شهرگراییِ استثنایی نزد آگامبن

این متن برگردان مقاله‌ای با مشخصات زیر است:

Agamben’s urbanism of exception: Jerusalem’s border mechanics and bio-political strongholds

دانلود پی‌دی‌اف

……

فوت‌وفن‌های نوار مرزی در اورشلیم(بیت‌المقدّس) و استحکامات زیست‌سیاسی

چکیده

این مقاله که ریشه در هستی‌شناسیِ فضاییِ[1] آگامبن دارد، با برگزیدن پهنه‌های مرزیِ موردمناقشه در کرانه باختری[2] که نمونه کوچکی از واقعیّت شهریِ معاصرند، شرایط شهری پیچیده‌ این منطقه را مورد تحلیل قرار می‌دهد. با جا‌یابیِ مفهوم استثناءِ فضاییِ[3] آگامبن در مقیاس شهری، بحثی مستدل در خصوص لزوم فراروی از ابزاراِنگاری اردوگاه[4][ به‌عنوان موجودیّتی مجزّا و منزوی] به سوی یک آپاراتوس[5] تحلیلیِ پایدار، مطرح می‌شود؛ آپاراتوسی که چه بسا از مرزهای تودرتو و سلسله‌مراتبیِ اورشلیم و قلمروگذاریِ زیست‌سیاسی‌اش[6] نیز فراتر می‌رود. باور ما بر اینست که با نگاهی دقیق به ظرفیّت گفتمان آگامبن برای ارتقاءِ مطالعه پدیده‌های شهری، و با اشاره به نیروهای بیشماری که -ورای ساختارهای کالبدی- بر فضا اثرگذارند، امکان به‌تصویرکشیدنِ شهرگراییِ استثنا به‌میانجی دسته‌بندی حوزه‌های تنش[7] وجود دارد. این چهارچوب، بدون هنجاری‌بودن و ادّعای جامع‌ومانع‌بودن، تلاش می‌کند تا مجاری ممکن برای تفسیرِ استثنا‌یی‌بودن[8] را بگشاید؛ آنهم با تصوّر شهرِ استثنا به‌منزله نظرگاهی نهان و مدنظرقراردادن و پاییدنِ تکامل تدریجی‌اش از یک سازوکار حاکمیّتی[9] به یک عینی‌سازی فضایی[10](مادیّت‌‌بخشی). با به‌کارگیری این تحلیل در اورشلیم، روشن می‌شود که فضاهای استثنایی در شهر یک سکانسِ خطی یا تدریجی[11] از آن شهر نیستند، یا صرفاً به‌عنوان مرزهای دوبُعدی[12] عمل نمی‌کنند، بلکه همچون خود شهر هستند: بس‌گانه و متکثّر، مملو از موازی‌ها و هم‌زمانی‌ها، و مداوم و بی‌وقفه.

مقدّمه: آگامبن، اورشلیم و استثناءِ برساخته‌ یا واسازی‌شده[13]

در کتاب «محاکمه»[14] اثر کافکا(۱۹۹۴)، قهرمان داستان(به نام «کا») و کشیش، بر سر معنای یک حکایت اخلاقیِ کوتاه تحت‌عنوان «خارج از قانون»[15]]در جلوِ دروازه قانون[ با هم بحث کرده و استدلال می‌آورند؛ در این حکایت اخلاقی، فردی تا زمان مرگِ ناگزیرش، برای دسترسی به دروازه‌های قانون انتظاری عبث می‌کشد. پس از اینکه کشیش مشغولِ تفاسیری متعدّد از معنای این حکایت می‌شود، مشخّص می‌‌گردد که او هر راهکار واضح و مبرهنی را ملغا می‌کند، و ماهیّت حکایت و ماهیّت بحث و استدلال‌شان را در بهترین حالت، بی‌نتیجه، معلّق و پادرهوا می‌گذارد. این استدلال‌ورزیِ بغایت واپسگرایانه، مباحثه‌ای بی‌پایان را می‌پروراند که گواهی است بر اینکه قدرت(چه قانون باشد، چه دولت، و چه قلمرو[16])، اساساً نامرئی و رویت‌ناپذیر است، امّا با تعیین و اِعمال جایگاه آستانه‌ایِ[17] افراد در فضا و در عین حال با دورزدن و نادیده‌گرفتنِ خواست و اراده‌شان، برای هر چیزی که در چنگش است، بی‌وقفه دسیسه کرده و نقشه می‌چیند. کافکا به‌نوعی در پیِ درکی فضایی است: درون یا بیرون‌بودن یعنی چه؛ چه کسی درباره آنچه در درون است و آنچه بیرون باقی می‌ماند، تصمیم می‌گیرد. وضعیّتِ همیشگی و مداومِ استثناء، ناشی از قادرنبودن به عبور از مرز[در اینجا: دروازه قانون] و نفهمیدنِ چرایی آن، سرنوشت شومِ شخصیّت اصلی داستان باقی می‌مانَد.

نوشتار حاضر، با آغازیدن از این پارادوکس نابِ کافکایی، ارائه‌گر تلاشی است برای استخراجِ اصول پایه مربوط به شرایط مرزیِ شهری در موقعیّت‌های استثنایی؛ و در این مسیر، بر چهارچوبی دلالت دارد که نحوه کانالیزه‌کردنِ دینامیک‌های مرزی از سطح یک تفسیر نظریِ کلّی‌ به سوی جزئیّاتِ خاصِ یک محلِّ مشخّص(اورشلیم و کرانه باختری) را مورد بررسی قرار می‌دهد. کار جورجو آگامبن – به‌ویژه ملاحظاتش در باب «وضعیّت استثنایی»[18] و شالوده ایدئولوژیکِ «زیست‌سیاست»[19]– خطوط کلّی یک رویکرد فضایی برای فهم دینامیک‌های شهریِ پنهان در فضاهای موردمناقشه و تأثیر آنها در بخش‌بندی/تفکیکِ قلمرویی را ترسیم می‌کند. گرچه نوشتار پیش رو به مخاطره ذاتیِ توصیف توپولوژی‌های پیچیده، سلسله‌مراتبی، و حسّاسِ اورشلیم و کرانه باختری اذعان دارد، امّا از کیفیّات فضاییِ تکین و منحصربه‌فردِ این محدوده در قامت راهنمایی استفاده می‌کند تا چهارچوبی بزرگ‌تر را شکل دهد؛ چهارچوبی مرکّب از عناصر و فوت‌وفن‌هایی که محیط‌های شهری را به سوی استثناء‌شدن سوق می‌دهند.

آگامبن در کتاب «وضعیّت استثنایی»، که مجلّد سوّم از مجموعه چندجلدیِ «هوموساکر»[20] است، ادّعایی پارادوکسیکال را مطرح می‌کند با این مضمون که امروز، «وضعیّت استثناء» قاعده است، و همزمان به شرح‌و‌بسطِ قالبی تئوریک برای وجود حیطه‌ای از فعالیّت انسان که در معرض حاکمیّت قانون[21] قرار ندارد، می‌پردازد. به نظر می‌رسد تولید قانونیِ[22] «وضعیّت استثناء» ضرورتی مستمر برای استعمارِ خودِ زندگی است و نشان از انحلالِ کنش سیاسیِ معنادارِ سوژه‌ها و ملغایِ صلاحیّت آنها مستقل از کاربست رایج قانون دارد؛ همان قانونی که در وضعیّت استثنا بی‌ارزش و بلااثر می‌شود. افزون بر این، آگامبن تأکید می‌کند که در گذر زمان، این حیطه بی‌قانونی[23]، به میانجی فیگورِ «اردوگاه»[24]،  فضایی شده است؛ فیگوری که کیفیّات فضاییِ ذاتیِ برخاسته از استثناء را برجسته‌ می‌سازد. به تبعیّت از گفته کارل اشمیت مبنی بر اینکه «هیچ ایده سیاسی‌ای بدون آنکه مرجع فضاییِ مشخّصی داشته باشد، وجود ندارد، درست همانطوری که هیچ اصل فضایی‌ای(یا هیچ فضایی) بدون ایده‌های سیاسیِ متناظرش وجود ندارد»(2005, p.1)، رابطه فضا و سیاست[25] تحت‌تأثیرِ استثناء‌بودگی[26]، می‌تواند کمک کند تا کار آگامبن درباره زیست‌سیاست(1998, p. 126)، حاکمیّت استثناء و نوموس(قانون)[27] را در گفتمان‌های کنونیِ مرز شهری و به ‌نحوی عام‌تر در شهرگرایی بنشانیم، و کاراکتر ذاتاً سیاسی فضا(Lefebvre, 1991) را عیان نماییم. بدین‌ترتیب، امکان بحث در خصوص کار آگامبن در مقیاس بزرگ‌تر و پُرابهام‌ترِ متروپلیس و اوربان پدید می‌آید، دقیقاً به این دلیل که وسعت و گستره متروپلیس، دالّ بر حالتی ورایِ حدودوثغور صلبِ فضاها و مکان‌های مقرّر و تثبیت‌شده است، و شالوده‌ای را برای روابط مغشوش و نابسامانِ میان اِعمال قدرت، محیط‌های شهری و شهروندان به‌عنوان یک کلّ، نه به‌عنوان قلمروهای منزوی و جداافتاده بنا می‌نهد.

گرچه فضاهای خاص در اورشلیم را می‌توان به‌‌واسطه کار آگامبن تفسیر کرد، امّا چالش اصلی، کندوکاوِ وجوه مختلفِ استثناء وفق ضربان‌های نامنظّم توسعه شهری است. چنانکه کلیوت و مَنسفلد(1999) توصیف می‌کنند، چنین کندوکاوی مستلزم فهم بخش‌بندی و افرازِ شهریِ منبعث از تعارضات و جدایی‌گزینی‌ها[28] است. ویزمَن(2007) برای وصف خاص‌بودگیِ قلمروییِ کرانه باختری، از عبارت «سرزمین میان‌تهی و ژئوپُلیتیکِ سلسله‌مراتبی»[29] استفاده می‌کند. در توصیف وی، «شهرگرایی برآمده از نزاع و درگیری»[30] که شهر اورشلیم را به‌نوعی ترور کرده(De Cauter, 2009, p. 30)، جوهره سیستمی کلان را شکل می‌دهد که متشکّل از پراکنشی از محیط‌های دژمانند است؛ دیوارهای بتنیِ عظیم‌الجثه‌ای که با برج‌های دیده‌بانی حفاظت می‌شوند و تیربارهای مستقر در آنها آماده شلیک توسط خدمه‌اند. این محیط‌ها توسط مسیرهای ویژه‌ و معابر میان‌بُر بهم متّصل هستند، و در آنها شاهدِ رژه و اسکورت خودرو‌های نظامی، گشت‌زنی‌ها، و محل‌های ایست‌‌بازرسی هستیم؛ همه اینها جملگی یک فضای متکثّرِ پیچیده را شکل می‌دهند(Boano, 2010, 2011). در این میان، آگامبن می‌تواند به‌عنوان قطب‌نمایی برای کشفِ دینامیک‌های اورشلیم و کرانه باختری عمل ‌کند؛ نواحی مرزی‌ای که در آنها، شالوده نظری و بستر فضایی ترکیب می‌شوند تا دیدگاهی جدید در خصوص شهری که نقداً واجد یک تغییر پارادایم در گفتمان معمارانه و شهری است، تولید شود.

آنچه برای فهم مدیریت مرزی در اورشلیم و فوت‌وفنِ آن، حائز اهمیّت بسیار است، یک گفتمانِ زیربناییِ مرتبط با قلمروءِ سرزمینی است. تحمیلِ سلسله‌مراتبی و از‌بالابه‌پایینِ مکان‌سازی در اورشلیم – جایی‌که فضامندی توسط صاحبان قدرت و آنهایی که قابلیّت تحمیل تصمیمات‌شان بر دیگران را دارند، تعریف می‌شود(Rosen& Shlay, 2010) – نحوه تغییر فرم شهری توسط زیست‌سیاست را برملا می‌کند. نکته گویاتر و مهم‌تر، جعلِ مستمر و پیشرونده‌ی یک زبان خاصِ درباره مرز، اهمیّت این زبانِ جعلی، و بارِ ناگزیری است که به‌موازات تطویلِ این مناقشه‌ی موهوم و استعلای بستر کالبدی این زبان به سطح یک پارادایم جهانی، تولید می‌‌شود. منازعات شدید بر سر تقسیم‌بندی‌های فضایی در اورشلیم، حکایت از آن چیزی دارد که آگامبن تنش حداکثری میان نیروهای ماهیّتاً متعارض می‌نامد؛ نیروهایی که بنا می‌کنند و می‌سازند در مقابل نیروهایی که غیرفعّال کرده، از کار انداخته، و خلع و عزل می‌کنند. غیرقابل‌تشخیص‌بودن و نامحسوس‌بودن این نیروها یک تهدید است(2005, p. 87).

احساس بر این‌ست که در کرانه باختری، پیآمد هر چه باشد، الگوءِ استثناء، در لحظه و بی‌درنگ، در حال ساخته‌شدن است؛ الگو یا قالبی که حاکی از گرایش به سوی پاسخ‌های افراطی در هر دو حیطه اجتماعی و فضایی است.

به‌رغم برخی تلاش‌های اخیر در ادبیّات نظری(Schinkel & van den Berg, 2011)، مفهومِ استثناء فضاییِ آگامبن و قلمرو‌مندی‌اش[31]، هنوز در مقیاس شهری آنقدرها توسعه نیافته که بتواند از ابزاراِنگاری اردوگاه[به‌عنوان موجودیّتی مجزّا و منزوی] فراتر رفته، و به یک آپاراتوس تحلیلیِ یکپارچه تبدیل شود. ویژگی‌های خاص و جزئیّات منحصر‌به‌فردِ اورشلیم، تا حدّی منجر به پیوندِ وضعیّت استثناء با محیط‌های کالبدیِ واضح و شسته‌رفته شده، امّا به‌رغمِ چنین پیوندی، باز هم سنجش و تفسیرِ این عناصر و مولّفه‌ها در این مقیاس شهری بزرگ‌تر، دشوار بوده است. شهری مانند اورشلیم، کثرتی از فضاهای استثناییِ تودرتو و سلسله‌مراتبی را در خود دارد که با درجات متنوّعی از وضوح و کارکرد، درهم‌آمیخته‌اند و در توپولوژیِ عجیب‌وغریبِ کرانه باختری(چه از حیث تاریخی و چه از حیث فضایی)، گسترانیده شده‌اند(Piquard & Swenarton, 2011; Pullan, 2011; Segal & Weizman, 2003; Long, 2011)؛ کرانه باختری جایی است که تشویش و عدم‌قطعیّتِ جغرافیاییِ ناشی از اِشغال و تصرّف در آن، نه یک رویداد(event)، بلکه یک فرایند(prosess) است(Smith, 2011; Weizman, 2007).

محتوای این مقاله حول سه بخش اصلی است و بر اساس دیدگاه آگامبن درباره استثناء‌بودن، و با هدف غاییِ استخراج یک چارچوب تحلیلی که بعدها بتواند برای مطالعه سایر بسترها نیز مورد استفاده قرار گیرد، درباره امکان چارچوب‌بندیِ یک شهرگرایی استثنایی در بستر اورشلیم بحث می‌کند. ما اذعان داریم که سرشت این تحلیلِ سه‌بخشی، ضمن اینکه نکات اصلی مندرج در ساختار نوشتار حاضر را معرّفی می‌کند، اورشلیم را به‌عنوان محور مرکزی نوشتار، و نیز موضع آگامبن درباره وضعیّت استثناء را برجسته می‌سازد. نخستین بخش، ارائه‌گرِ خوانشی انتقادی از شرایط مرزی به میانجیِ لنزِ آثار آگامبن است؛ به‌ویژه به‌میانجی تکاملِ تدریجیِ مفهوم «اردوگاه» به‌ سطح یک پرکتیسِ قلمروءیی برآمده از زیست‌سیاست. بخش دوّم، با نگاهی دقیق به ابزارها و شرایطی که در عمل اصول طرد و کنترل[32] را شکل داده‌اند، پیچیدگی‌ها و ریزه‌کاری‌هایِ شهر اورشلیم را مورد برّرسی قرار می‌دهد. سرانجام در بخش سوّم، یک چهارچوب تفسیری حاصل می‌شود که نیّتش، توضیح و تشریحِ فوت‌وفن‌ها و نحوه عملِ مرز شهری است؛ فوت‌وفن‌هایی که اصول یک وضعیّت استثناءِ دائمی، مُعرّف و مُعیِّن آنهاست: منظور از این اصول، مجموعه تنش‌هایی است که در حیطه شهری مادیّت و عینیّت می‌یابند. منبعث از کار قبلیِ نگارندگان در خصوص پیچیدگی شهری و ارتباطش با فضامندیِ آگامبن(Boano & Floris, 2005; Boano, 2011)، این چهارچوب تفسیری می‌تواند نقشی موثّر در مباحثه پیرامون شهرگرایی استثنایی داشته باشد؛ نه صرفاً در این موقعیّت موردیِ خاص[اورشلیم]، بلکه به‌عنوان یک فرا‌چهارچوبِ متن باز[33] که نحوه تولید و بازتولیدِ شهرها از طریق بازپیکربندیِ توپوگرافی‌هایی که حاویِ ادراکات و عاملیّت‌های متفاوتند را توصیف می‌کند. در انجام این مهم، هدف نوشتارِ پیش‌رو، کمک به مباحثه پیرامون مرزهای شهری در قامت «وضعیّت‌های استثناء» است؛ وضعیّت استثناء در دو معنا: ۱) خطوط مرزیِ دلالت‌گرِ خلق‌شده از مجرای استثناء؛ و ۲) فضاهای بینابینی.

مرزهای تودرتو و سلسله‌مراتبی و قلمروگذاری زیست‌سیاسی[34]

فرایند رسیدن به اورشلیم، بسته به مرزی که از آن عبور می‌کنیم، مبتنی بر سناریویی دوگانه است. مسیر معمول، از اسرائیل یا سایر کشورها، تسلسلی گام‌به‌گام و متعارف از جا‌به‌جایی‌هاست، در حالی که، دسترسی از کرانه باختری تنها پس از انجام تشریفات کنترلی ممکن است؛ پذیرش مراجعین از رهگذرِ منظری پیچیده و برآمده از حصارها و ایست‌بازرسی‌ها صورت ‌می‌گیرد؛ جایی‌که زندگی روزمره، از قبال یک الگوی تودرتو و سلسله‌مراتبی، مرحله‌به‌مرحله کنترل شده، و در نتیجه، در هر مرحله بخشی از آن کسر می‌شود، و به‌شکلی پاره‌پاره و ازهم‌گسسته درمی‌آید. دیدن و تجربه‌کردن چنین منظری، به تعارض و کشمکشی عاطفی منتهی می‌شود: تولید و بازتولید این فرایندهای کنترلیِ افراطی، حاکی از یک الگویِ درحال‌رشد است که سرریز شده و از حدِّ مرز فراتر رفته، و چه بسا بخش عمده‌ای از منظر نواحیِ مرزی و سرحدّاتِ کرانه باختری را نیز دربرگرفته است؛ در اینجا، دیالوگی به‌شدّت متشنّج و پُرتنش میان زمین(land) و پارامترهایِ مهارکننده‌‌اش برقرار است(تصویر ۱). روایت‌های پیچیده و لایه‌لایه و کثرتی از فضاها و قلمروهای تحت‌مناقشه، به مجمع‌الجزایری شهری ره بُرده که توأمان جذّاب و دلفریب، و ترسناک و مهیب، واجد چشم‌اندازی روشن و واضح و درعین‌حال الگویی مبهم و گنگ، و شاهد مجاورت همزمانِ ثروتمند و مفلوک، و زیبا و زشت(مُهوّع) است. به همین دلیل است که اورشلیم، ورای تأثیرِ فوت‌وفن‌هایِ مفصل‌بندی اجتماعی‌اش، بستری از یک ترکیب شهریِ منحصربه‌فرد است که نظم خاص خودش را دارد.

  تصویر۱. گسست و تکّه‌تکّه‌شدگیِ شهری پارادوکسیکال در محلّه آت‌-تور، اورشلیم(Boano, 2008)

در جوار مرز اورشلیم با کرانه باختری، مناقشه‌ها بر سر فضا، صرفاً تنش‌های مابینِ ارزش مبادله و ارزش استفاده[35]، یا مابین سرمایه مولّد و مصرف جمعی[36] نیست، بلکه تمنّایی‌اند بر سر هویّت قومی-ملّی، حاکمیّت، و آنچه آگامبن امر مقدّس[37] می‌نامد. چنانکه ایفتِخِل[38](۲۰۰۶) اشاره می‌کند، الگوهای قوم‌سالارانه، با هموارسازیِ مسیرِ اقدامات ناپایدار و زودگذرِ مرتبط با زمین، مرزها را در وضعیّت سیلانِ دائمی نگه می‌دارند؛ وضعیّتی که در آن، شهروندیِ سرزمینی[39] به خاطر قدرت اجتماعیِ قومیّت‌های حاکم[40]، رنگ باخته و از دست رفته است. چنانکه گَزیت(۲۰۱۰) اشاره کرده، این یک مناقشه بر سَر به‌رسمیّت‌شناختنِ دیگری/غیر[41] در معنای فوکویی است؛ موقعیّتی پارادوکسیکال که در آن، مرزها و حدودوثغورها، همزمان دربردارنده(شمول‌پذیر) و طردکننده(حذف‌کننده) هستند(تصویر ۲). مرزسازی و مرزگذاری، فرایندی دیالکتیکی میان خود و دیگری است؛ نه تنها بر اساس فرایندِ مستمرِ اعاده و بازپس‌گیریِ مناظرِ طبیعی و یا دست‌اندازی‌شده، بلکه همچنین بر اساس ایجابِ بازسازماندهیِ حوزه گفتمانی بنا به ضرورت یا عادی‌سازی(به‌هنجارسازی)[42]. چنانکه سَمِن(2006, p. 213) ادّعا می‌کند: «دیواری که از میان اورشلیم می‌گذرد، صرفاً بر روی یک مرزِ طبیعت‌‌نشان[43] بنا نشده، بلکه راساً در جهت طبیعی‌جلوه‌دادنِ تفکیکی که به هر شکلی غیر از این تصنّعی می‌نمود، ساخته شده است».

تصویر ۲. دیوار/مانعِ جداکننده موسوم به Separation Barrier در شهر کوچک آل-رام(Al-Ram) میان بیت‌المقدّس و رام‌الله(Boano, 2008)

گفتمان نظری می‌تواند با ریسکِ توصیفِ هستی‌شناختی همراه بوده و به مطلق‌گرایی و قطعی‌نگری بیانجامد، و از این رو، دیدگاه آگامبن برای توصیف واقعیّات بارزِ کرانه باختری کافی نیست. نظر به اهمیّتِ روبه‌رشدِ دیوار(مانعِ جداکننده[44]) در معناشناسی‌هایِ رواییِ متنوّعی که در تلاشند آن را تشریح و تبیین نمایند، و نظر به تغییرات کالبدی‌ای که این دیوار طی سال‌ها و در پاسخ به فشارهای سیاسی و ارزیابی‌های سرزمینی از سَر گذرانده، یقیناً چه در معنای دقیق کلمه و چه به‌صورت مَجاز و تمثیل، بیش از صرفاً یک تفکیک‌کننده صُلبِ است. در کنار سایر فوت‌وفن‌هایی که این مرز مملو و آکنده از آنهاست(ایست‌بازرسی‌ها، سیم‌ها، دوربین‌ها، و …)، دیوار(the Wall)، بخشی از دگرگونیِ دائمی‌ای است که چنین مکان استثنایی‌ای از مجرای عاملیّت و مشارکتِ[45](محدود و مجاز[46]) متحمّل می‌شود و یادآورِ نحوه نقش‌آفرینیِ تیپولوژی‌های فضایی و تنش‌های اجتماعی در شکل‌دهی به یک شهرگراییِ استثناء است. این مرزهای تودرتو و سلسله‌مراتبی، نفیِ شهری که آنسوی مرزها قرار دارد، نیستند، بلکه در عوض، بخشی از وضع موجودِ رایجِ آنند؛ فرمی منتج و برآمده از محدوده‌های اردوگاه‌مانند[47] و برآمده از وزنِ پرکتیس‌های زیست‌سیاسی‌.

اردوگاه، مولّفه‌ای مرکزی در فهم کار آگامبن و نحوه دستیابی‌اش به حوزه‌‌هایی است که با فضا و استثناءِ سروکار دارند. با این وجود، تشریح توپولوژی‌ اردوگاه و مفصل‌بندی‌اش در متن شهر، چالش‌برانگیز است؛ جایی که به‌مثابه واحدی کامل[که در عین حال می‌تواند بخشی از یک موجودیّت بزرگ‌تر باشد] ‌قلمروگذاری گزاف و افراطی، حاکمیّتِ مختصِّ ‌خود، تعلیق قانون، و تخطّی‌های مختلف از حقوق انسانی را ذیل یک فضای مقرّر، تثبیت‌شده و کنترل‌شده، گرد آورده و تجمیع می‌کند. انگشت‌گذاشتن روی فضاهای شهریِ استثنایی و گزینش آنها دشوار است، چراکه آکنده از علائم و معانی‌ای هستند که در ذات هر محیط‌ شهری‌ای وجود دارد، و این، دستیابی به ایماژهای روشن و واضح از آنها را سخت می‌کند. در شهرها، فضای استثنایی، متداوماً در حال پاسخ‌دهی و واکنش به عملکردهایِ محیط‌های مجاورش، تطبیق و سازگاری با آنها، و بازسازماندهی‌شان است. این نوع فضاها، جداافتاده و مجزّا در معنای مطلق کلمه نیستند، بلکه، خود را به‌منزله بخشی از ‌واکنش یا مقابله‌به‌مثلِ همیشگیِ فضاهای مورد‌مناقشه[48] شکل می‌دهند. شهر استثنایی، پاسخ یا واکنشی است به خشونتِ ریشه‌دار و دیرینه‌ای که از چنین دینامیکی نشأت می‌گیرد؛ ظهورِ غیرخطی و چندمقیاسیِ تعارضات فضایی میان دسته‌ها و اقلیّت‌هایی که جغرافیاها را شکل می‌دهند. به همین سیاق، شهر استثنایی منتج از مجموعه تنش‌هایی است که در طیف متکثّری از مقیاس‌ها و فیزیکالیته‌ها، با درجات متفاوتی از وضوح و فهم، جریان دارند.

آگامبن، با آمیزش مفاهیم قدرت و دانش نزد فوکو(۱۹۷۹) و تبیین دلوز و گتاری(۱۹۸۷) در باب تنش‌های مدرنِ برخاسته از فضای تحت‌مناقشه، آشکارا تصدیق می‌کند که استثناء، به ورای فضای درونی و بسته اردوگاه رفته، و با پیروی از اصل کارکردی‌اش، خودش را به منظرِ بازِ بیرونی رسانده است(Agamben, 2005, p. 18; Giaccaria & Minca, 2011). لحاظِ اردوگاه‌ها به‌عنوان پیش‌انگاشتی[49] از استثنایی‌بودن، و توجّه به منطقی که در پس پشت‌شان وجود دارد، پتانسیل عظیمی را به دست می‌دهد و می‌تواند در قامت لنز عریضی باشد که از مجرای آن، قلمروء شهری را توصیف نمود؛ در اینجا، مجمع‌الجزایرها(Petti, 2005, 2007; Smith, 2011) و درون‌بوم‌ها[50] به‌عنوان چیزی ورای یکتایی و تکینگی‌شان، قابل فهم می‌شوند؛ آنها در واقع، واردِ حیطه فوت‌‌وفن‌های گسترده و تغییریابنده‌ای می‌شوند که زیست‌سیاست و قلمروزدایی[51] به ترکیب چندمقیاسیِ ‌منظر کلانشهری القاء می‌کنند. جامعه مدرن، استثنایی‌بودن را در ورای واحدهای ایستا برون‌یابی کرده و تعمیم داده، و آن را به قلمروهای بزرگ‌تر ولو متفرّق‌تر بسط داده است که معمولاً به شکل عرصه‌های سیاسی-جغرافیاییِ  بی‌حدّوحصر درمی‌آیند. بدین‌ترتیب، وضعیّت استثناء نزد آگامبن و اثرات تلویحی‌ و غیرمستقیمی که بر موقعیّت انسان دارد را می‌توان به‌عنوان یک دستگاه ناوبری و هدایت بازتجهیز کرد به‌نحوی‌که بتواند به تشریح پیدایشِ فضاهای استثنایی(به‌‌مثابه دیسپوزیتیف‌های کنترل‌کننده‌ای که افرادی که در آنها زندگی می‌کنند را بدل به سوژه‌های زیر سلطه کرده و مطیع می‌سازند) در اورشلیم کمک ‌کند(Agamben, 2009b, 2009c).

رویکردهای فضاییِ مشتق از فیگور اردوگاه که شناخت بهتری از تفسیر آن به دست می‌دهند را می‌توان در نمونه‌هایی همچون اردوگاه‌های پناهندگان یا اردوگاه‌های بشردوستانه[52](Arif, 2008; Boano, 2011)، بازداشتگاه‌ها[53](De Larrinaga & Doucet, 2008; Neal, 2006)، سکونت‌گاه‌های عدوانی[54](AlSayaad & Roy, 2006)، و در ابعادی بزرگ‌تر، وضعیّت هشدار/اضطراری[55](Diken & Bagge Laustsen, 2005) برشمرد. محقّقانی که به مسأله فضامندی و حاکمیّت[56] پرداخته‌اند(EK, 2006; Gregory, 2006, 2007; Minca, 2005, 2006; Szczepanikova,2005; Giaccaria & Minca, 2011)، با چرخش به سوی آگامبن، بر آنچه او رابطه مرکزیِ میان شخص حاکم و شهروندان[57] می‌داند، تمرکز دارند. با این حال، بازنماییِ آگامبن از فضای استثناء در اردوگاه را نباید لزوماً به یک مقوله فضاییِ صرف، محدود کرد، بلکه، نزد آگامبن، در واقع، این دینامیک قدرت است که در فضا مادیّت و عینیّت می‌یابد(AlSayaad & Roy, 2006, p. 18). تقلیل این موقعیّت به یک تقابلِ صرف، یعنی اردوگاه(در مقام استثناء) در مقابل شهر(در مقام هنجار)، قضاوت یا برآوردِ نادرستی از رابطه‌ این دو به دست می‌دهد و رابطه‌ای عمودی و بالا‌به‌پایین یا یک رابطه مکانی را به ذهن متبادر می‌سازد؛ آنهم وقتی که این رابطه، قطعاً و بی‌بُروبَرگرد، هم‌پیوند و سیاسی است: «گیرافتادن در این فهم دوگانه از رابطه اردوگاه در مقابل دولت‌-ملّت یا شهر، سلسله‌مراتبی سفت‌وسخت را شکل می‌‌دهد که ذیل آن، عاملیّتِ آوارگان به حساب نمی‌آید، و امکان سیّالیّتِ روابط- فضایی یا سیاسی- به رسمیّت شناخته نمی‌شود»(Sanyal, 2011, p. 880).

هرگونه فهمی از اردوگاه باید لبه‌ها، حاشیه‌ها، مرزها، و آستانه‌هایی که آن را تعریف کرده و درمیان‌می‌گیرند را نیز شامل شود. دینامیک‌های ژئوپلیتیکیِ مدرن که در شرایط ترس از حمله‌های تروریستی، به‌شدّت به کار می‌افتند، مرزها را به ابزارهای فعّالِ مراقبت و عزلت‌گزینی بدل کرده‌اند؛ و این «خصیصه اصلیِ معماریِ سیاست جهانی[58]» (VaughanWilliams, 2009, p. 3) است. شرایط مرزی وقتی عیان می‌شود که نوارهای قلمرویی(سرزمینی)[59] شکل می‌گیرند؛ چه به‌عنوان یک فضای بینابین در جوار موجودیّت‌هایِ تفکیک‌شده در طرفین آن، و چه به‌عنوان محدوده‌های خطّیِ جداسازی در داخل یک قلمروءِ پیوسته(Rumford, 2010; Van Schendel, 2005; Kaiser & Nikiforova, 2006). این نوارهایِ قلمرویی، فضاهای بغایت مهمّی هستند، چراکه روایت‌هایی که به قدرت شخص حاکم[60] مشروعیّت می‌دهند، بر این ادّعا استوارند که پیوند میان قلمرو، مردم و دولت، محکم است (De Caroli, 2007; Murphy, 1996; Rael, 2011). گرچه مرز، محدوده‌های حاشیه‌‌ایِ قلمروءِ تحت نفوذ و اختیارِ شخص حاکم را بازنمایی می‌کند، امّا این بدین معنا نیست که برای اتوریته وی، اهمیّت ناچیزی دارد؛ بلکه برعکس، کارکرد حاکمیّت در مرز، ادّعای نفوذ و اقتدار بر قلمروء را ایجاد، بازتولید و گسترش می‌دهد. مرز همچنین، کاراکترِ قلمروییِ خاصِّ خودش را نیز حاصل می‌کند: یعنی وقتی به‌شدّت پویا و تحت‌مناقشه است، بدل یه یک فضای سوّم[61] می‌شود(Soja, 1996; Luke & Luke, 1999, Cenzatti, 2008) با نظم فضایی خاصِّ خودش، دستخوش یک جور ازریخت‌افتادگیِ فرهنگی[62]، و در تکاپویی دائمی برای تعریف جایگاهش، جایی میان درون و بیرون؛ آستانه‌ای میان خودمان و دیگران (Bhabha, 1988; Zanini, 1997). مطالعات اخیر صورت‌گرفته نشان داده‌اند که مرزها هر چه باشند، قطعاً خطوط ساده و روشنِ تفکیک و جداسازی نیستند (O’Dowd, 2010; Amoore & Hall 2009; Jones, 2009; Doty, 2011)؛ بلکه، تسلسلی از قلمروها و اُبژه‌هایِ لایه‌لایه و پیچیده‌اند؛ این قلمروها و اُبژه‌ها توسط حدّوحدودهایِ غالباً محو، غیرقطعی، و پُرنوسان از هم تفکیک و جدا شده‌اند. مرزها، پالایش و غربال می‌کنند و بدین‌ترتیب، امکان ورودِ  گزینشی[63](Cruz, 2010) را می‌دهند؛ آنها امکان تجلیّات و مظاهر لبه‌ای[64](Bloomer, 2010) را فراهم می‌کنند؛ و شرایط پیدایشِ اردوگاه را ممکن می‌سازند، و در موارد خاص، به ابزاری برای اجرای قدرتِ زیست‌سیاسی[65] بدل می‌شوند.

زیست‌سیاست از آگاهی و شناخت فوکو نسبت به پرکتیسِ سیاسیِ کنترل زندگی[66] نشأت می‌گیرد؛ این کنترل از طریق هماهنگ‌سازیِ استراتژیکِ کثرتی از نیروهایی که «زندگی»(life) یا «موجودات زنده» را می‌سازند، اِعمال می‌شود(Foucault, 2003, 2008, pp. 15–16). نزد فوکو، «قدرت دیگر صرفاً با سوژه‌های قانونی(حقوقی)[67] که سلطه نهایی بر آنها مرگ بود، سروکار ندارد، بلکه با موجودات زنده سروکار دارد، و سلطه‌ای که قدرت قادرست بر آنها اِعمال کند، باید در سطح خود زندگی اِعمال شود»(Foucault 1978, pp. 142–143). بنابراین، زیست‌سیاست، سیاستِ حیات برهنه[68] است، یا «مدیریت، انتظام‌بخشی، محاسبه، و اداره زندگیِ جمعیّت[69] از طریق طبقه‌بندی، احراز صلاحیّت، مقوله‌بندی، و رتبه‌بندی[70]»(Braun, 2007, p. 10). دیدگاه آگامبن اینگونه شکل می‌گیرد و نزد این دیدگاه، زیست‌سیاست‌، شرط لازم برای وضعیّت استثناء و سیاسی‌سازیِ حیات انسان است. فوکو، بر اهمیّت بدن(body) به‌مثابه یک جور واحد پولی[71] تأکید می‌کند؛ که هم منبع اصلی تولید است و هم منبع اصلی مجازات(تنبیه). بدن به‌عنوان مادّه خامِ جامعه فهم می‌شود؛ عاری از هر نوع خصوصیّت و ویژگیِ خاصّی، به جز آن خصوصیّات و ویژگی‌هایی که برای نظام‌های کنترلی اهمیّت دارند: زادگاه و خاستگاه[72]. این برهنگیِ بدن[73](عاری‌بودن بدن از هرگونه ارزش‌ ضمیمه‌شده به آن، که ورای کالبد‌ باشد)، همان چیزی است که آگامبن «حیات برهنه»[74] می‌نامد؛ انسانیّتی تهی از خصائل مادّی؛ حالتی از بودن که تدریجاً بیرون از حدودِ یک هنجارمندی مقرّر و تثبیت‌شده[75]، ترک و رها شده است(Agamben, 1998). حیات برهنه، نرخ تبدیلِ استثناء‌بودگی[76] است[تشبیهی از نرخ تبدیل یک واحد پولی به دیگری]. یک آپاراتوس سیاسی که نیازمندِ اِعمال قدرتِ نهادینه‌شده بر جمعیّت است، قطعاً به طبقه‌بندی، تمیزدادن و برچسب‌زدن(بدنام‌کردن)[77] می‌پردازد، چراکه نزد منطق قدرت، این واجد اهمیّت است. برساخت نظریِ آگامبن حاکی از اینست که معنای واژگان پساجنگ(از قبیل اصلاح نژادی، پاکسازی قومیّتی، تمرکز[78] و …)، اِسماً و ظاهراً تغییر کرده و تکامل یافته، امّا در عمل، همچنان کارگر است و اجرا می‌شود. برای مثال، تحلیل آرنت درباره بی‌قانونیِ شخص حاکم[79] و بازنگریِ فوکو در سیستم‌های حکومت‌مندانه‌ی تنبیه(مجازات) که وی به آنها مکرراً ارجاع داده و استناد می‌کند، تأثیر به‌سزایی بر زیست‌سیاستِ قرن ۲۱ دارند. با این وجود، وفق آنچه دیکن و باگ لآوست‌سِن(2005) می‌گویند، آگامبن با دقّت، زیست‌سیاستِ کنونی را از مثلاً اوج سوءاستفاده از حیات برهنه در خلال هولوکاست متمایز می‌کند. استراتژی‌های امروزینِ کنترل، با ظرافت بیشتر و پیچیده‌تری در ساختارهای مشروط‌سازی(مقیّدسازی) و ضابطه‌گذاری(انتظام‌بخشی) و نیز در خود افراد، تنیده هستند.

این استراتژی‌ها به نظر بی‌وقفه امّا خطی، و جانبدارانه امّا قاعده‌مند، می‌رسند و با ترفندها و کلاه‌شرعی‌هایِ متکثّری که مدرنیته می‌تواند به دست دهد، پشتیبانی می‌شوند: توافقات بین‌المللی، فنّاوری، طراحی، و چهارچوب‌های انتظام‌بخش. این استراتژی‌ها، با جدیّت تمام، و در مقام اجزاءِ دم‌ودستگاه جهانی‌ای که وضعیّت‌های استثناء را تبیین کرده و به اجرا درمی‌آورند، کار می‌کنند. بنابراین، پیچیدگی و ظرافتِ زیست‌سیاست معاصر، متناسب است با پیشرفت‌هایِ دم‌ودستگاه مذکور، خاصّه به خاطر استعلا و تفوّقش در توسعه مدرن، سیاست مدرن، و تولید[مدرن‌] فضا. بدن، یا زیست‌گونه[80]، به گفتمانی مُبیّن، به سوژه‌ی اعمال فشار(قانون یا زور)، و به خود وسیله‌ اِعمال فشار بدل می‌شود. بدیهی است که در خلال این فرایند، آنچه در آغاز یک ابزار سیاسیِ ایدئولوژیک است، در نهایت، ترجمان فضایی پیدا می‌کند. با اتّخاذ دیدگاهی هابزی[81]، انباشت این واحدها، انباشت این بدن‌ها، خوشه‌ها یا توده‌هایی را خلق می‌کند؛ لِوایِتِن‌هایی[82] متمایز که در حیطه‌های اندیشه و فضا مداخله و وساطت می‌کنند؛ و همین خوشه یا توده‌ی متشکّل از زیست‌هایِ‌ [سیاسیِ[83]] مشترک است که استثناء را شکل می‌دهد، و از حیث کالبدی، یک محدوده‌ سرشار از معناداری و اهمیّت سیاسی را می‌سازد.

چندین بخش از اورشلیم، تجسّم و تجسّدِ این تنش‌های متروپولیتنِ جدید میان قدرت و افراد هستند. به‌رغم وضوح و  آشکارگیِ اردوگاه در این چند بخش[و نه پنهانی و دورازچشم‌بودن آن]، شمول نظام‌مندِ فضاهای مطرود و مسلوب در داخل بافت شهری، مولّدِ تولید آنتاگونیستیِ شهرها است(Petti, 2005)؛ جایی که نمایانی و رویت‌پذیری اِعمال قدرت، و تکّه‌تکّه‌شدنِ رابطه عمودیِ بالا‌به‌پایین در قالبِ شمار متکثّری از علائم و نشانه‌های استثناء، نخِ تسبیح اصلی است. آگامبن تشریح می‌کند که وقوع اردوگاه، برآمده از یک انحراف در ساختار کلاسیکِ منتسب به دولت-ملّت‌ است: زمین، نظم، و تولّد[84]. با تغییر رابطه میان این سه رکن اصلی، اردوگاه زبان جدیدی را تولید می‌کند که در آن، قلمرو(زمین) و حاکمیّت(نظم)، در معرضِ فضایی‌شدنِ زیست‌سیاست[85] قرار می‌گیرند. تولید مرزها که اورشلیم و کرانه باختری را تحلیل می‌بَرَد، دستِ‌ کمی از استثناءبودگیِ شهریِ گسترده و همه‌جاحاضر ندارد؛ جایی که دولت-ملّتِ سنّتی، درهم‌شکسته و فروپاشیده، و شهر استثنایی از خلال شکاف‌ها و ترک‌های درونش، درحال سَربازکردن و بیرون‌آمدن است. هدف از تصویر ۳، فسردن، تثبیت یا ساده‌سازیِ پیدایش اردوگاه و استثناء، یا تلاش برای تولید یک ابزار ساختاری نیست؛ بلکه هدف، تصویرکردنِ دینامیک عظیمی است که – خاصّه در مورد اورشلیم- با کانالیزه‌کردنِ اجزاء دولت-ملّت به سوی اصل تقلیل‌ناپذیرِ حیات برهنه[86]، تولید یک شهر را متأثر از چندین شکل مختلف از استثنا، میسّر می‌سازد. زمین و قلمرو(Elden, 2010, 2011) وجوه اصلیِ این توپولوژی هستند.

تصویر۳. ساخت(یا واسازی) فضای استثنایی در اورشلیم (Boano and Martnes in 2011

از خط سبز تا دیوار: مرز در قامت پارادایم طرد

اورشلیم که در سال ۱۹۴۸ به دو بخش غربی و شرقی تقسیم شد[87]، مظهرِ شهرهای بخش‌بندی‌شده[88] ، آنهم از نوع بسیار منحصربه‌فرد آنست؛ شهری مستقر در مرکزِ حیات معنوی، و در بطن نزاع مذهبی، احساسات جمعی، تمنّا و حسرت شدید، و تشنّج هیجانیِ مفرط(Shlay & Rosen, 2010). سافی‌یِر(2001, p. 136) معتقد است که شاید در هیچ شهر دیگری در جهان، «بُعد فرهنگیِ تعارض(به معنیِ وجود نظام‌های‌ فراگیری از باورها و اعتقادات که شیوه‌های درک جهان و کنش در آن را شکل می‌دهند)، چنین تأثیر مستقیم و نافذی بر حیات شهر و نیز دوره‌های مختلف آن نداشته و ندارد». وانگهی، این تعارض فرهنگی وابسته به کشمکشی اساساً فضایی است؛ تعارض به‌عنوان یک آپاراتوس فضاییِ منحصر‌به‌فرد که ذیل آن، اندرکنشی پیچیده از عوامل تاریخی، مذهبی، فرهنگی، و سیاسی در طول زمان، یک شهرِ غیرمعمول که از اهمیّت فوق‌العاده‌ای برخوردارست را تولید کرده‌ است(Friedland & Hecht, 1996). چنانکه گَزیت(2010) اشاره می‌کند، اورشلیم می‌تواند پیش‌نمونی از یک شهر مختلط[89] باشد؛ «موقعیّتی» شهری که در آن، دو اجتماع ملّیِ رقیب، در محدوده یکسانی سکنی دارند(Yacobi & Yiftachel, 2003). مابین سال‌های 1948 تا 1967، شهر اورشلیم میان اسرائیل و اردن تقسیم شده بود. پس از جنگ شش‌روزه[90](۱۹۶۷)، اورشلیم دوباره یکپارچه شد و تحت حاکمیّت اسرائیل درآمد و ساکنین فلسطینی‌اش، وضعیّت ساکنان محلّی‌ را پیدا کردند، هرچند شهروندی اسرائیل را به دست نیاوردند. اورشلیم به‌عنوان شهر مرزها و سرحدّات، نه تنها میان فضاهای ملّیِ یهودی-اسرائیلی و عرب-فلسطینی چلانده شده، بلکه یک جدایی‌گزینی فضایی[91] نیز در متن خودِ نواحی یهودی‌نشینِ شهر وجود دارد؛ جایی که یهودیان ارتدوکسِ افراطی در درون‌بوم‌های اجتماعیِ مجزّا و در محلاتی متمایز زندگی می‌کنند(Pullan, Misselwitz, Nasrallah, & Yacobi, 2007; Rosen & Razin, 2008)؛ درون‌بوم‌ها و محلاتی که یک سبک زندگیِ سنّتی با حدّاقل مواجهه‌ی اعضاء با جامعه سکولار غربی را تضمین می‌کنند(Hasson, 2002).

خط سبز[92](خطی که بدواً و از ابتدا با جوهر سبز بر روی یک نقشه کشیده شد)، نشان‌دهنده‌ی محدوده‌ای است که به تبع آتش‌بس و پایان جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۸ تعیین شد و در فاصله سال‌های ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۷، مرزهای اسرائیل را تعریف می‌کرد. پس از جنگ شش‌روزه در سال ۱۹۶۷، اسرائیل قلمروهای بزرگی خارج از محدوده خط سبز را تصرّف و به بخش غربیِ تحت حاکمیّتِ خود، ضمیمه کرد. توسعه‌ها و ساخت‌وسازهای صورت‌گرفته در بخش‌های مختلفِ این قلمرو‌های تصرّف‌شده در سال‌های پس از ۱۹۶۷، خط سبز را دستخوش تغییر کرده و ادراکی ناپایدار از آن به دست داده است، و در نتیجه، برداشت‌های رایج و غالب از آنچه حدودوثغورِ شهر اورشلیم را شکل می‌دهد را به‌کلّی مختل کرده است. با این حال، مکان خط سبز، به‌خودی‌خود هرگز به صورت رسمی تغییر نکرده است. اسرائیل تدریجاً تلاش کرده تا خط‌سبز در منطقه اورشلیم را از طریق فرایند ضمیمه‌سازیِ قانونیِ موردادّعایش موسوم به «یکپارچه‌سازی(وحدت‌بخشی)»[93]، تغییر داده و جا‌به‌جا کند. چنانکه شِلی و رُزِن(۲۰۱۰) استدلال می‌کنند، این فرایند حذف ادغامی(طرد دربردارنده)[94] در سه دوره زمانیِ خاص اتّفاق افتاد: ۱) دوره یکپارچه‌سازی اورشلیم(1967-1987)؛ ۲) دوره‌ای که انتفاضه، تکّه‌تکّه‌شدگی، ‌پهنه‌های ورودممنوع[95]، و یک اورشلیمِ تفکیک‌شده و تکّه‌پاره مُعرّف آنست(1987-2003)؛ و ۳) دوره‌ای که مُعرّف آن، انتفاضه دوّم، ساخت دیوار/مانعِ امنیّتی، و ایجاد لفاف فضاییِ اورشلیم است(۲۰۰۳ تا کنون). طول و دامنه این نوشتار، مجال لازم برای توصیف گذارهای تاریخی‌ای که شِلی و رُزِن(۲۰۱۰) و سایرین(Masselwitz & Rieniets, 2006; Safier, 2001; Wasserstein, 2001) به‌نحوی درخشان به آنها اشاره کرده‌اند را نمی‌دهد؛ در عوض، تمرکزمان را بر ساخت دیوار کرانه باختری[96] می‌گذاریم که جالب‌ترین تمهید کارکردی در فهم و تحلیل بهترِ نظرورزیِ آگامبن در خصوص یک فضای استثناییِ عینی و خالص است؛ و دال بر کنش شخص حاکم[97] درباره تصاحب و مرزگذاریِ اراضی به‌واسطه استراتژیِ حذف ادغامی(طرد دربردارنده)(تصویر ۴).

تصویر ‌‌۴.

طرح دیوار به‌نحوی بود که به‌عنوان سازوکاری عملیّاتی و موثّر برای کاهش شمار حملات تروریستی(Gelbman & Keinan, 2007; Kliot & Charney, 2006) و بنابراین، با هدف افزایش امنیّت، بتواند تمام اسرائیل را احاطه کرده و پوشش دهد. با این وجود، تأثیر این دیوار به‌وضوح فراتر از تأمینِ ایمنی و امنیّت است(Brooks, Khamaisi, Nasrallah, Hidmi & Wáary, 2009). آثار این دیوار، هم اجتماعی و اقتصادی بوده، و هم البته، ژئوپُلیتیک. گسترده‌ترین اثراتِ دیوار مذکور، در اورشلیم حس شده است. با استعانت از کلام اشمیت(۲۰۰۳)، این «فضایی‌شدن اصیل»[98]، در لوای لفّاظی‌ای به نام امنیّت، در واقع مرزومحدوده‌سازی‌ای است که ایده سیاسی اسرائیل را دقیقاً و موبه‌مو عینیّت بخشیده و فضایی می‌سازد. دیوار، طبق برنامه، ۷۲۳ کیلومتر[99] طول دارد و محدوده‌های ممنوعه و غیرقابل‌عدولِ حول مرزها را مقرّر می‌‌دارد، و بدین‌ترتیب، یک پهنه مرزیِ تقنینی[100] و اجتماعیِ مناقشه‌برانگیز را بازنمایی می‌کند. این دیوار بتنی با ارتفاع ۸ متر، هنوز به‌عنوان اقدامی موقّت مطرح می‌شود: «دیوار، بخشی از یک نظام دیوارکشی است که تقریباً بر هر تعاملی میان فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها سایه افکنده و تجلّی آن را می‌توان در مواردی همچون ضوابط تبعیض‌آمیزِ مالکیّتی، محدودیّت‌های اِعمال‌شده بر ازدواج میان فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها، موانع ایجادشده بر سَر اشتغال، حباب‌هایی سیّال از حاکمیّت مسلّحانه و خطرناک، و جا‌به‌جایی و سیلانِ دائمیِ تمامی این مرزگذاری‌ها و حدّوحدودها مشاهده کرد»(Sorkin, 2005; Rael, 2011). در نهایت، این دیوار از قلب اورشلیم شرقی(به طول ۷۸ کیلومتر) عبور کرد و دانشگاه قدس[101]، محلّه ابودیس[102]، و پارلمان فلسطینی اورشلیم[103] را در غرب خود باقی گذاشت و تنها در اورشلیم شرقی، دست‌کم ۲۵۰ هزار نفر را تحت تأثیر قرار داد(B’Tselem, 2010, 2012). اکثر سکونت‌گاه‌های اقماریِ اورشلیم، تمام محلّه‌های جدید اورشلیم که پیش از این در کرانه باختری ساخته شده‌ بودند، و بخش اعظمِ اورشلیم شرقیِ همجوار با شهر قدیم[104]، در داخل مرزومحدوده جدید و خارج از «نظم معمول»[105](Agamben, 1998, p. 169)، قرار گرفتند. با تعیین چهارچوب و حدودوثغورِ استحکاماتی همچون دیوار، ایست‌بازرسی‌ها‌، سیم خاردار، و … یعنی جاهایی که شمول/طردِ حیات انسانی، مرز فضایی را دیکته می‌کند، و نیز با حک‌‌شدن این استحکامات در روال‌های روزمره‌ی سرزمینی، شاهد شکل‌گیری ترکیبی از قدرت انضباطیِ[106] هستیم که شدنِ یک پهنه نشان‌‌‌‌دارِ اجتماعی و فرهنگی را روایت می‌کند؛ پهنه‌ای که دیگر امکان ندارد بتوان در آن نظم را از استثناء تمیز داد(تصویر ۵).

تصویر ۵. دیوار جداکننده(The separation Wall) میان اسرائیل و کرانه باختری؛ عکسی که در نزدیکیِ ایست‌بازرسی شماره ۳۰۰ گرفته شده(بیت‌لحم/محدوده بیت‌المقدّس) در سمت فلسطینی‌نشین؛ تمهیدی قطعی، محرز و قدرتمند از جدایی‌گزینی فضایی که به‌شکلی صریح و از طریق ساخت فرم‌های عینی و انضمامی، مادیّت یافته است(Benjamin Leclair-Paquet, 2010)

در هسته گفتمان آگامبن، هنگامی‌که سیاست(politics)، نظم را معلّق می‌کند تا پیامدهایِ نظم‌دهیِ جدیدی را ایجاد کند، و هنگامی‌که شهروندان در شرایط انتظار، مراعا و بلاتکلیفی نگه داشته شده، و مشمولِ عدم‌قطعیّت و بازطبقه‌بندی می‌شوند، عملگر‌هایی همچون این دیوار، کرانه باختری را به یک دژ غیرقابل‌نفوذ بدل می‌کنند؛ دژی که نه برای مقابله با آشوب و هرج‌ومرج[107] است و نه برای اِعمال هنجارمندی[108]، بلکه برخاسته از موقعیّتی سیاسی است که هیچ‌گونه تمایز و تفاوتی میان آشوب و هنجارمندی نمی‌گذارد. بنابراین، در یک محدوده مبهم و فاقدِ مرزو‌محدوده مشخّص(موسوم به محدوده خاکستری)‌[109]، انحراف فوکویی[110] کُنتراست‌اش با هنجارمندی را از دست می‌دهد؛ این محدوده مبهم، «پهنه‌ای برآمده از ناروشنی و عدم‌تمایز میان بیرون و درون، میان استثناء و قاعده، و میان مجاز[قانونی] و غیرمجاز[غیرقانونی] است؛ در این پهنه، مفاهیمی همچون حقِّ سوبژکیتو و حمایت حقوقی، دیگر هیچ معنایی ندارد»(Agamben, 1998, p. 170).

دیوار، عینی‌سازیِ متعارض و متنافری را شکل می‌دهد؛ از یک سو، یک موقعیّت مرزیِ دیستوپیایی که به‌نوعی مسبّب و یادآورِ غیرعادی‌بودن و ناهنجارمندیِ تجربه‌شده در زمان و فضای روزمره‌ی فلسطینی‌ها است؛ و از سویی دیگر، یک یادمانی‌بودنِ نامتقارن[111] [بدین معنا که از دو سوی این دیوار نمی‌توان فهم یکسانی نسبت به آن داشت و برداشت طرفِ فلسطینی از آن با برداشت طرف اسرائیلی، متفاوت است] که خودش را در مقام اوتوپیایی سرشار از امنیّت، توصیف و تبلیغ می‌کند. دیوار، از طریق فرایندِ ضبط و مصادره، ۱۶درصد از مساحت کرانه باختری را به خود اختصاص داده[112]، که این یعنی پایانی بر شهر یکپارچه آنگونه که بدواً در سال ۱۹۶۷ تصویر شده بود و بازگشتِ اورشلیم به وضعیّت یک شهر مرزی(Pullan, 2004, 2011). نکته شایان ذکر آنکه، اکثر محلات فلسطینی که در شرق این دیوار باقی مانده‌اند، هرگز بخشی از شهر یکپارچه‌ی ذیل قانون اسرائیل در سال 1967 نبودند، و بنابراین، خدمات شهرداری را دریافت نکرده و نمی‌کنند. بخشی از کرانه باختری که هنوز دست‌نخورده باقی‌مانده، یعنی محلات فلسطینیِ منضم‌شده در سال ۱۹۶۷ و محلات به‌جامانده در غرب دیوار، همچنان خدماتی را از شهرداری اورشلیم دریافت می‌کنند(Shlay & Rosen, 2010; B’Tselem, 2010, 2012). خط سیری که این دیوار طی می‌کند به‌ندرت با خط سبزی که مرز واقعی است، همسو و منطبق است؛ مسیر دیوار با انحراف چندباره از خط سبز، لبه‌های آنچه به لفاف فضاییِ اورشلیم[113] معروف است را ایجاد می‌کند. در مقابلِ مناطق کلانشهریِ مدرنی که تحت‌مناقشه نیستند و مبتنی بر یکپارچگیِ اقتصادی و اجتماعی‌اند، لفاف فضاییِ اورشلیم برسازنده‌ی صرفاً استنباط یا القایی از یک منطقه کلانشهری است.

این دیوار به‌مثابه مانعی کالبدی، مُقوّمِ انضمامِ محلات یهودی‌نشینِ اورشلیم شرقیِ است، و حومه‌های اقماریِ یهودی‌نشینِ تازه‌شکل‌گرفته در کرانه باختری را، چه از حیث کالبدی و چه از حیث روانی، جزئی از اسرائیل می‌کند، و در عین حال، اورشلیم شرقی را از پس‌کرانه‌های فلسطینی‌اش منفصل می‌سازد(Shlay & Rosen, 2010). تلاش‌های مستمرِ اسرائیل برای کنترل بخش‌های فلسطینی و جلوگیری از رشدشان و تلاش برای تغییر ترکیب اجتماعیِ اورشلیم شرقی، به‌نوعی مکمّلِ تلاش اسرائیل برای تسهیل گسترش محدوده‌های تحت کنترلش است. نیروهایی که فلسطینی‌ها را در اورشلیم شرقی مدام از محلّه‌ای به محلّه دیگر جا‌به‌جا کرده، یا به‌کلّ به خارج از اورشلیم شرقی رهسپار می‌کنند را می‌توان در این موارد برشمرد: مصادره زمین[114]، ضوابط تبعیض‌آمیزِ پهنه‌بندی، نبود عامدانه‌ی برنامه‌هایی برای محدوده‌های فلسطینی‌نشین و مانع‌تراشی بر سر توسعه و ساخت‌وساز در این محدوده‌ها، قوانین ناظر بر الزامات اقامتی و اخذ و حصول کارت‌های شناسایی، تخریب مایملک فلسطینی‌ها، و انتقال مالکیّتِ این مایملک از فلسطینی‌ها به اسرائیلی‌ها(Bollens, 1998; Chesin, Hutman, & Melame, 1999; Kaminker, 1997; Klein, 2008). گرچه اسرائیل، مساحتِ بزرگی از کرانه باختری را به اورشلیم شرقی ضمیمه کرد، امّا طی سال‌های متمادی، مرزِ برخوردار از خدمات شهرداری بی‌معنا بود؛ بدین‌ترتیب که خیابان‌های جدید در هر دو طرف ساخته می‌شدند؛ به همراه مدارس، تسهیلات مرتبط با سلامت، و سایر نهادهای خدمات‌رسان. ساخت این مانع جداکننده(دیوار) همجوار با مرز خدمات‌دهی شهرداری، بافت زندگی‌ای که توسعه یافته بود را ویران کرد و حقوق انسانی ساکنینِ محلات پیرامون شهر را به‌شدّت نقض کرده و خدشه‌دار نمود. بدین‌ترتیب، ساکنین اورشلیم شرقی‌ که در شرق دیوار زندگی می‌کنند، و نیز سایر فلسطینیانی که مجوّز ورود به اورشلیم شرقی را دارند، مجاز به ورود به شهر از طریق فقط سه دروازه ایست‌بازرسی(از مجموع ۱۶ دروازه) مستقر در دیوار هستند(تصویر ۶). آنها می‌توانند تنها به صورت پیاده وارد شهر شوند. به هنگام اعلام منع عبورومرور(عمدتاً در روزهای تعطیلی یهودیان و یا به تبع هشدارهای امنیّتی)، این مجوزهای ورود بی‌اعتبار می‌شوند(B’Tselem, 2010, p. 30).

تصویر ۶. کمربندی یا جاده میان‌بُر در محدوده بیت‌لحم؛ یک جلوه کالبدی واضح از نظام جدایی‌گزینیِ فضایی‌ای که در کرانه باختری وجود دارد. این جادّه‌ها که تنها مورد استفاده آنهایی است که با خودروهای دارای پلاک شناسایی اسرائیلی تردّد می‌کنند(بدون هیچ سرنشین فلسطینی)، سرزمین‌های اشغالی را به لطف شبکه‌ای از معابر تحت کنترل اسرائیل، دور می‌زنند(Benjamin Leclair-Paquet, 2010)

اِعمال کنترل از طریق بازتوزیعِ جمعیّت و «خاک حاصلخیزش»[115](Schmitt, 2005, p. 6)، نشان از نحوه کنترل شخص حاکم(sovereign) بر امر استثناء با ایجاد موقعیّتی مرزی در ورای قانون و از طریق قانون، دارد(Legg, 2011, p. 6). این کنترل و اِعمال قدرت سیاسیِ مفصل‌بندی‌شده در فضا(Minca, 2011)- نه صرفاً در قامت یک تکّه ‌زیرساختیِ ایستا[دیوار]، بلکه به‌منزله یک فرایندِ مناقشه‌برانگیزِ افراطی‌گریِ شهری- از وضعیّت سیلان دائمی‌اش و نیز از تبدیل روابط انسانی به ترس مفرط، نفرت زیاد، و نارواداری که به‌نوعی آناتومی وحشت شهری‌اند، تغذیه می‌کند(Savitch, 2005). از دیدگاه طراحی شهری، دیوار جداکننده یک آپاراتوسِ شهرگراییِ نظامی[116] است(Leclair-Paquet & Boano, 2012) و ساخت آن، به‌رغمِ یادمانی‌بودنِ ناشی از حجم غول‌پیکرش، یک متغیّر هندسیِ غیرایستا را بازنمایی می‌کند. وفق ارقامی که توسط سازمان حقوق بشر اسرائیل موسوم بهB’Tselem ، انتشار یافته است، طول دیوار در کل ۷۲۳ کیلومتر خواهد بود که  ۸۵ درصد آن درون کرانه باختری است و سکونت‌گاه‌های شهرمانندی همچون ماله آدومیم[117] و آریل[118] را احاطه می‌کند. بعد از تکمیل دیوار، ۵/۹ درصد کرانه باختری که حاوی ۶۰ سکونت‌گاه است، در غرب دیوار قرار خواهند گرفت. این دیوار نه تنها سکونت‌گاه‌های موجود را احاطه می‌کند، بلکه با دربرگیریِ اراضیِ الحاقی مندرج در برنامه‌های توسعه سکونت‌گاه‌ها، حداقل ۱۲ مکان جدید که صدها و حتی هزاران متر دورتر از سکونت‌گاه‌های موجود ساخته شده بود را نیز شامل می‌شود(B’Tselem, 2010, p. 30). این روند، محصولِ محیطی است که شهرگراییِ برآمده از طرد و حذف را از طریق تفرّق و پراکنده‌سازی ترغیب می‌کند؛ جایی که اقدامات، گزینشی و انطباق‌پذیر می‌شوند، و اتّکای بسیار کمی به نقاط و محل‌های خاصّ دارند؛ حاکمیّت به‌میانجیِ آنچه اساساً حدودوثغورش محدود و معطوف به محلیّت خاصّی نیست(نامکان‌مندی) و غیرقابل‌جایابی‌شدن است، به هر طرف ‌گسترانیده می‌شود.

چهارچوب‌بندیِ یک شهرگرایی استثنایی

آگامبن، با الهام از فوکو، اشاره می‌کند که اساسِ شکل‌گیریِ سازمان فضاییِ افراطی در کلانشهرهای مدرن، مبتنی بر اصول طرد و کنترل است[119]، ولو در یک حالت اختلاطی[120][هم طرد و هم کنترل](Agamben, 2009a, 2009c). پدیده‌های شهری، میان دو وضعیّت طرد و کنترل متناوباً در رفت‌و‌برگشت و نوسان‌اند و این مُعرفِ آنست که حکومت‌مندی[121] چگونه رابطه یک شهر با ساکنین‌اش را تصویر می‌کند، و حین این فرایند، یک منشور شهریِ به‌شدّت سیاسی را به دست می‌دهد که تحت آن، متروپلیس مدرن در وضعیّتی از اغتشاش و آشفتگیِ شدید امّا حساب‌شده و آگاهانه به سَر می‌بَرَد(Huxley, 2007). استدلال این نوشتار بر آنست که پشتیبانیِ نظری آگامبن می‌تواند بسی فراتر از شناساییِ فضاهای استثنایی(مثل بخش‌های مقیّد و محدودشده توسط دیوار) باشد. نظریّه مذکور می‌تواند این فضاها را در متن پانورامایی بزرگ‌تر نشانده و تشریح ‌کند؛ پانورامایی که در آن، این فضاها نه فقط علامت یا نشانی که باید فهرست‌برداری گردند، بلکه افزون بر این، بدل به بازنمون یا نماینده‌ای سیستمیک از خود شهرگرایی می‌شوند.

با نگاهی دقیق به ظرفیّت گفتمان آگامبن برای ارتقاءِ سطح مطالعه پدیده‌های شهری، در تلاشیم تا فهم مناسبی از اصولِ پشتیبانِ چنین مطالعه‌‌ای داشته باشیم و در عین حال، امکان تصویرکردنِ شهرگرایی استثنایی از طریق دسته‌بندیِ حوزه‌های تنش را به دست دهیم. امکان پیوند‌دادنِ وضعیّت اضطراری[122] با استقرار نظام‌مندِ طرد و کنترل در تولید شهرها، باید دست‌کم موجب برّرسیِ عمیق‌ترِ فرایندهایِ مرتبط با مرزها و محیط مصنوع شود. ترکیب‌کردنِ مطالعات موجود پیرامون فضاهایی که به‌واسطه رابطه‌شان با مرزها تعریف می‌شوند (Alsayyad & Roy’s Medieval Modernity (2006), Vasudevan, McfarLane, & Jeffrey’s Spaces of enclosure (2008), and Multiplicity’s Border device(s) (2004)) و شکل‌گیری یک چهارچوب نظریِ بسط‌یافته، باید برساختِ آگامبن از استثناء‌بودگی را با واقعیّات یک مطالعه موردی بیآمیزد. برای اتّصالِ حیطه‌های نظری به مولّفه‌های اجتماعی-فضاییِ خاص، تعیین این تنش‌ها بسیار اهمیّت دارد؛ تنش‌هایی که در کنار هم، به خصیصه‌های استثنابودگیِ فضا، عینیّت‌ و مادیّتِ شهری می‌دهند.

تصویر ۷، پنج تنشی که در بستر اورشلیم به‌عنوان یک شهر مرزی جاری است را نشان می‌دهد که برگرفته از تحلیل قبلیِ ارائه‌شده در تصویر ۳ در خصوص وضعیّت استثنایی و محصول فضایی‌اش است. این تنش‌ها‌، همچون نخ‌های تسبیح، مولّد فرایندهایی‌اند(از جمله شهروندی‌های‌ قومیّت‌محور، اردوگاه، ایست‌بازرسی‌هایِ محدوده‌کننده دسترسی، و …)  که در تعارضات و کشمکش‌های مرزی‌‌ای که وصف آنها رفت، دخیل هستند. این فرایندها در ترکیب با یکدیگر، فضاهای استثنایی، محدوده‌های استثنایی، و عرصه‌های استثنایی را در زمینه‌و‌بستر شهری ‌به وجود می‌آورند، و بدین‌ترتیب، به انتزاعِ استثناء[123]، عینیّتی انضمامی و جنبه عملیّاتی می‌بخشند. بنابراین، شهر، کاراکتری متمایز می‌یابد؛ شاهد تسلسلی زنجیروار و تحوّل‌زا از عاملیّت‌های ایدئولوژیک و سیاسی هستیم که بر شکلِ اورشلیم اثرگذارند و از مقیاس ملّی(جایی که پای حاکمیّت اسرائیل در میان بوده و دائماً در خطر است) تا سطح شخصی/فردی(تقلیل‌‌ یا فروکاستِ یک غیر/دیگریِ خاص، یک فرد خاص، به یک فیگورِ زیست‌سیاسی[124]) را شامل می‌شوند.

تصویر ۷. تنش‌های مرتبط با استثناء در اورشلیم(نگارندگان، 2011)

الف) اتوریته[125]: وفقِ الزامات و بایسته‌هایِ بدنه‌های حاکم و مسلّط، وضعیّت استثنایی تدریجاً به شکل فرم‌ها و شبکه‌هایی تکّه‌تکّه درآمده است؛ فرم‌ها و شبکه‌هایی که همین بدنه‌ها مولّدِ آنها هستند. همین هویّت‌یابیِ جدید است که نقشی مرکزی را در فهم ما از امر شهری به‌مثابه زیرمتن یا معنای ضمنیِ زبانِ قدرت و اتوریته دارد. در اورشلیم، این هویّت‌یابی، آشکارا از فرایندهای سیاسیِ عمودی و بالا‌به‌پایینی که آکنده از مقاصد نظامی‌اند، نشأت می‌گیرد؛ آنچه لِک‌لِیر-پاکوئِت و بوآنو از آن به‌عنوان جعبه‌ابزارِ شهرگرایی نظامی یاد می‌کنند که «از طریق طراحی، و کنترلِ تقنینی (…)، با تغییر چشمگیرِ وضعیّت شهریِ جاری، تقریباً تمام جنبه‌های جامعه را متأثر ساخته است»(2012, p. 14).

ب) تولید[126]: اِعمال قدرت، با تولید دینامیک‌های استثناء، تدریجاً هم از حیث فضایی و هم از حیث اقتصادی ملموس و محسوس می‌شود. برای مثال، می‌توان به تکثیر سکونت‌گاه‌های اسرائیلی بر فراز تپّه‌ها اشاره کرد که سگال و ویزمن[127] به آنها به‌عنوان یک سامانه شهریِ نظارتیِ موازی[128] نظر دارند(2003, p. 86)؛ عملکرد این سامانه سکونتی، آینه تمام‌نما امّا‌ معکوسِ اردوگاه‌های فلسطینیِ پایین‌دست است. به همین سیاق، کنترل دسترسیِ غیرنظامیانِ تحت‌محاصره به اجناس و منابع، این فضاهای خاصِ محصور[اردوگاه‌های فلسطینی] را به جغرافیاهای زندان‌گونه بدل می‌کند(Smith, 2011)؛ جایی که اشغال و تصرّف، «بازنمودِ خفقان یا اختناق مستقیمِ کالبدی و اقتصادی است»(Smith, 2011, p. 324) و از دسترسی به اجناس، اراضی کشاورزی، و منابع آبی‌ای که برای غیرنظامیان مستقر در خارج حصار آزادانه در دسترس است، ممانعت می‌‌کند.

ج) طرد(حذف)[129]: کاراکترِ پُراطناب و ابهام‌آمیزِ اردوگاه، طرد(حذف) را به مفهومی فراتر از رابطه درون-بیرون تبدیل می‌کند. در بطن گفتمان‌های زیست‌سیاسی، جداسازیِ اراضی به قصد تفکیک و انفصالِ مردم از یکدیگر، ظرفیّت لازم برای تسلّط بر هر شکلی از زندگی‌ و قاعده را به دست داده و آنها را در معرضِ سناریویِ بی‌قانونیِ اردوگاه و استثناء قرار می‌دهد: «[اردوگاه] زهدانِ پنهانِ سیاست است؛ زهدانی که هنوز در آن زندگی‌ می‌کنیم، و همین ساختار اردوگاهی است که باید بیاموزیم آن را با تمام دگرریختی‌ها و دگرگونی‌های شکلی‌اش، به رسمیّت بشناسیم»(Agamben, 1998, p. 175).

د) این مفصل‌بندیِ فضاییِ افراطی‌ که به محاصره‌ای ذاتاً پراکنده و متفرّق می‌مانَد، ورایِ اینکه یکی از اثربخش‌ترین و مخرّب‌ترین تمهیدات کنترل است، می‌تواند همچنین به‌مثابه یک فنّآوریِ اصلاحی و تصحیح‌کننده در نظر گرفته شود که به‌واسطه آنچه کوتف و آمیر(۲۰۱۱) [سازوکارِ] «خط فرضی(خیالی)»[130] می‌نامند و در ایست‌بازرسی‌ها متجلّی است، عمل می‌کند. این خط فرضی هم یک جزءِ سازنده شیوه کنترل، و هم تمثیلی از شیوه کنترل است. این خطی است که محدوده مجازِ حرکت فلسطینی‌ها در فضای مَقّرِ ایست‌بازرسی را مشخّص می‌کند؛ هر چند این خط تنها در اذهان سربازانی است که در جلوی این ایست‌بازرسی‌ها می‌ایستند. در معنای دقیق کلمه، این خط خیالی، یک تکنیک است، و نمادی از فرم خاصی از کنترلِ یک فضای معیّن، که اتّکایش نه تنها بر کنترل قواعدِ به‌کارگرفته‌شده در این فضا، بلکه مهم‌تر از آن، بر کنترلِ دانستن و اطّلاع از آن قواعد است(Kotef and Amir, 2011, p. 58).

ه) شمایل‌گونگی[131]: پروژه‌ها و فرم‌هایی که نمادی از چشم‌اندازِ راهبردپردازی‌شده‌ی شهر هستند، تدریجاً و از قبال ایماژ و بازنمایی، بدل به یاده‌ها یا رفتارهای فرهنگیِ زودپخش‌شونده [132] می‌شوند. در اورشلیم، دیوار(the Wall) وفق خصیصه‌ها و کیفیّاتِ خاص و ذاتی‌اش، بدل به نماد شده است؛ ولو در حد میان‌بُری بازنمایاننده که بر پیچیدگی واقعی‌ای که در پشتِ آنست، تأکید دارد. یادمانی‌بودنِ این دیوار، درون‌ماندگاری‌اش، و استحاله‌اش به یک سازه دائمی، اوج و حدِّ اعلیِ فنّاوری‌های قدرت است(Elden, 2003, p. 245).

و) هویّت[133]: چنانکه وصف آن رفت، تسلسلی زنجیروار از تنش‌ها از بُعد بزرگ‌مقیاسِ ملّی(اتوریته) تا بُعد کوچک‌مقیاس فردی(هویّت) وجود دارد. اساساً، نیاز به سلطه، مولّدِ ناسازگاری و تنافرِ شهروندی‌ها(در اورشلیم، قوم‌سالاریِ وصف‌شده توسط ایفتِخِل(۲۰۰۶)) است که یا به‌میانجیِ طبقه، جنسیّت و نژاد، و یا به‌واسطه قومیّت رخ می‌دهد و «منظومه‌ها، فضامندی‌ها، و سوبژکتیویته‌ها را به‌نحوی نابرابر و نامتوازن تولید می‌کند»(Vasudevan et al., 2008, pp. 3–4). این نیروها که به فهرست‌برداریِ نظام‌مند از انسان‌ها و برچسب‌زنیِ به آنها منتهی می‌شود، در فرم‌های فضایی و نیز در روابط اجتماعیِ میان گروه‌ها، عینیّت و مادیّت می‌یابند، امّا مهم‌تر آنکه، تحکیمِ زیست‌سیاست در حیات شهری را موجب می‌شوند. بدن، در قامت متریال خامی فهم می‌شود که از هرگونه ویژگی خاص، به جز آنهایی که برای نظام‌های کنترل اهمیّت دارند(خاستگاه و زادگاه)، تهی است. این عریان‌بودگیِ بدن(فقدانِ ارزش‌هایی که ورای کالبدِ صِرف هستند)، همان چیزی است که آگامبن، حیات برهنه می‌نامد؛ انسانیّتی عاری و محروم از ویژگی‌های مادّی؛ حالتی از بودن که تدریجاً بیرون از حدودوثغور یک هنجارمندیِ مقرّر و تثبیت‌شده قرار می‌گیرد(Agamben, 1998). بنابراین، حیات برهنه، نرخ تبدیلِ استثناء‌بودگی می‌شود.

با شکل‌گیری مجموعه‌ای از روابطِ مستخرج از مفاهیم موجود، چهارچوب یک فراتحلیل حاصل می‌شود که می‌توان از آن برای مطالعات موردیِ خاص و محلیّت‌های خاص بهره‌ای انطباقی گرفت. قصد از این چهارچوب این نیست که ابزاری جامع‌ومانع برای تشریحِ فضاهای استثنایی و پوششِ اقسام مختلف آن باشد. با این حال، روندهایی ذیل همین چهارچوب وجود دارد که مسیرهای ممکن برای تفسیرهای مختلف را نشان می‌دهد. آنچه برجسته و قابل‌توجّه است، اینست که شهر استثنایی، مفهومی معتبر و موثّق است؛ نظرگاهی مفهومی برای فهمِ تکاملِ تدریجیِ وضعیّت استثنایی از سازوکاری حاکمیّتی به عینیّت‌یابی و تحقّق فضایی(تصویر ۸).

تصویر ۸. جادّه فلسطینی میان بیت‌لحم و رام‌الله؛ جادّه جدیدِ در حال ساخت به‌عنوان جایگزینی برای مسیر سنّتی‌ای که از درون بیت‌المقدّس می‌گذشت و حالا دیگر برای فلسطینی‌ها قابل‌دسترس نیست. این جادّه جدید امکان ورود به شهر تحت مناقشه بیت‌المقدّس را ندارد.  سفری که طول آن کمتر از ۳۰ دقیقه بود، با عبور از جاده‌هایِ شیب‌دار و پُرپیچ‌وخم به حدود دو ساعت افزایش یافته است(Benjamin Leclair-Paquet, 2010).

در مورد اورشلیم، با شهری مملو از آنتاگونیسم‌هایی مواجهیم که متأثّر از اقدامات کنترلیِ افراطی در محدوده‌های خاص، وخیم‌تر و حادتر شده‌اند؛ در این محدوده‌های خاص، ظرافت‌ها و ریزه‌کاری‌هایِ مفصل‌بندی‌های شهری و تداوم و پیوستگیِ‌ شهری، دچار وقفه و بریدگی می‌شود. به‌رغمِ هم‌نشستِ پیچیده‌ای از دیوارها، سکونت‌گاه‌ها، و ایست‌بازرسی‌ها، امّا این تغییرِ سیستماتیکِ فضامندی‌ها و توافقات مرزی، تحوّل اقدامات امنیّتی، به همراه یک وضعیّت هشدارِ دائماً در حال نوسان در بافت شهری است که مولّدِ محصولی کاملاً ازشکل‌افتاده و تحریف‌شده از امر شهری است؛ جایی که نمایانی و رویت‌پذیری اِعمال قدرت، و تکّه‌تکّه‌شدنِ آن رابطه عمودیِ بالا‌به‌پایین در قالبِ شمار متکثّری از علائم و نشانه‌های استثناء، نخِ تسبیح اصلی است. با ترسیم خطوط و معانی‌ِ جدید در چیدمان‌های سرحدّات شهری، طرد و کنترل فلج‌کننده شده و گاه به سوی طرد و گاه به سوی کنترل نوسان‌ می‌کند؛ چنانکه در استعاره فوکو، طاعون‌زده‌ها و جزامی‌ها هم‌زمان کنترل و طرد می‌شوند.

از مرزها تا مجموعه نوارهایِ مُخرّب و مرگبارِ موبیوس[134]

وقتی هنرمند بلژیکی، فرانسیس آلیس[135]، در سال 2005، یک قوطی رنگ سبز را در حال راه‌رفتن بر روی زمین می‌ریخت تا ردِّ خط سبز ۱۹۴۸ را در شهر اورشلیم نشان دهد، دشواریِ ذاتیِ خوانش مرزها را عیان کرد(ردِّ خطوط اصلیِ مورد توافق با یک خودکارِ سبز پُرنگ بر روی نقشه کشیده شد، و اگر مقیاس واقعی بر روی زمین را در نظر بگیریم، آن خطوط صدها فوت پهنا دارند). این پرفورمنس آلیس، یادآورِ این بود که خطوط، فقط یک بازنماییِ هندسی هستند، بدون پهنا و عمق؛ و فقط ردِّ یک جریانِ خیالی و دلبخواهی را به جا می‌گذارند. و البته، به همین قیاس و با همین دلیل و توجیه، تحمیل خطوط و جریان‌ها، همان چیزی است که اراضی و سرزمین‌های فلسطینی را از اسرائیل منفک می‌کند؛ جایی که ضخامت‌های بی‌شمار روی نقشه، به شکل دیوارها، موانع، اراضی بایر، و … عینیّت و جسمیّت یافته است. این نزاع و نبردی فضایی است که تحت رضایت‌خاطر و خودخوشنودیِ برآمده از دستکاریِ مقیاس]از نقشه به واقعیّت روی زمین[‌ عمل می‌کند. درست همانطوری‌که مناقشه‌هایی در سطح ملّی(کیلومترها اراضی و سرزمین‌های مرزی) وجود دارد که آرمان‌های کشور و حاکمیّت در انجمن‌های بین‌المللی را دنبال می‌کنند، تعارضات کوچک‌مقیاسی در سطح شهر نیز وجود دارد؛ موقعیّت‌هایی با کنش‌هایی خاص که بر دستمایه‌ی شمول/طرد استوارند. اورشلیم پدیده‌های بیشماری را سنتز می‌کند؛ شهری چندلایه مملو از جدیّت‌ها و سخت‌گیری‌هایِ فرهنگیِ تقریباً جانکاه و طاقت‌فرسا؛ همزمان، شهری که هستی‌شناسی‌های مختلف را با هم می‌آمیزد؛ شهری به‌مثابه دستگاه فیلترینگ و پالایش؛ شهری متشنّج و پُرتنش به‌ویژه در مرزها؛ مرزهایی که مستمراً در حال جرح‌وتعدیل، اعاده و اصلاح، ساختن، تحمیل‌شدن، و کسرشدن هستند؛ آنهم در بستری مملو از کاربستِ بی‌وقفه‌ی استثناء.

گرچه به ادبیّات متکثّر درباره مرزها و نیز درباره نمونه مناقشه‌برانگیزِ کرانه باختری اذعان داریم، و به برخی از آنها نیز در این نوشتار اشاره کردیم، امّا آگاهیم که رویکرد به اورشلیم باید محتاطانه باشد. به نظر آشکارست که آنچه در درجه نخست اهمیّت‌ قرار دارد، اینست که مرز در اورشلیم، یک فضای سیاسیِ متضاد و متناقض است. این مرز را می‌توان فضایی در جریان، در جغرافیایِ الاستیک و متغیّرش تصوّر نمود؛ پهنه‌ای با حدودوثغور نامشخّص که هرگز نمی‌توان با ترسیم خطوطی ایستا آن را بازنمایی کرد، چراکه در این صورت، با ریسکِ ساده‌سازیِ فضامندی‌اش و نیز ساده‌سازی ضخامتِ این مرز روبرو می‌شویم. پتی، هیلا، و ویزمَن(۲۰۱۰) تلاش‌هایی در قالب برگزاری یک نمایشگاه بسیار برانگیزاننده و جالب‌ با عنوان «قلعه سرخ و خط بی‌قانون»[136] انجام دادند که مکملّی موفّق برای مباحثه در خصوص غنا‌بخشی به یک چشم‌انداز سیاسیِ معمارانه برای این محدوده است. مانند دو طرف نوار موبیوس، در هر نقطه‌ای در راستای طول این مرز، آنچه به نظر در حال رخدادن است، اینست که اردوگاه و شهر(پولیس)، بدل به قطب‌های رویت‌پذیرِ متناقض و ناهمساز می‌شوند؛ جایی که منطق دووجهیِ طرد زیست‌سیاسیِ ادغامی(دربردارنده)[137]، یک  منطقِ «نه برو و نه داخل‌شو»[138] را به تصویر می‌کشد. به‌موازاتی که زیست‌سیاست کارِ به‌هنجاری‌سازی‌اش(عادی‌سازی)[139] را آغاز می‌کند، هم‌پالکی و هم‌سوییِ پولیس و اردوگاه از راه می‌رسد و سرزمین هیچکس(سرزمین بی‌صاحب)[140] که آنها را منفک می‌سازد، ناپدید می‌شود.

این ناپدید‌شدن همان چیزی است که آگامبن آن را وضعیّتی می‌داند که در آن زندگی می‌کنیم؛ وضعیّتی که مشخّصه بارزش، از حیث حقوقی-قانونی و از حیث سیاسی، استثنایی‌بودنِ گسترده‌اش است. این وضعیّت استثناییِ فراگیر، کلِّ عالم را تهدید می‌کند. این یک وضعیّت خطرناک است، چراکه حکومت‌ها و دولت‌ها می‌توانند ادّعا کنند که به یک مِترومعیار غایی تحت‌نام امنیّت، منافع خصوصی، و فردیّت، دست پیدا کرده‌اند که چه بسا به‌شکلی موثّر و آشکار، و تحت‌نام قانون، انسانیّت‌زدایی[141] را ارزانی می‌دارد و تبعاتی همچون فروکاست زندگی به یک حیات برهنه‌ی عاری از هرگونه فضیلت را به دنبال دارد، و بنابراین، زندگی به یک پهنه مرزی[142] تبعید می‌شود؛ پهنه‌ای آستانه‌ای که گرفتار در حکمِ ممنوعیّتِ شخص حاکم است. این فرایندِ طرد، بنیانِ مخفیِ حاکمیّت را بنا می‌نهد که به موجب آن، استثناء بدل به قاعده می‌شود. آگامبن می‌گوید: «آنچه نمی‌توان به هیچ نحوی دربرگرفت، به شکل استثناء دربرگرفته می‌شود… استثناء آن چیزی است که نمی‌تواند در کلّی که عضوی از آنست، دربرگرفته شود و نمی‌تواند عضوی از آن کلّی باشد که همواره و نقداً در آن قرار دارد»(Agamben, 1998, pp. 24–25). تحلیل نگران‌کننده و هشدارآمیزِ موقعیّت سیاسیِ معاصر در کتاب «هوموساکر» اثرِ آگامبن، که در آن، مفهوم «زیست‌زیستِ» فوکو نقش مهمّی را ایفا می‌کند، نشان می‌دهد که قدرت در شکل سنّتی‌اش به‌منزله حاکمیّتِ قلمرویی و سرزمینی، خود را در قامت حقّی ناظر بر زندگی و مرگ تعریف می‌کند. این حق، نامتقارن است: و حقِّ کشتن مهم‌تر از حقِّ اجازه زندگی به مردم است(Foucault, 2007).

در این ارتباط، مرزها و جلوه‌های کالبدی‌اش در اورشلیم و کرانه باختری، به‌وضوح یک تغییر را نشان ‌می‌دهند و آن اینکه، وقتی قدرت شخص حاکم به‌شکل پیش‌رونده‌ای به زیست‌قدرت[143] تغییر شکل می‌دهد، توجّه به زندگی و سلامتِ سوژه‌ها اهمیّت فزاینده‌ای در سازوکارها و حساب‌وکتاب‌های دولت‌ها می‌یابد. پیشگیری به‌میانجیِ بازدارندگی و جلوگیری از حرکت که توسط دیوار(the Wall) و مرزهای شهری اورشلیم در مادیّت‌های مختلف‌شان به اجرا درمی‌آید، نمونه‌ای است که در آن، زیست‌قدرت در ساخت/بازسازیِ خود جمعیّتی که سوژه حکومت است، کارگر و موثّر است. البته، این مستلزم توصیف دقیق آنهایی است که، جمعیّت نیستند، بلکه پسمانده‌اند، و این همان جایی است که ما فضاهای استثنایی و حیات برهنه را می‌یابیم. با این وجود، گرچه پیشگری از طریق بازدارندگی و تحدیدها انجام می‌شود و تداوم می‌یابد تا فضاهایی را خلق کند که در آنها، انسان‌ها به حیات برهنه فروکاهیده شوند و بدون هیچ گونه تبعاتی کشته شوند، امّا این فضاها، تنها و تنها، «شرایط امکانِ»[144] ظهور هوموساکر شهری را خلق می‌کنند. بنابراین، دیدگاه آگامبن می‌تواند در پژوهش انتقادی پیرامون سیاست‌های شهری[145] مثمرثمر باشد. چنین دیدگاهی، متضمّنِ ارتباط میان سیاست، قانون و تولید فضا[146] است؛ مثلثی که در آن، ساخت سوژه انسانی قرار دارد(Bialasiewicz & Minca, 2010). بنابراین، هوموساکر شهری – به‌مثابه عضوی از یک زیرجمعیّتِ عمدتاً پسمانده، رویت‌ناپذیر، و به‌حاشیه‌رانده‌شده که حقوقش بالقوّه معلّق شده- از طریق حکمِ قانونیِ شخص حاکم، به پارادایمِ تولید استثناییِ فضا بدل می‌شود.

به‌رغم محدودیّت‌های منطقیِ این نوشتار، احساس ما بر این بود که هر مباحثه‌ای پیرامون مرز شهری نمی‌تواند پیچیدگی‌ها و ریزه‌کاری‌های سناریویِ اورشلیم را نادیده بگیرد؛ جایی که اصول طرد و حذف به پرکتیس و عمل درآمده است؛ جایی که توپولوژی‌های فضایی، مثلاً دیوار، یک دیسپوزیتیف فعاّل از نیروها – که از ظرفیّت تسخیر، جهت‌دهی، تعیُّن‌بخشی، متوقّف‌سازی، الگودهی، کنترل‌، یا حفظ ژست‌ها، رفتارها، آرا، و گفتمان‌هایِ هستنده‌های زنده برخوردارند- را به ارمغان آورده‌اند. چنین مورد پارادایماتیکی، وقتی ذیل فضاشناسیِ[147] آگامبن تحلیل می‌شود، به یک چهارچوب تفسیریِ موثّر برای تبیینِ فوت‌وفن‌ها و طرز عملِ مرز شهری – ذیل یک وضعیّت استثناییِ همیشگی و تحت مجموعه‌ای از تنش‌هایی که در قلمروء شهری عینیّت و جسمیّت می‌یابند- بدل می‌شود. سرانجام، تمام آنچه گفته شد، پتانسیل‌های شهری کار آگامبن را نشان می‌دهد؛ به این امید که شاهد تلاش‌های نظری‌تر و نیز تجربی‌تر باشیم؛ نه تنها در باب وجه انسانیّت‌زادیِ دیسپوزیتف‌ معمارانه و نیز در باب منع و استثناء، بلکه همچنین در باب کثرتِ راهبردهایی که می‌توانند آنها را به چالش بکشند. در نهایت، به نظر می‌رسد، آلترناتیو آگامبن، تخریب دیسپوزیتیف‌های استثناء نیست، بلکه بی‌اثرسازی آنها است، آنهم از طریق آزادسازی آنچه توسط آنها جدا و مجزّا شده است؛ و این یعنی، تقدّس‌زادیی(حرمت‌شکنی)[148] از طرز عمل و فوت‌وفن‌هایِ نوار موبیوس.

………………….

منابع و مأخذ

Agamben, G. (1998). Homo Sacer: Sovereign power and bare life (D. Heller-Roazen, ). Stanford: Stanford University Press

Agamben, G. (2002). Remnant of Auschwitz: The witness and the archive (D. Heller-Roazen, Trans.). NY: Zone Books

Agamben, G. (2005). State of exception (K. Attell, Trans.). Chicago: Chicago University

Agamben, G. (2009a). What is a paradigm? (L Di Santo, Trans.). In The signature of all things: On method. New York: Zone Books

Agamben, G. (2009b). What is an apparatus in what is an apparatus? Stanford, CA: Stanford University Press

Agamben, G. (2009c). The signature of all things: On method (L. Di Santo, Trans.). NY: Zone Books

Agamben, G. (2011). The kingdom and the glory: For a theological genealogy of economy and government (L. Chiesa, Trans. (with Matteo Mandarini)). Stanford, CA: Stanford University Press

AlSayaad, N., & Roy, A. (2006). Medieval modernity: On citizenship and urbanism in a global era. Space and Polity, 10(1), 1–20

Amoore, L., & Hall, A. (2009). Taking people apart: Digitised dissection and the body at the border. Environment and Planning D: Society and Space, 27(3), 444–464

Arif, Y. (2008). Religion and rehabilitation: Humanitarian biopolitics, city spaces and acts of rebellion. International Journal of Urban and Regional Research, 32(3), 671–689

Bhabha, H. K. (1988). The commitment to theory. New Formations, 5, 5–23

Bialasiewicz, L., & Minca, C. (2010). The ‘border within’: Inhabiting the border in Environment and Planning D: Society and Space, 28(6), 1084–1105

Bloomer, J. (2010). Six monsters on edge. In M. Schoonderbeek (Ed.), Border conditions (pp. 127–133). Amsterdam: Architecture and Natura Press

Boano, C. (2010). Möbius strip, borders and frontiers: Jerusalem’s urbanism revisited (dpublog, 10th December 2010). <developmentplanningunit.wordpress.com> Accessed 15.06.11

Boano, C. (2011). ‘Violent spaces’: Production and reproduction of security and The Journal of Architecture, 16(1), 37–55

Boano, C., & Floris, F. (2005). Cittá nude. Iconografia dei campi profughi. Franco Angeli: Milano

Bollens, S. A. (1998). Urban planning amidst ethnic conflict: Jerusalem and Urban Studies, 35(4), 729–750

Braun, B. (2007). Biopolitics and the molecularization of life. Cultural Geographies, 14(1), 6–28

Brooks, R., Khamaisi, R., Nasrallah, R., Hidmi, A., & Wa’ary, S. (2009). Jerusalem wall: A decade of division and urban incarceration – A survey on the impact of the separation wall on jerusalem, jerusalem. The International Peace and Cooperation

B’Tselem (2010). Human rights in the occupied territories (1 January 2009–30 April 2010) <http://www.btselem.org/sites/default/files/publication/2009_annual_report_eng.pdf> Accessed 20.06.11

B’Tselem (2012). Separation barrier statistics. <http://www.btselem.org/separation_barrier/statistics> Accessed January 2012

Chesin, S. A., Hutman, B., & Melame, A. (1999). Separate and unequal: The inside story of Israeli rule in East Jerusalem. Cambridge: Harvard University Press

Cenzatti, M. (2008). Heterotopias of difference. In M. Dehaene & L. De Cauter (Eds.), Heterotopia and the city: Public space in a postcivil society (pp. 74–85). London and New York: Routledge

Cruz, T. (2010). The political equator: Global zones of conflict. In M. Schoonderbeek(Ed.), Border conditions (pp. 33–39). Amsterdam: Architecture and Natura Press

De Caroli, S. (2007). Boundary stones: Giorgio Agamben and the field of sovereignty.In M. Calarco & S. DeCaroli (Eds.), Giorgio Agamben: Sovereignty and life (pp. 56).Stanford, CA: Stanford University Press

De Cauter (2009). Feast in a war zone: A Palestinian diary. Beyond Values and Symptoms, 2, 29–43. de la Durantaye, L. (2009). Giorgio Agamben. Critical introduction. Stanford, CA:Stanford University Press

De Larrinaga, M., & Doucet, M. (2008). Sovereign power and the biopolitics of human security. Security Dialogue, 39(5), 517–537

Deleuze, G., & Guattari, F. (1987). A thousand plateaus. New York: Continuum

Diken, B., & Bagge Laustsen, C. (2005). The culture of exception: Sociology facing the NY: Routledge

Doty, R. L. (2011). Bare life: Border-crossing deaths and spaces of moral alibi. Environment and Planning D: Society and Space, 29(4), 599–612

Ek, R. (2006). Giorgio Agamben and the spatialities of the camp: An introduction.Geografiska Annaler B, 88(4), 363–386

Elden, S. (2003). Plague, panopticon, police. Surveillance and Society, 1, 240–253

Elden, S. (2010). Land, terrain, territory. Progress in Human Geography, 34, 799–817

Elden, S. (2011). Territory without borders, Harvard international review. <http://hir.harvard.edu/territory-without-borders> Accessed 13.12.11

Foucault, M. (1978) (R. Hurley, Trans.). History of sexuality: An introduction (Vol. I).New York: Penguin

Foucault, M. (1979). Discipline and punish. The birth of the Prison. NY: Vintage Books

Foucault, M. (2003). Society must be defended: Lectures at the College de France, 1975–1976 (D. Masey, Trans). NY: Palgrave McMillan

Foucault, M. (2007). Security, territory and population: Lectures at the College deFrance, 1977–1978 (G. Burchell, M. Senellart, Trans.). NY: Palgrave McMillan

Foucault, M. (2008). The birth of biopolitics: Lectures at the College de France, 1978–1979. NY: Palgrave McMillan

Friedland, R., & Hecht, R. D. (1996). To rule Jerusalem. Cambridge: Cambridge University Press

Gazit, N. (2010). Boundaries in interaction: The cultural fabrication of social boundaries in West Jerusalem. City & Community, 9(4), 390–413.

Gelbman, A., & Keinan, O. (2007). National and transnational borderlanders’ attitudes towards the security fence between Israel and the Palestinian GeoJournal, 68, 279–291

Giaccaria, P., & Minca, C. (2011). Topographies/topologies of the camp: Auschwitz as a spatial threshold. Political Geography, 30(1), 3–12

Gregory, D. (2006). The black flag: Guantánamo Bay and the space of exception. Geografiska Annaler B, 88(4), 405–427

Gregory, D. (2007). Vanishing points: Law, violence and exception in the global war In D. Gregory & A. Pred (Eds.), Violent geographies: Fear, terror and political violence. NY: Routledge

Hasson, S. (2002). The syntax of Jerusalem: Urban morphology, culture and power. In J. Eade & C. Mele (Eds.), Understanding the city: Contemporary and future perspectives (pp. 278–304). NY: Blackwell Publishing

Huxley, M. (2007). Geographies of governmentality. In J. Crampton & S. Elden (Eds.), Space, knowledge and power. Foucault and Geography (pp. 187–204). Farnham

Jones, R. (2009). Agents of exception: Border security and the marginalization of Muslims in India. Environment and Planning D: Society and Space, 27(5), 879–897

Kafka, F. (1994). The trial (I. Parry, Trans.). London: Penguin

Kaiser, R., & Nikiforova, E. (2006). Bordeland spaces of identification and dis/location: Multiscalar narratives and enactments of Seto identity and place in the Estonian-Russian borderlands. Ethnic and Racial Studies, 29(5), 928–958

Kaminker, S. (1997). For Arabs only: Building restrictions in East Jerusalem. Journal of Palestine Studies, 26(4), 5–16

Klein, M. (2008). Jerusalem as an Israeli Problem—A review of forty years of Israeli rule over Arab Jerusalem. Israeli Studies, 13(2), 54–72

Kliot, N., & Charney, I. (2006). The geography of suicide terrorism in Israel. GeoJournal, 66, 353–373

Kliot, N., & Mansfeld, Y. (1999). Divided cities. Oxford: Pergamon

Kotef, H., & Amir, M. (2011). Between imaginary lines violence and its justifications at the military checkpoints in occupied Palestine. Theory, Culture & Society, 28(1), 55–80

Leclair-Paquet, B., & Boano, C. (2012), Outdoing space: Differential politics and heterotopian infrastructures. In Paper presented at the association of American geographer annual conference, New York, 22–25 February 2012

Lefebvre, H. (1991). The production of space (Donald Nicholson-Smith, Trans.). Oxford: Wiley-Blackwell

Legg, S. (2011). Spatiality, sovereignty and Carl Schmitt. Geographies of the nomos. London: Rutledge

Long, J. (2011). Geographies of Palestine–Israel. Geography Compass, 5(5), 262–274

Luke and Luke (1999). Theorizing interracial families and hybrid identity: an Australian perspective. Educational Theory, 42(2), 223–249

Masselwitz, P., & Rieniets, T. (2006). City of collision. Jerusalem and the principles of Conflict Urbanism. Basel: Birkhauser

Minca, C. (2005). The return of the camp. Progress in Human Geography, 29(4), 405–412

Minca, C. (2006). Giorgio Agamben and the new biopolitical nomos. Geografiska Annaler, 88B(4), 387–403

Minca, C. (2011). Carl Schmitt and the question of spatial ontology. In S. Legg (Ed.), Spatiality, sovereignty and Carl Schmitt. Geographies of the nomos (pp. 163–181). London: Rutledge

Multiplicity (2004). Border device(s) Domus (872). Cover

Murphy, A. B. (1996). The sovereign state system as political–territorial ideal: Historical and contemporary considerations. In T. Biersteker & C. Weber (Eds.), State sovereignty as social construct. Cambridge: Cambridge University Press

Neal, A. (2006). Foucault in Guantánamo: Towards an archaeology of the exception. Security Dialogue, 37, 31–46

O’Dowd, L. (2010). From a ‘borderless world’ to a ‘world of borders’: ‘Bringing history back in’. Environment and Planning D: Society and Space, 28(6), 1031–1050

Petti, A. (2007). Arcipelaghi e enclave. Architettura dell’ordinamento spaziale Milan: Bruno Mondadori

Petti, A. (2005). Dubai: Offshore urbanism. In M. Dehaene & L. De Cauter (Eds.), Heterotopia and the city public space in a postcivil society (pp. 286–295). London

Petti, A., Hilal, S., & Weizman, E. (2010). The red castle and the lawless line exhibition. <http://www.decolonizing.ps/site/2010/10/preview-of-the-show-in-oslo/>Accessed 04.04.12

Piquard, B., & Swenarton, M. (2011). Learning from architecture and conflict. The Journal of Architecture, 16(1), 1–13

Pullan, W. (2004). A one-sided wall. Index on Censorship, 33, 78–82

Pullan, W. (2011). Frontier urbanism: The periphery at the centre of contested The Journal of Architecture, 16(1), 15–35

Pullan, W., Misselwitz, P., Nasrallah, R., & Yacobi, H. (2007). Jerusalem’s road 1: An inner city Frontier? City, 11(2), 176–198

Rael, R. (2011). Border wall as architecture. Environment and Planning D: Society and Space, 29, 409–420

Rosen, G., & Razin, E. (2008). Enclosed residential neighborhoods in Israel: From landscapes of heritage and frontier enclaves to new gated communities. Environment and Planning A, 40(12), 2895–2913

Rosen, A. B., & Shlay, G. (2010). Making place: The shifting green line and the development of ‘‘Greater’’ metropolitan Jerusalem. City & Community, 9(4), 358–389

Rumford, C. (2010). Global borders: An introduction to the special issue. Environment and Planning D: Society and Space, 28(6), 951–956

Safier, M. (2001). The struggle for Jerusalem: Arena of nationalist conflict or crucible of cosmopolitan co-existence. City, 5(2), 136–168

Samman, K. (2006). Cities of god and nationalism: Mecca, Jerusalem, and Rome as contested world cities. Boulder: Paradigm

Sanyal, R. (2011). Squatting in camps: Building and insurgency in spaces of refuge. Urban Studies, 48(5), 877–890

Savitch, H. V. (2005). An anatomy of urban terror: Lessons from Jerusalem and Urban Studies, 42(3), 361–395

Schinkel, W., & van den Berg, M. (2011). City of exception: The Dutch Revanchist city and the urban Homo Sacer, Antipode (article first published online: 2 February 2011) <http://dx.doi.org/10.1111/j.1467-8330.2010.00831.x>

Schmitt, C. (2003). The nomos of the earth in the international law of the Jus Publicum NY: Telos Press

Schmitt, C. (2005). Political theology: Four chapters on the concept of sovereignty. Chicago: University of Chicago Press

Segal, E., & Weizman, E. (2003). A civilian occupation: The politics of Israeli London: Verso

Shlay, B., & Rosen, G. A. (2010). Making place. The shifting green line and the development of ‘‘Greater’’ metropolitan Jerusalem. City & Community, 9(4), 358–389

Smith, R. J. (2011). Graduated incarceration: The Israeli occupation in subaltern geopolitical perspective. Geoforum, 42, 316–348

Soja, E. (1996). Thirdspace. Journeys to los angeles and other real-and-imagined Oxford: Basil Blackwell

Sorkin, M. (2005). Against the wall: Israel’s barrier to peace. NY: The New Press

Szczepanikova, A. (2005). Gender relations in a refugee camp: A case of chechens seeking asylum in the Czech Republic. Journal of Refugee Studies, 18(3), 281–298

Van Schendel, W. (2005). Illicit flows and criminal things: States, borders, and the other side of globalization. Bloomington: Indiana University Press

Vasudevan, A., McFarlane, C., & Jeffrey, A. (2008). Spaces of enclosure. Geoforum, 39(5), 1641–1646

Vaughan Williams, N. (2009). Border politics: The limits of sovereign power. Edinburgh: Columbia University Press

Wasserstein, B. (2001). Divided Jerusalem. The struggle for the Holy City. London: Profile Books

Weizman, E. (2007). Hollow land: Israel’s architecture of occupation. London: Verso

Yacobi, H., & Yiftachel, O. (2003). Urban ethnocracy: Ethnicization and the production of space in an Israeli ‘mixed city’. Environment and Planning D: Society and Space, 21, 673–693

Yiftachel, O. (2006). Ethnocracy: Land and identity politics in Israel/Palestine. Philadelphia: University of Pennsylvania Press

Zanini, P. (1997). Significati del confine. I limiti naturali, storici, mentali. Bruno Mondadori: Milano

پانویس‌ها

[1]– spatial ontology

[2]– West Bank

[3]– spatial exception

[4]– camp instrumentalism

[5]– apparatus

[6]– bio-political territorialisation

[7]– fields of tension

[8]– exceptionality

[9]– sovereign mechanism

[10]– spatial materialization

[11]– linear or gradual sequence

[12]– bi-dimensional borders

[13]– (de)constructed

[14]– این کتاب از مشهورترین آثار کافکا و داستان مردی است که به دست حاکم و دادگاهی خارج از صحنه و غیرقابل دسترس، و به جرمی که هرگز ماهیّتش نه برای خودش و نه برای خواننده مشخّص نمی‌شود، دستگیر و مجازات می‌شود.م.

[15]– Outside the Law

[16]– law, state, territory

[17]– liminal position

[18]– State of Exception

[19]– biopolitics

[20]– Homo Sacer series

[21]– rule of law

[22]– legal production

[23]– realm of lawlessness

[24]– camp

[25]– relation of space and politics

[26]– exceptionality

[27]– nomos

[28]– conflict and segregation

[29]– hollow land and vertical geopolitics

[30]– urbanism of warfare

[31]– territoriality

[32]– principles of exclusion and control

[33]– Open-source meta framework

[34]– Nested borders and biopolitical territorialisation

[35]– exchange value and use value

[36]– productive capital and collective consumption

[37]– the sacred

[38]– Yiftachel

[39]– territorial citizenship

[40]– governing ethnicities

[41]– the other

[42]– normalisation

[43]– naturally marked border,

[44]– the Wall/  Separation Barrier

[45]– agency and participation

[46]– restricted and permitted

[47]– camp-like

[48]– constant retaliation of contested spaces

[49]– prefiguration

[50]– enclaves

[51]– deterritorialisation

[52]– refugee/humanitarian camps

[53]– detention areas

[54]– squatter settlements

[55]– the state of alarm

[56]– spatiality and sovereignty

[57]– sovereign and citizens

[58]– architecture of global politics

[59]– territorial strips

[60]– sovereign power

[61]– third space

[62]– cultural deformation

[63]– selective trespassing

[64]– edge manifestations

[65]– biopolitical power

[66]– political practice of the control of life

[67]– legal subjects

[68]– politics of bare life

[69]– administrating, regulating, calculating, and managing the life of the population

[70]– classifying, qualifying, categorising, and ranking

[71]– unit of currency

[72]– birthplace and origin

[73]– nakedness of the body

[74]– bare life

[75]– an established normality

[76]– exchange rate of exceptionality

[77]– classify, distinguish and stigmatize

[78]– eugenics, ethnic cleansing, concentration

[79]– sovereign lawlessness

[80]– biotype

[81]– Hobbesian perspective

[82]– leviathan

[83]– common bios

[84]– land, order and birth

[85]– spatialization of biopolitics

[86]– irreducibility of bare life

[87]– در طول جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۸، اورشلیم به دو بخش غربی و شرقی تقسیم شد. بخش غربی جزءِ مناطق تصرف‌شده توسط اسرائیل بود، در حالی که اورشلیم شرقی، شامل شهر باستانی، توسط اردن تصرّف و ضمیمه خاک آن کشور شد. اسرائیل این بخش شرقی را نیز طی جنگ شش‌روزه در سال ۱۹۶۷ تصرّف کرد و آن را به همراه مناطق اطراف، ضمیمه قلمروء خود کرد. جامعه جهانی حضور اسرائیل در بیت‌المقدّس شرقی و بخش‌های دیگر کرانه باختری رود اردن را «اشغال نظامی» می‌داند و به همین دلیل هم با ساخت شهرک‌های یهودی‌نشین در این مناطق مخالف است.م.

[88]– partitioned cities

[89]– mixed city

[90]– 1967 Six Day War

[91]– spatial segregation

[92]– Green Line

[93]– unification

[94]– inclusive exclusion

[95]– no go zones

[96]– West Bank Wall

[97]– sovereign act

[98]– original spatialisation: کارل اشميت، در کتاب «نوموس زمين» مي‌نويسد: «طبق نظر لاک، جوهره قدرت سياسي در وهله اول، حوزه قضاييِ حاکم در يک سرزمين مشخّص است. او حوزه قضايي را به طور کلي با اصطلاحات قرون وسطايي مي‌شناسد: حاکميّت و سلطه. در نظر لاک، تسخير و تصرّف يک سرزمين به معناي فرمانروايي هر آن کسي است که حق تصرّف در خاک دارد. حاکميّت و سلطه در وهله اول، حکومت بر سرزمين است و در نتيجه حکومت بر مردماني که در آن سرزمين زندگي مي‌کنند. حصارها، بارو‌ها، محصورسازي و مالکيّت‌ از اصطلاحات بنيادين و تعيين‌کننده «رساله‌اي درباره حكومت» لاک است. آن‌ها حافظ آزادي‌اند و حدود حقِّ تمرّد و همچنين قلمروءِ واقعاً موجود حاکميّت‌ را تعيين مي‌کنند. نظريّه لاک يکي از صريح‌ترين‌ نظريّات مدرني است که در آن تصرّف ارضي، حصارکشي و مالکيّت، با تأسيس حاکميّت، قدرت و مشروعيت‌ آن در هم‌تنيده‌اند. چنانکه اشميت تأکيد داشت در نظر اوليّن نظريّه‌پردازان سياسي مدرن(کانت يا حتي ماکياولي و روسو)، تصرّف ارضي، بنياد تأسيس حاکميّت است و پيش‌شرطي ضروري براي قانون عمومي و خصوصي، مالکيّت، نظم و سامان سياسي. در نظر اشميت، تصرّف ارضي، اوّلين عنوان قانوني است که هر قانون بعدي، ريشه در آن دارد. در نظر او، تصرّف ارضي برسازنده نظم فضاييِ آغازين، منشاء هر نظم مادّي و هر قانون بعدي است. تأکيد اکيد اشميت و ديگر نظريّه‌پردازان سياسي مدرن بر «تصرّف ارضي» به عنوان بنياد اصلي و ضروري هرگونه نظم و نیز بر «حصارکشي»، «محصورسازي» و «تعيين حدود قضايي حاکميّت» به‌عنوان پيش‌شرطِ ذاتي سامان سياسي، به خاستگاه آن بر مي‌گردد: یعنی به «نوموس»(nomos). واژه نوموس را معمولاً به قانون، نظم و یا هنجار ترجمه مي‌کنند، امّا اشميت تأکيد دارد اين واژه از آغاز و در اصل مفهومی است راجع و ناظر به فضا. اشمیت تمایز روشنی می‌گذارد میان آنچه او نوموس می‌نامد و آنچه به نام  قانون (law) می‌شناسیم. قانون، به گفته او، نظم مشروع ایجابی‌ای ا‌ست که بر تفکّر عرفی بنا شده و برمبنای آن بسط یافته است و والاترین قانون نیز همچنان قاعده‌ای منضم به تاریخ و مشروط به شرایط است. در مقابل، نوموس-با اینکه عموماً به قانون ترجمه می‌شود- «حق» در معنای تام و مطلق آن است، و مُقدّم بر هر قانونی و شرط امکان تمام قوانین است، و مضاف بر این، نظم و اجتماعی عینی را در عالم واقع دربرمی‌گیرد. برای اشمیت سرچشمه این حق به طرز جدایی‌ناپذیری با زمین گره خورده است؛ به ویژه به حوادث آغازین مربوط به تخصیص زمین و تعیین قلمرو که مبدأ نظم‌های تعریف‌کننده فضاهای زیستی و سپس نظام‌های سیاسی، اجتماعی و مذهبی بودند. بنابراین او نوموس را همچون «سنجه‌ای» تعریف می‌کند «که به واسطه آن، زمین در نظم ویژه‌ای تقسیم و به لحاظ مکانی متعیّن می‌شود. نوموس همچنین شکل نظم سیاسی، اجتماعی و مذهبی‌ای است که در حین این روند تعیین می‌شود. در اینجا، مقیاس، نظم و شکل، یک وحدت فضاییِ عینی و انضمامی را می‌سازند. بدین‌ترتیب، ریشه نوموس در حقوق یونانی-لاتینی-مسیحی بر حقوق تقسیم و حراست از اراضی و شکل‌گیری ماهیّت‌های متجسِّدِ فضایی دلالت دارد. این همبستگی میان قانون و قلمرو،‌ یا امر حقوقی و امر فضایی در تمدن لاتینی-مسیحی بازتولید می‌شود و تداوم می‌یابد و اساساً بخشی از روند شکل‌گیری واحدهای حقوقی سیاسی ذیل دولت-ملّت‌های مسیحی است. در دوران فئودالیسم، برای مثال، اصالت خون اشرافی و شرافت خانوادگی به میانجی مالکیّت بر زمین، از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. پس نوموس، مفهومي فضايي(spatial) است، چراکه بر اساس تحليلي تاريخي، قلمروءِ حاکميّت «مفهوم و رويه‌اي چندوجهي است كه وجوه اقتصادي، استراتژيك، حقوقي و فنّي را دربرمي‌گيرد و چه‌بسا بهتر است به عنوان قرينه سياسي مفهوم همگن، قابل‌اندازه‌گيري و رياضيّاتيِ فضا فهميده شود. در اين شيوه تفكّر، سياسي‌خواندنِ اين معنا از فضا، شرط امكان تعيين مرزهاي مدرن است. زمينه و مقدّمات هندسي مساحي و نقشه‌برداري قبلاً وجود نداشت. ازاين‌رو، مساله بنيادي همانا فهم فضاي سياسي است و ايده مرز در درجه دوّم اهميّت و وابسته به اين نکته است». اشميت، نوموس را بازنمودي از توليد نظم سياسي تعريف مي‌کند که در موقعيّتي فضايي رقم مي‌خورد؛ نوموس صورتي بي‌واسطه است که در آن نظم سياسي و اجتماعيِ گروهي از مردم از حيث فضايي آشکار مي‌شود. اشميت در ادامه‌ تبارشناسي واژه نوموس از يوست ترير، زبان‌شناس آلماني، نقل قول مي‌آورد: «در آغاز حصار بود. حصار، ديواركشي و مرز در جهانِ دست‌پختِ انسان، كاملاً درهم‌تنيده‌اند و مفاهيم اين جهان‌ را تعيين مي‌کنند. ديواركشي، مكان مقدّس را به‌وجود مي‌آورد: آن را از حوزه امور روزمره حذف مي‌كند، تحت قانون خود درمي‌آورد و سپس واگذارش مي‌کند به ساحت قدسی. اشميت این تحليل را بسط مي‌دهد و تأکيد دارد که قانون و صلح از آغاز استوار است بر حصارکشي و تعيين حدود يک قلمرو در مفهومي «فضايي» و به اين معنا «هر نوموسي متشکّل از همان چيزي است که در محدوده آن است. از اين‌رو، اشميت نتيجه مي‌گيرد که به طور خاص نوموس مي‌تواند همچون ديوار تعريف شود. بنيان نوموس هم مثل ديوار در جانمايي‌هاي مقدّس است. بنابراين «گره یا پیوند ميان مکان‌مند‌‌‌سازی و نظم‌دهي، برسازنده نوموس زمين است» و به همين دليل از آغاز پيدايش اروپاي مدرن، حاکميّت از پسِ حصارکشي و ديوار مي‌آيد. اول حصار کشيده مي‌شود بعد حاکميّت مي‌آيد. به عبارتي ديگر، در پي محدودسازي فضا، تقسيم‌بندي آن و تقسيم فضا به درون و بيرون و داخل و خارج است که حاکميّت به وجود مي‌آيد(برگرفته از دو منبع؛ ‍۱) نوشتاری با عنوان «آنومي ديوارها و نوموس مکتوم زمين: هندسه نظريه سياسي مدرن» اثر سهند ستاری، ۱۳۹۶؛ و ۲) نوشتاری با عنوان «از نوموس تا ناموس ایرانی» اثر پیام حسن‌زاده).

[99]– تا سال ۲۰۱۰، حدود ۳۶ درصد از این ۷۲۳ کیلومتر، هنوز ساخته نشده بود(توضیحات مولّفان مقاله).

[100]– legislative

[101]– Al Quds University

[102]– neighbourhood Abu Dis

[103]– Jerusalem Palestinian Parliament

[104]– Old City

[105]– normal order

[106]– disciplinary power

[107]– chaos

[108]– normality

[109]– grey area

[110]– Foucaultian deviance : فوکو بر این باورست که جامعه مدرن، انحراف (deviance) را به هر نوع کنشی که خارج از محدوده هنجارها و نُرم‌های اجتماعی باشد، اطلاق می‌کند. در نتیجه برای اِعمال انضباط اجتماعی در جامعه مدرن، یک مجرم، یک دیوانه، یک بیمار و … که هر یک به‌نوعی از هنجار جامعه فاصله گرفته‌اند، باید به‌ترتیب راهیِ نهادهای انضباطی و منضبط‌کننده همچون زندان، تیمارستان و بیمارستان شوند.م.

[111]– asymmetric monumentality

[112]– مقدار زمینی از کرانه باختری که اسرائیل در فرایند ساخت دیوار به نواحی تحت‌کنترل خود ضمیمه خواهد کرد، همواره محل مناقشه است. دولت اسرائیل عدد ۷ درصد و سازمان حقوق بشر اسرائیل(B’Tselem) رقم ۱۰ درصد را ذکر کرده‌اند، امّا هر دو توافق دارند که این دیوار، بلوک‌های اصلیِ سکونت‌گاه‌های یهودی‌نشینِ همجوار با خط سبز را دربرگرفته و احاطه خواهد کرد(see Shlay & Rosen, 2010; B’Tselem, 2010)(توضیحات مولّفان مقاله).

[113]– Jerusalem Envelope

[114]– land expropriation

[115]-Productive soil: اشمیت باور دارد که نظم فضایی یک اجتماع، در درجه نخست، دقیقاً فرایندِ استقرار حق مالکیّت بر خاک حاصلخیز(زمین) است؛ یعنی اراضی‌ای که در مقام قلمرو، به نفر یا نفراتی تعلّق دارد که قادرند از آن منابعی را استخراج کنند(به توضیحات پاورقی مربوط به original spatialisation مراجعه کنید).م.

[116]– apparatus of military urbanism

[117]– Ma’ale Adummim

[118]– Ariel

[119]– فوکو در کتاب «مراقبت و تنبیه»(۱۹۷۹) توصیف می‌کند که چگونه دو پارادایم کنترل شهری در خلال قرون وسطی، از بطن بیماری‌ها برخاستند. از یک سو، اقدامات افراطیِ کنترلی در شهر بر ضدِّ طاعون از طریق بخش‌بندی‌‌های شهری، بازرسی‌ها، و ثبت‌وضبط‌های متداوم؛ و از سویی دیگر، اقدامات طردی و حذفی بر ضدِّ جذامی‌هایی که درصدد ورود به شهر بودند، از طریق مرزبندی‌ها و مراقبت از شهر در مقابل آنچه بیرون از مرزها قرار داشت(توضیحات مولّفان مقاله).

[120]– blended modality

[121]– governmentality

[122]– state of emergency

[123]– abstraction of exception

[124]– biopolitical figure

[125]– Authority

[126]– Production

[127]– Segal and Weizman

[128]– parallel surveillance urban system

[129]– Exclusion

[130]– اشاره به صف‌های متراکم و طولانی‌ای که در قالب خطوطی نامنظّم و بسیار فشرده از فلسطینی‌هایی که هر روز قصد عبور از مقرهای ایست‌بازرسی را دارند، تشکیل می‌شود. هیچ محدوده‌ای برای این صف‌های طویل مشخّص نشده و حدود‌وثغور آنها(چه از جلو و چه از طرفین) صرفاً و عامدانه در ذهن سربازانی است که در ایست‌بازرسی‌ها مستقر هستند و همین عدم مشخّص‌کردنِ حدّوحدود این صف‌‌های خطی، دستآویزی است در خدمت سربازان اسرائیلی جهت اِعمال تهدید و خشونت بر فلسطینی‌ها به جرم تخطّی از صف و نظم خیالی آن.م.

[131]– Iconicity

[132]– cultural memes

[133]– Identity

[134]-Möbius strip: نوار موبیوس نواری است که دو لبه آن بر هم قرار گرفته و حلقه‌ای را به وجود می‌آورد؛ البته باید یک لبه انتهایی قبل از اتّصال به لبه دیگر نیم دور چرخانده شود. این نوار را دو ریاضی‌دان آلمانی به نام‌های فردیناند موبیوس(Ferdinand Möbius) و جان بندیکت(Johann Benedict) در سال ۱۸۵۸ به طور مستقل و جداگانه کشف کردند و به ثبت رساندند. ابتدایی‌ترین راه برای ایجاد این نوار، انتخاب یک نوار مستطیل‌شکل و نرمی است که آن را یک بار می‌پیچانیم و سپس دو انتهای آن را به هم متّصل می‌کنیم. نوار موبیوس، سطحی است که یک رو دارد و حرکت ما روی آن تا بینهایت بار تکرار می‌شود. بدین‌‌ترتیب، خاصیّت موبیوسی، خاصیّتی است که رابطه بین «درون» و «بیرون» را وارونه می‌کند. یعنی هر نقطه از یک سطح موبیوسی در عین حال که درون است، بیرون نیز می‌باشد. بنابراین در یک تغییر پیوسته، نوعی دگرگونی در ماهیّت یک فضا صورت می‌گیرد. در واقع در این حالت، فضا خاصیّت دوگانه اما پیوسته پیدا می‌کند و گذر از درون به برون و از برون به درون را ممکن می‌کند.م.

[135]– Francis Alÿs

[136]– The red Castle and the Lawless Line

[137]– inclusive, biopolitical exclusion

[138]– neither leave nor enter

[139]– normalisation

[140]– no-man’s land

[141]– dehumanization

[142]– border zone

[143]– biopower

[144]– conditions of possibility

[145]– urban policies

[146]– politics, law and the production of space

[147]– spatiology

[148]– profaning