عقلانیت و قدرت
عقلانیتْ گفتمانی است از قدرت. عقلانیت وابسته به زمینه است و زمینه اغلب قدرت است. قدرت در عقلانیت نفوذ کرده و کارکردن با مفهومی از عقلانیت که در آن قدرت غایب باشد بیمعناست.
عقلانیتْ گفتمانی است از قدرت. عقلانیت وابسته به زمینه است و زمینه اغلب قدرت است. قدرت در عقلانیت نفوذ کرده و کارکردن با مفهومی از عقلانیت که در آن قدرت غایب باشد بیمعناست.
این مقاله مطالعهای تطبیقی است از دیدگاههای اصلیِ هابرماس و فوکو در خصوص مسئلهی دموکراسی و جامعهی مدنی. بطور مشخصتر، اخلاقِ گفتمانِ هابرماس در تقابل با اخلاق و تحلیل قدرتِ فوکو قرار میگیرد و امتیازاتِ هر یک از آنها برای کسانی که به درک و ایجادِ تغییرِ اجتماعیِ دموکراتیک علاقهمندند، مورد ارزیابی و بررسی قرار میگیرد.
نوشتههای هاروی بسیاری از مارکسیستها را قانع کرده است که فضا و مکان در و برای سرمایهداری مهماند و بنابراین بخش لاینفک هر پروژهای برای ساقطکردنِ آن به شمار میروند.
فضا امری سیاسیست چرا که تبدیل به مکانی برای بهمحک نقد گذاشتن نظم پلیس از منظر برابری میشود. امر سیاسی نشان میدهد که فضا ممکن است تبدیل به مکانی برای بهچالش کشیدن اصول ساختاری نظم موجود شود و در حقیقت آن را از نو تعریف کند.فضا تبدیل به مکانی میشود که از آنجا بازیگران بیانیههای دموکراتیک ظاهر میشوند.
جغرافیانقادان بر این عقیدهاند که یک رویکرد انتقادی مناسب به موضوعات، متون، و وقایعِ فضازمانمندِ مورد بررسی باید متاثر از پرکتیسی نظری باشد که قادر است با شرایط متغیر و متلونی مواجه شود که شرایط امکان خودِ نقد هستند. یعنی نظریهی ژئوکریتیکال نوعی نقطهیِ ارشمیدسی ارائه میدهد، هر چند حالا لزومن غیرقطعی و موقتی، که از آنجا میتوان موقعیت در میانهی چیزها بودن را فهمید، و نظریه محرکی انتقادی را برای بازتصویرپردازیِ این موقعیتِ مشخص درونِ نظامِ جهانی با نگاهی به گذشته و آیندهاش فراهم میکند.
لوفور برخلافِ آلتوسر، قرائت خود از تمامیِ آثار مارکس را تنها صرف شناسایی اهمیت تأثیرات هگلی بر مارکس نمیکند بلکه در عوض نشان میدهد مارکس با فکر هگلی است که تکمیل میشود علاوه بر این تأکید میکند که اومانیسم در سرتاسر نوشتههای مارکس وجود دارد.
ریشههای بستر فکری نانسی را میتوان در رخداد یا گسست تفکر فلسفی غربی یافت که نامهای خاص نیچه، هایدگر و فروید بر آن حک شده بود: در قول نیچه مبنی بر اینکه خدا مرده است و نقد وی بر متافیزیک افلاطونی و مسیحی، در متافیزیک به مثابه هستی-خدا-شناسی (انتوتئولوژی) در نظر هایدگر و تلاش .وی برای غلبه بر متافیزیک از رهگذر تفکر شعری، و در روانکاوی فروید به مثابه زوال توهم سوژه به مثابه نوعی خودآگاهی شفاف و ناب
این متن با هدف نقد استالینیسم در اتحاد شوروی، و به طور خاصتر، نقد مدل استالینیستی دولت، هم در نظریه و هم در عمل، تدوین شده است. هدف اصلی لوفور فهمِ نظریِ رشد کیفیِ قدرت و فعالیتِ دولت طی قرن نوزدهم و بیستم است.
فرمهای شهری به میل و اراده خود بر روی زمین پدید نمیآیند. آنها در وهله نخست، منبعث از اقتصاد سیاسیِ زمان خود هستند و اساساً توسط آن تولید میشوند.
جای هیچ تعجب ندارد که مثل یک جنگ دربارهی ویروس حرف میزنیم. تمهیدات و مقررات اضطراری ما را عملاً وادار به زیستن در شرایط و مقررات حکومت نظامی کردهاند. اما جنگ با دشمنی نامرئی که میتواند در وجود هر کسی لانه کند، مضحکترینِ همهی جنگهاست. دشمن جایی بیرون نیست، بلکه درون ماست.