزی در ابعاد چندگانهاش، دورهيِ تحصیلي خود را به اتمام میرسانند. میخواهم خطر کرده و این داوری حدسآلود را مطرح کنم که حتی دیدگاه روشنی دربارهيِ خود «نظریه» هم وجود ندارد؛ اعم از اینکه این اصطلاح تنها باید به نظریههای پیشگویانه اختصاص یابد، یا اینکه به عنوان نمونه در علم اقتصاد، نظریه دربارهيِ چیستي میتواند به مثابهيِ نظریهيِ تجویزی[۶۰] هم بهکار بُرده شود، یا اینکه این امکان برای گفتمانهای نظری وجود دارد که کلاً هنجارین باشند؛ یعنی گفتمانهایی با ادعاهای بزرگ اما شواهد اندک، یا زمانی که دربارهيِ برنامهریزی میاندیشیم، نظریه صرفاً اصطلاحِ نامنسجم/آشفتهای[۶۱] باشد.
در حرفهيِ ما بهطور گستردهای این موضوع مورد پذیرش قرار گرفته است که بین دو دسته نظریه تفاوت مهم وجود دارد: نظریههایي که در برنامهریزی بهکار گرفته میشوند[۶۲] و مختص چند تخصصِ مرتبط با برنامهریزی است(کاربری زمین، حمل و نقل، طراحی شهری، توسعهيِ منطقهای، برنامهریزی محیطی و جزآن)(نظریهيِ نخست)؛ و نظریههایی که به آنچه بین همهيِ آنها مشترک است توجه دارد یعنی نظریههای صرفاً برنامهریزی[۶۳](نظریهيِ دو). افزون بر این موارد، قصد دارم دستهيِ سومی نیز به این دستهبندی اضافه کنم و آنرا نظریههایی دربارهيِ برنامهریزی[۶۴] خواهم نامید(نظریهيِ سه).
از آنجا که نظریههای مهاجرت و موقعیت اقتصادی در درون زیر ـ انتظامِ برنامهریزیِ توسعهيِ منطقهای[۶۵] قرار میگیرد(نظریهيِ یک)، کسی در مورد ربط این نظریهها به برنامهریزی بحثی نمیکند. همچنین جدل چندانی دربارهيِ ارزش بالقوهيِ آنچه از سوی برخی برنامهریزی انتقادی[۶۶] نامیده ميشود وجود ندارد؛ نظریههایی که بر مبنای بررسیها نسبت به برنامهریزی که در عمل بهکار گرفته میشود، نگاه انتقادی اختیار میکند(نظریهيِ سه). چنین انتقادهایی ممکن است از سويِ چشماندازهایِ مارکسیستی، اقتصاد سیاسی یا پایداری مطرح شود. در واقع این انتقادها، گزارهها یا نظریههایی عام دربارهيِبرنامهریزی محسوب میشوند. از اینرو، آنچه در اینجا مورد بحث است، نظریههای موسوم به نظریههایِ برنامهریزی[۶۷] هستند(نظریهيِ دو) که گفته میشود به کاربستْ ربطی ندارند.
پیش از ادامهيِ بحث، بهنظرم نیاز است بگویم که هیچ کاربستِ برنامهریزیای بدون نظریهای دربارهيِ اینکه چگونه برنامهریزی میبایستی بهکار گرفته شود، وجود نخواهد داشت[۶۸]. نظریهيِ یاد شده چه دارای اسم مشخصی باشد یا نه، و چه در خودآگاه حضور داشته باشد یا نه، در هر حال در پسِ هر کاربستی وجود دارد. بنابراین، زمانی که این ادعا را مطرح میکنیم که برنامهریزی باید در تحقق منافع عمومی یا همگانی حضور داشته باشد یا منعکسکنندهی آن باشد، در واقع نظریهيِ برنامهریزی را در ذهن داریم. این موضوع وقتی دربارهيِ برنامهریزی جامع یا به جای آن دربارهيِ برنامهریزی وکالتی صحبت میکنیم نیز صادق است. همچنین این نکته باید روشن شود که همهيِ این اصطلاحات(و بسیار دیگری که میتوان ذکر کرد) محل مناقشهای جدی هستند. در این ارتباط ممکن است برخی از مخاطبان مجادلههایِ نظريِ هربرت سایمون و چارلز لیندبلوم[۶۹] را در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ دربارهيِ برنامهریزی سینوپتیک و اندکافزا[۷۰] به یاد داشته باشند؛ یا پیشنهاد آمیتای اتزیونی[۷۱] در رابطه با آنچه پویش مختلط[۷۲] مینامید. این جدلها، که تاثیر سرنوشتسازی بر تفکر موجود در این حرفه داشتند، برنامهریزی را به عنوان امری دربارهيِ تصمیمسازی[۷۳] و به طور خاصتر دربارهيِ چگونگیِ اتخاذ عقلانیتر تصمیمها میفهمید. جدلهای یاد شده همچنین بر مبنای برخی فرضیات قطعی(مسلم) معرفت شناختی قرار داشتند و به شکل عامتر، موضوعاتشان دربارهيِ ظرفیتهايِ(یا فقدانِ ظرفیتهای) تحلیلهای علمی اجتماعی[۷۴] بودند.
مدلِ رایجِ برنامهریزی به مثابهيِ شکلی از فرآیند تصمیمسازی عقلانی[۷۵]، در اوایل دههيِ ۱۹۷۰ در کتاب من با عنوان ردیابی مجدد امریکا: نظریهای دربارهيِ برنامهریزی داد و ستد مآبانه[۷۶](Friedmann, 1973)[۷۷]، مورد چالش قرار گرفت. من در آنجا استدلال کردم، که دوران آن مدل به سر رسیده است و اینکه نوع جدیدی از اندیشیدن درباب برنامهریزی لازم است؛ شکل جدیدی که رابطهی میان دانش و عمل را مورد تاکید قرار دهد و برجسته کند. مطابق با این پروبلماتیک نوین برنامهریزی، نوعی از معرفتشناسیِ مبتنی بر یادگیری اجتماعی[۷۸] را پیشنهاد دادم که بر رابطهيِ گفت وشنودی[۷۹] به عنوان پایهای برای یادگیری متقابل[۸۰] مابین برنامهریزان و گروههای مخاطب تاکید دارد. از این ایده استقبال شد و یا دستکم با پژوهشهای سایرین همچون دونالد شوئن(کاربست تاملی)[۸۱]، جان فاستر(برنامهریزی ارتباطی)[۸۲] و پَتسی هیلی(برنامهریزی همکارانه)[۸۳] وضوح بیشتری یافت. همچنین این بحث، مسیر گفتمانِ نظریهيِ برنامهریزی را از برنامهریزی به مثابهيِ ابزارِ کنترل به امری نوآورانه و کنشي[۸۴] تغییر داد؛ که این تغییر به نوبهيِ خود، پرسشهایي برانگیخت: اینکه چه ارزشهایي میبایستی هدایتگر عملمان در برنامهریزی باشد، این که کدام راهبردها میبایستی مورد پذیرش قرار میگیرند و چگونگی ارتقایِ مشارکت از سوی اجتماعات و/یا ذیمدخلان.
هیچ شیوهای برای بیان اینکه آیا حرفهمندان برنامهریزی از مباحث هنوز جاریِ یادشده متاثر هستند(نظریهيِ دو)، در اختیار ندارم، اما به نظرم میآید که بسیاری از این موضوعهايِ مطرحشده، حتی اگرچه همچنان ناگشوده باقی ماندهاند، در تمام تخصصهای برنامهریزی بیشترین ارتباط را با کاربست دارند.
در ضمن (و با توجه به اینکه تجربهيِ پنجاه سالْ برنامهریزی پساجنگِ دوم جهانی را در ذهن دارم) دنیای ما به شدت تغییر یافته و نیاز است که برنامهریزی هم در تطابق با این تغییرات، یعنی از جهانیشدن و ایدئولوژیهای نئولیبرال تا چندفرهنگگرایی و پسامدرنیته[۸۵]، قرار گیرد. یکی از کمکهای اصلی به این بازاندیشی در برنامهریزی، از سوی لئونی ساندرکاک با کتاب به سوی کاسموپلیس: برنامهریزی برای شهرهای چندفرهنگی(۱۹۹۸)[۸۶] است. استقبال پرشور از این کتاب سوی سیاستگذاران و سیاستمداران، به ويژه در اروپا منجر به انتشار نسخهيِ بازنویسی شده و تکمیل شدهيِ کتاب از سوی انتشارات کانتینیوم[۸۷] در سال ۲۰۰۳ شد.
در نهایت میخواهم چند کلمهای هم دربارهيِ برنامهریزی رادیکال و شورشی[۸۸] صحبت کنم؛ سنّتی در برنامهریزی که به جای دولت ریشه در جامعهيِ مدنی دارد(Friedmann, 1987; Hartman, 2002). برنامهریزی رادیکال که عموماً از سوی برنامهریزان جریان اصلی[۸۹]، رد شد، کنشمحور[۹۰] است و با جریانهای مربوط به حق به مسکن، ملاحظات فمینیستی، توسعهيِ پایدار اجتماعی و بومشناختی[۹۱]، منطقهگرایيِ زیستی[۹۲]، حقوق همجنسگرایان، ضدنژادپرستی و جزآن، همپیوند است و از نظریههای هنجارین زیرکارِ این جریانها[۹۳] الهام گرفته است. تاریخ برنامهریزی رادیکال به اوایل انقلاب صنعتی در اواخر سدهيِ هجدهم و اوایل سدهيِ نوزدهم و اجتماعات آرمانشهری رابرت اوئن و شارل فوریه، فدرالیسم پیر ژوزف پرودون و آنارشیسم پیتر کروپتیکن و کنشگراییِ اجتماعیِ سال آلسینکی[۹۴] و در عین حال به ظهور سوسیالیسم مارکسی و جنبش بینالملل نیروی کار به مثابه نیروی سیاسی، باز میگردد. انکار این لبهيِ رادیکال در نظریهيِ برنامهریزی همارز است با گفتن این که موضوعهایِ موردتوجه برنامهریزان رادیکال ربطی به سازندگان امروزینِ شهرها ندارند و فقط برای برنامهریزیِ دولتمحور که جریان اصلی هم است، اهمیت دارند. و البته این لبهيِ رادیکال دقیقاً همان بخش از برنامهریزی است که بیشترین اتصال را با کاربست برنامهریزی دارد و شورمندانه و کاملاً سیاسی هم با آن درگیر میشود و برای آیندهيِ شهرها و مناطق الزامی است.
بنابراین، چرا نظریهيِ برنامهریزی؟ پاسخ من برخلاف سانیال این است که چون بسیار مهم است؛ چراکه برای سرزندگی و ربطِ پیوستهيِ برنامهریزی به مثابهيِ نوعی حرفه، حیاتی است.
منابع
Friedmann, J. (1973) Retracking America: A Theory of Transactive Planning. Garden City, NY: Doubleday/Anchor
Friedmann, J. (1987) Planning in the Public Domain: From Knowledge to Action. Princeton, NJ: Princeton University Press
Hartman, C. (2002) Between Eminence and Notoriety: Four Decades of Radical Urban Planning. Brunswick, NJ: CUPR Press, Rutgers
Sandercock, L. (1998) Towards Cosmopolis: Planning for Multicultural Cities.London: Wiley
Sandercock, L. (2003) Cosmopolis II: Mongrel Cities and the 21st Century Multicultural Project. London and New York: Continuum Press
Sanyal, Bish (2002) ‘Globalization, Ethical Compromise and Planning Theory’, Planning Theory 1(2): 116–23
……………………..
پاسخ به مقالهيِ «چرا نظریهيِ برنامهریزی؟»[۹۵]
نویسنده: ای.آر. آلکساندر
پاسخ تحلیلي جان فریدمن(۲۰۰۳) به پرسش بِش سانیال[۹۶] دربارهی ربط نظریهیِ برنامهریزی به کاربست[۹۷]( Sanyal, 2002; see also Sanyal, 2000: 322–6)، حق مطلب را ادا نمیکند؛ همینطور دربارهيِ پرسش بنیادینتری که او مطرح میکند: چرا اصلاً نظریهيِ برنامهریزی؟. پاسخ فریدمن، در نهایت به این اظهار نظر ختم میشود که سه نوع نظریهيِ برنامهریزی وجود دارد. نظریهيِ نخست، نظریههایی هستند که در برنامهریزی[۹۸] بهکار گرفته میشوند؛ در واقع این نظریهها که دربارهيِ سوژه یا ابژههايِ مرتبط با تعهد برنامهریزی[۹۹] هستند، اغلب از عرصههای مرتبط و مختصِ زیرتخصصها در برنامهریزی[۱۰۰] به عاریت گرفته شدهاند: برنامهریزی کاربری زمین، حمل و نقل، برنامهریزی محیطی و جزآن. نظریهيِ دوم، نظریهیِ[۱۰۱](هنجاریِ) برنامهریزی در معنای ژنریکاش است؛ یعنی در همهيِ تخصصهای عرصهيِ برنامهریزی، مشترک است. نظریهيِ سوم، نظریهيِ انتقادی دربارهيِ برنامهریزی[۱۰۲] است؛ یعنی نظریهای است مبتنی بر مطالعهيِ تجربی یا تجربهيِ کاربست[۱۰۳].
از اینجا به بعد، فریدمن با این فرض که ربط عملیِ نظریهيِ نخست و سوم برنامهریزی امری مسلم است، در بحث خود بر نظریهيِ دو متمرکز میشود. در رابطه با تمایز نظریهيِ نخست با سوم مشکلی ندارم، اما بنابر دلایلی که در ادامه بدان اشاره خواهم کرد، بهسختی میتوانم تمایز مابین نظریهيِ دو و سه از سوی فریدمن را بپذیرم. دعوی فریدمن دربارهيِ ربطِ نظریهيِ دو به کاربست با مرور مختصر مصادیق مهمِ(برای او) این نظریه از توضیح مدلهای تصمیمسازی عقلانی دههيِ ۱۹۵۰ از طریق برنامهریزی دادوستدمآبانهيِ خودش[۱۰۴] تا برنامهریزی شورشی، رادیکال و چندفرهنگی[۱۰۵] که امروزه مطرح شدهاند، ادامه مییابد.
اما ادعای فریدمن در زمینهيِ پیوند این نظریهها با کاربستِ برنامهریزی، تنها بر یک گزاره استوار است:«هیچ کاربستِ برنامهریزیای بدون نظریهای دربارهيِ اینکه چگونه برنامهریزی میبایستی بهکار گرفته شود، وجود نخواهد داشت[۱۰۶]»( Friedmann, 2003: 8). این گزاره، ناخواسته، پروبلماتیکِ ادعاهای فریدمن را در زمینهيِ نظریهيِ برنامهریزی «ژنریک»[۱۰۷] آشکار میکند: فرضاش مبنی بر اینکه کاربست برنامهریزیِ همهشمول یا عامي وجود دارد(«کاربست برنامهریزی» در گزارهيِ بالا) که یک نظریه(هنجاری) به آن ربط دارد.
غیرممکن بودنِ «نظریهيِ عامِ برنامهریزی»، باوری بنیادینْ مابینِ تمامِ نظریهپردازان راستاندیشِ برنامهریزی است، اما در واقعیت، مدافعان نظریههای برنامهریزیِ نوع دو، این باور را کنار مینهند و در بیشتر موارد بهواسطهيِ اعطایِ شایستگیهای رسمی، این نظریهيِ عام را در ظاهر تکریم میکنند. تمام هوادارانِ نظریهيِ برنامهریزیِ جزمیِ هنجارینِ[۱۰۸]، ادعاهای ضمنی برای رواییِ جهانشمول و پایایيِ عمومیِ[۱۰۹] نظریهيِ خود مطرح میکند. از مصادیق اصلی در این زمینه میتوان به حمایت خود فریدمن از برنامهریزی دادوستدمآبانه(Friedmann, 1973, 1993) و برنامهریزی رادیکال(Friedmann, 1987:317-412) و ادعای هژمونیک بورگارد[۱۱۰](۱۹۹۶) برای کاربستِ ارتباطی[۱۱۱]، اشاره کرد.
تمام شواهد واقعی یا تجربهيِ برنامهریزیِ به وقوع پیوسته با این فرض [ممکن بودن نظریهای عام] در تناقض خواهد بود. من حتی میخواهم جلوتر رفته و بر این نکته تاکید کنم برای هر هدف عملیاتی، «برنامهریزی» ممکن نیست[۱۱۲]. بلکه به جای آن طیفي از کاربستها[۱۱۳] در برنامهریزی داریم(همانطور که در هر جایی وجود دارد) و انواع مختلف برنامهریزان در بسترهای مختلف، میبایستی(و اینطور هم است) مدلها یا نظریههای متفاوتِ برنامهریزی وضع کنند(Alexander, 2003). این همان موضوعی است که در بیشتر موارد نظریهها، پارادایمها و مدلهای برنامهریزیِ مبتنی بر نظریهيِ نوع دو را برای عمل برنامهریزی نامربوط میکند؛ مگر در مواردی که بخش عمدهای از آنها در درون چارچوبي پیشایندی[۱۱۴] بهکار گرفته شده باشند که به شرایط تجربهشده در درون زیستجهانهايِ حرفهمندان برنامهریزی[۱۱۵] مرتبطشان میکند.
نمونهيِ مناسب در این ارتباط، هر چند امری است نادر، یکی دیگر از مقالات چاپ شده در همان شمارهيِ مجلهيِ نظریهيِ برنامهریزی است((Beard, 2003؛ مقالهای که در آن برنامهریزیِ رادیکال[۱۱۶] به روشنی به برنامهریزی در بستر کشورهای کمتر توسعهيِافتهيِ مستبد[۱۱۷] ربط داده شده است[۱۱۸]. آنچه در ارتباط با اشکال متمرکزِ کمکهايِ نظریهيِ نوع دو به نظریهيِ برنامهریزی[۱۱۹] رایج بوده، توجه به زیرعرصههایی همچون ساختنِ مکان(Healey, 1997)،برنامهریزی کاربری زمین و کنترل توسعه(Alexander, 2001)، یا طراحی شهری(Sternberg, 2000) است. این موارد، اغلب، یا با کمکهایِ نظریهيِ تجربهمبنا ـ یا مورد مبنايِ ـ نوع سه ادغام شده یا از آنها قابل تمیز نبودهاند(مشابه با مواجههایی که بیرد با برنامهریزی رادیکال داشت)؛ نظریههایی که به دلیل بنیانهای تجربیشان، نمیتوانند در جهتگیری، متکثر نباشند.
از اینرو برای جمعبندی میتوان گفت به استثنای اشکال معینی از کاربست برنامهریزی، نظریههای برنامهریزی ژنریکِ جهانشمول ربطی به این کاربست ندارند. از سویی دیگر نظریههایی با بُرد محدود و پیشآیندیِ نوع دو و سه، یعنی نظریههایِ برنامهریزی و نظریههایِ دربارهيِ برنامهریزی همچنان میتوانند به کاربست مرتبط باشند و اینگونه هم است.
گرچه از موضعی متفاوت کل آنچه سعی داشتم در بالا بسط بدهم، میتواند به سادگی از سويِ مدعیان نظریهيِ برنامهریزیِ ژنریکِ هنجارین، رد شده و بیربط دانسته میشود. با واسازیِ گزارهيِ نظريِ فریدمن، میتوان به جای مضمونِ عملکردی، آنرا در یک بستر اخلاقی تفسیر کرد. به عبارت دیگر به جای این مضمون که کاربستِ برنامهریزی میبایستی ذاتاً بهکارگیریِ نظریه در عمل باشد(همان چیزی که خوانشي تحتاللفظی پیشنهاد میکند)، بگوییم منظورش از گزارهيِ نظریِ یاد شده این است که کاربست برنامهریزی نیازمند نظریهای است در رابطه با آنچه(خوب/درست) برنامهریزی است/ یا میبایستی باشد[۱۲۰].
در این معنايِ اخیر، نظریهيِ برنامهریزیِ هنجاریِ جزمی ـ جهانشمول[۱۲۱]، ضرورتاً از سوی واقعیتهای متکثر و پیشآیندی کاربستِ برنامهریزی[۱۲۲] نفی نمیشود(هر چند ممکن است تضعیف شود). اما بر این اساس آنچه میپذیرم این است که آنچه ما واقعاً دربارهاش صحبت میکنیم، نظریهيِ برنامهریزی نیست، بلکه ایدئولوژی است. در نظر گرفتن چنین نظریههای برنامهریزی ژنریک هنجارین به مثابهيِ ایدئولوژی، پتانسیلی برای برخی بینشها در توجه به موضوع پیوند این نظریهها با کاربست برنامهریزی ایجاد کرده است.
طرد انواع برنامهریزی و اشکال کاربستیِ برنامهریزی از سوی فریدمن که با برنامهریزی دادوستدمآبانه تطابق ندارند، با در نظر گرفتن نظریهيِ برنامهریزیاش به مثابهيِ یک ایدئولوژی، تشریح و توجیه خواهد شد. از آنجا که برنامهریزی دادوستدمآبانه چیزی است دربارهيِ آنچه که کل برنامهریزی میبایستی( هم از منظر اخلاق اجتماعی و هم اخلاق فردی[۱۲۳]) باشد، سایر اشکال کاربست برنامهریزی باید کنار گذاشته شوند یا شاید انتظار میرود در جهاني که به سمت دگرگونی اجتماعی در حرکت است محو خواهند شد. تبیین مشابهی را میتوان در رابطه با به حاشیه راندن سایر اشکال کاربست برنامهریزی(همچون برنامهریزی رادیکال و تعاملی[۱۲۴]) از سوی نظریهپردازان برنامهریزی(نگاه کنید به کتب درسی در زمینهيِ عرصههایی همچون حمل و نقل) که با مدل جهانشمولشان از ایدهآل علمی ـ عقلانی[۱۲۵] تطابق ندارند، بهکار گرفت.
از اینرو مسئلهيِ پیوند ایدئولوژیهايِ برنامهریزی با کاربست برنامهریزی شکل دیگری نسبت به آنچه پیشتر بررسی کرده بودم به خود میگیرد. گرچه کاربستهای متنوعْ(بهجایِ همگون) کاربردپذیریشان را تضعیف میکند، اما موضوع بنیادیتر، ترجمان تمام ایدئولوژی اخلاقی به کنش است[۱۲۶]. این ترجمان، پیوند برنامهریزی جامع عقلانی ـ علمی[۱۲۷] یا برنامهریزی دادوستدمآبانه با کاربستِ رایجِ برنامهریزی را شکل خواهد داد؛ مسالهای[یعنی ترجمهيِ ایدئولوژیهای اخلاقی به کنش] که در وضعیتهای مشابه با این سوال که چرا کلیسا کُدهای اخلاقی گاسپل را در قالب تفتیش عقاید اسپانیایی اجرا کرد[۱۲۸]، یا چطور مانیفست مارکس، گولاگ روسی را پدید آورد، یا ایدئولوژی بودا چطور توسط پیشوایان تبتي بهکار گرفته میشود،[۱۲۹] قابل صورتبندی است.
در نهایت، از زاویهای دیگر، پاسخی متفاوت از فریدمن به مسالهيِ پیوند نظریهيِ برنامهریزی[با کاربست] ارائه میدهم(Alexander, 1997). در قالب پاسخی بسیار رادیکالتر(و مرتبط با دگرگونی اجتماعیِ دانش)، حدس ميزنم که نظریهيِ برنامهریزی در معنایی که سانیال، و دانشجویاناش که در آینده میخواهند حرفهمند شوند، انتظار دارند، هرگز نمیتواند با کاربست برنامهریزی «پیوند» داشته باشد. چرا که هنور کاربست برنامهریزی از سوی بسیاری از برنامهریزان، در قالب اتصالي که مابین دانش و فناوری برقرار میکند[۱۳۰]، مشابه با چیزی شبیه مهندسی یا پزشکی در نظر گرفته میشود.
در این عرصهها[مهندسی یا پزشکی]، نظریه و علوم پایه از طریق نوعی فرآیند «ترجمان[۱۳۱]» که آنها را به فناوریها و مهارتها و روشهای فنی[۱۳۲] تبدیل میکند، برای کاربست، مفید و دسترسپذیر میشوند. اما در عرصهيِ سیاست اجتماعی، که شامل برنامهریزی هم میشود، انواع دانشهایی که مرتبط با این عرصه هستند، قابلیت هدایت به سمت چنین «ترجمانهایی» را ندارند. بهجای آن، دانشهای یادشده توسط فرآیندهای بيواسطهيِ «روشنگری[۱۳۳]» به سمت حرفهمندان هدایت میشوند؛ فرآیندهایی که اساساً با نشر و تعمیم[۱۳۴] نظریه از طریق آموزش و کاربستِ تاملی[۱۳۵] سروکار دارند.
منابع
Alexander, E.R. (1997) ‘A Mile or a Millimeter: Measuring the Planning Theory–Practice Gap’, Environment and Planning B: Planning & Design 24(1): 3–6
Alexander, E.R. (2001) ‘A Transaction Cost Theory of Land Use Planning and Development Control: Towards the Institutional Analysis of Public Planning’, Town Planning Review 72(1): 45–75
Alexander, E.R. (2003, forthcoming) ‘What Do Planners Need to Know? Identifying Needed Competencies, Methods and Skills’, Journal of Architectural and Planning Research
Beard, V.A. (2003) ‘Learning Radical Planning: The Power of Collective Action’, Planning Theory 2(1): 13–35
Beauregard, R.A. (1996) ‘Advocating Preeminence: Anthologies as Politics’, in S.J. Mandelbaum, L. Mazza and R.W. Burchell (eds) Explorations in Planning Theory, pp. 105–10. New Brunswick: CUPR-Rutgers The State University of New Jersey
Friedmann, J. (1973) Retracking America: A Theory of Transactive Planning.Garden City, NY: Anchor Press
Friedmann, J. (1987) Planning in the Public Domain: From Knowledge to Action. Princeton, NJ: Princeton University Press
Friedmann, J. (1993) ‘Toward a Non-Euclidean Mode of Planning’, Journal of the American Planning Association 59(4): 482–5
Friedmann, J. (1994) ‘Counterpoint: The Utility of Non-Euclidean Planning’,Journal of the American Planning Association 60(3): 377–9
Friedmann, J. (2003) ‘Why Do Planning Theory?’, Planning Theory 2(1): 7–10
Healey, P. (1997) Collaborative Planning: Shaping Places in Fragmented Societies.London: Macmillan
Sanyal, B. (2000) ‘Planning’s Three Challenges’, in L. Rodwin and B. Sanyal (eds) The Profession of City Planning: Changes, Images and Challenges 1950–2000, pp. 312–33. New Brunswick: CUPR-Rutgers The State University of New Jersey
Sanyal, B. (2002)‘Globalization, Ethical Compromise and Planning Theory’,Planning Theory 1(2):116–23
Sternberg, E. (2000) ‘An Integrative Theory of Urban Design’, Journal of the American Planning Association 66(3): 265–78
پانویسها:
[۱] .مشخصات کامل مقاله بدین قرار است:
Sanyal, Bish(2002)., Globalization, Ethical Compromise and Planning Theory., Planning Theory, Vol 1(2): 116–123
[۲].how could planners compromise, ethically, amidst growing conflicts generated by globalization?
[۳]. growing intensity and complexity of such interaction
[۴]. volatility
[۵]. chronic uncertainties and uneven distribution of benefits
[۶]. cheerleaders
[۷]. rent-seeking bureaucrats/planners
[۸]. organized labor
[۹]. moral dilemmas
[۱۰]. moral self-righteousness
[۱۱].
In the main, the focus is on market efficiency, increased rates of return on investments, and the rewarding of ‘winners’ while reducing social obligations to ‘the losers’
[۱۲]. inherently an exploitative process of unequal exchange
[۱۳]. skeptics
[۱۴]. unpredictable movement of external investments
[۱۵]. Protectionist economic policies: سیاست حمایت اقتصادی بر دفاع و حمایت از تعرفههای حمایتی به عنوان یک وسیلهيِ قدرت و ثروت ملی تاکید دارد. سیاستی که به وسیلهيِ هنری کرِی(Henri Cayrey) آمریکایی مطرح شد. ادلهيِ اصلی و مهم در دفاع از این سیاستها عبارت است از: تشویق صنایع نوپا؛ ایجاد فرصت برای اشتغال استعدادهای فردی گوناگون بر اثر تنوع صنعتی؛ تامین قدرت ملی و ایجاد اقتصاد ملی و صیانت از آن. برگرفته از فرهنگ علوم اقتصادی، تالیف منوچهر فرهنگ، نشر نو، ص۹۹۹.
[۱۶]. multi-lateral agencies
[۱۷]. a global government
[۱۸]. selective delinking
[۱۹]. self-sufficiency, local control and other related measures
[۲۰]. Alternative paradigm of post developmentalism
[۲۱]. moral self-righteousness of both groups
[۲۲]. prescribed code of conduct
[۲۳]. نویسنده برای اشاره به شرایط دشوار و متلاطم از استعارهيِ muddy and moving water استفاده کرده است. م.
[۲۴]. problems and recommend policies
[۲۵]. George Santayana
[۲۶]. wishy-washy
[۲۷]. flip-flopping
[۲۸]. consistency of thought and action
[۲۹]. the public interest
[۳۰]. egotistical mind
[۳۱] . نویسنده در متن اصلی از تعبیر principles etched on stones (اصول حک شده بر الواح) برای بیان اصول مسلم و قطعی و از پیش تعیینشده استفاده کرده است.
[۳۲]. principles underlying planning interventions
[۳۳]. totally varying institutional contexts
[۳۴].alternative policies
[۳۵].conflicting interests
[۳۶].learning by doing on the job
[۳۷].morality – or lack of it – underlying some of their own decisions
[۳۸].theories of negotiation
[۳۹].game theory
[۴۰].Habermasian theory of deliberative democracy
[۴۱].open and free deliberation is the key to moral choices
[۴۲]. deal making
[۴۳].organizational and institutional constraints
[۴۴]. new agenda for planning theory
[۴۵].art of ethical compromises
[۴۶].some generating conflicts of interests while others generate conflicts of principles
[۴۷].cooperation
[۴۸].sensitize
[۴۹].world of practice
[۵۰].tradeoffs
[۵۱].good compromises do not destroy political coalitions which force the powerful to compromise
[۵۲]. such compromises do not give away the autonomy for future disagreements
[۵۳]. planning failures
[۵۴]. great planning disasters
[۵۵] . بخشهایی از این کتاب با مشخصات زیر ترجمه شده است:
فلوبیر، بنت، عقلانیت و قدرت، ترجمهيِ نریمان جهانزاد، منتشر شده در سایت فضا و دیالکتیک، مرداد ۱۳۹۹. همچنین برای آشنایی بیشتر با آرا و اندیشههای فلوبیر نگاه کنید به:
فلوبیر، بنت، برنامهریزی، فرونسیس، قدرت، گردآوری و ترجمه نریمان جهانزاد، انتشارات کتابکده کسری، ۱۳۹۸ و یادداشت مترجم صص. ۴۷- ۷.
[۵۶]. مشخصات کامل مقاله بدین قرار است:
Friedmann, John (2002)., Why Do Planning Theory?, Planning Theory, Vol 2(1): 7–10
[۵۷].grappled with conflicting interests
[۵۸].They learned ‘by doing’, not from theories
[۵۹].constitute
[۶۰].prescriptive
[۶۱].loose term
[۶۲].theories that are used in planning
[۶۳].theories of planning tout court
[۶۴].theories about planning
[۶۵].sub-discipline of regional development planning
[۶۶].critical planning
[۶۷].so-called theories of planning
[۶۸].there is no planning practice without a theory about how it ought to be practiced
[۶۹].Herbert Simon’s and Charles Lindblom’s arguments
[۷۰].synoptic and incremental planning
[۷۱].Amitai Etzioni
[۷۲].mixed scanning
[۷۳].decision-making
[۷۴].social scientific analysis
[۷۵].prevailing model of planning as a form of rational decision-making
[۷۶].Retracking America: A Theory of Transactive Planning
[۷۷]. مُرادِ فریدمن از «ردیابی مجدد آمریکا»، بازگشت مجدد به سنتهای موجود در تاریخ امریکا و احیای رابطهيِ گفت و شنودی و یادگیری متقابل است. م.
[۷۸].epistemology of social learning
[۷۹].relation of dialogue
[۸۰].mutual learning
[۸۱]. Donald Schoen (reflective practice)
[۸۲].John Forester (communicative planning)
[۸۳].Patsy Healey (collaborative planning)
[۸۴].innovation and action
[۸۵].multiculturalism and postmodernity
[۸۶].Leonie Sandercock’s Towards Cosmopolis: Planning for Multicultural Cities (1998).
[۸۷].Continuum Press
[۸۸].radical or insurgent planning
[۸۹].mainstream planners
[۹۰].action-oriented
[۹۱].socially and ecologically sustainable development
[۹۲].bio-regionalism: مبتنی بر جریانِ فکریِ منطقهگرایي زیستی، هر منطقه، نظام زیستی ويژهيِ خود را دارد و میبایستی در توسعهيِ شهری و منطقهای به ارزشها و منابع زیستمحیطی یک منطقه، به عنوان عامل مهم شکلگیری حیات توجه کنیم. همچنین سایر نظامهای موثر بر حیات، همچون فرهنگی و اجتماعی با منابع منطقهای در ارتباط هستند؛ بهطوریکه با یکدیگر ارتباط نظامیافته یا سیستماتیک دارند.م.
[۹۳].theories undergirding these movements
[۹۴].
utopian communities of Robert Owen and Charles Fourier, the federalism of Pierre Joseph Proudhon, the anarchism of Peter Kropotkin, and the social activism of Saul Alinsky
[۹۵]. مشخصات کامل مقاله بدین قرار است:
Alexander E.R. (2003), Response To “Why Do Planning Theory?”, Planning Theory, Vol 2(3): 179–182
[۹۶]. Bish Sanyal
[۹۷]. relevance of planning theory to practice
[۹۸]. in planning
[۹۹].subject or objects of the planning undertaking
[۱۰۰].cognate fields and specific to sub-specializations in planning:
[۱۰۱].theory of
[۱۰۲].critical theory about planning
[۱۰۳].empirical study or experience of practice
[۱۰۴]. rational decision-making models of the 1950s through his own Transactive Planning
[۱۰۵].multicultural, radical and insurgent planning
[۱۰۶].there is no planning practice without a theory about how it ought to be practiced
[۱۰۷].‘generic’ planning theory
[۱۰۸].categorical normative planning theory
[۱۰۹].universal relevance and general validity
[۱۱۰].Beauregard
[۱۱۱].communicative action
[۱۱۲].for any practical purposes, there is no ‘planning’
[۱۱۳].practices
[۱۱۴].contingent framework
[۱۱۵].experienced in planning practitioners’ life worlds
[۱۱۶].radical planning
[۱۱۷].planning in authoritarian LDC contexts
[۱۱۸]. در اینجا نویسنده در پيِ اشاره به ارتباط برنامهریزی رادیکال به عنوان نمونهای از نظریهيِ نوع دو برنامهریزی(نظریهای عام) به نظریهيِ تجربهمحور(نظریهيِ نوع سه) است تا از این مسیر بتواند ادعای اصلی مقاله را مطرح کند: ناممکن بودن نظریهای عام در برنامهریزی. در واقع نظریهای عام همچون برنامهریزی رادیکال تنها در صورت اتصال به نظریهای با بنیادهای تجربی امکان بهکارگیری در برنامهریزی دارد.م.
[۱۱۹].Theory 2-type contributions to planning theory
[۱۲۰].a theory of what (good/right) planning is/should be
[۱۲۱].universal–categorical normative planning theory
[۱۲۲].plural and contingent realities of planning practice
[۱۲۳].ethically and morally
[۱۲۴].interactive and radical planning
[۱۲۵].scientific–rational ideal
[۱۲۶].translation of any moral ideology into action
[۱۲۷]. rational–scientific comprehensive planning
[۱۲۸].Church enacted the moral code of the Gospels as the Spanish Inquisition
[۱۲۹].Buddha’s ideology is practiced in Tibetan lamaseries
[۱۳۰].link between knowledge and technology
[۱۳۱].translation
[۱۳۲].technologies and technical skills
[۱۳۳].enlightenment: مُراد از روشنگری در اینجا، جنبههای آموزندگیِ این دانش ـ واژه است.
[۱۳۴].diffusion and popularization
[۱۳۵].reflective practice:کاربست تأملي، فرایندی شناختی یا همان تفکر دربارهيِ وجوه گوناگون تجربهها و رویدادهاست.م.