در دفاع از رئالیسم انتقادی
رئالیسم انتقادی بر تقدم هستی بر اندیشه تأکید، و پژوهش را از شناختشناسی به هستیشناسی منتقل میکند
رئالیسم انتقادی بر تقدم هستی بر اندیشه تأکید، و پژوهش را از شناختشناسی به هستیشناسی منتقل میکند
در این نوشته به دنبال آن هستم تا به طور فشرده اشارهای داشته باشم به اغتشاش اپیستمولوژیک یا شناختشناسانهای که در مطالعات شهری به چشم میخورد.
اين كتاب كوچك نشانگر بخشی از مبارزهی بیامان درون (و بيرون) ماركسيسم بين جزمانديشان و نقد جزمانديشی است. اين مبارزه پايان نيافته است؛ و به شدت ادامه دارد. جزمانديشی نيرومند است، میتواند به زورِ اقتدار، دولت و نهادهايش متوسل شود.
در این نوشته بر این تمرکز میکنم که اجتماعات روستایی چگونه به قلب فرایند ایجاد شهر جهانی پرتاب شدهاند و اینکه فرایند سلب مالکیت، چگونه شکل دولت را تغییر میدهد
همانند فازهای پیشین توسعهی سرمایهدارانه، جغرافیاهای شهریشدن به شکل ژرفی نابرابر هستند ــ اما پارامترهایشان دیگر به نوعِ واحدی از فضای سکونتی محدود نمیشود، چه به عنوان یک شهر تعریف شوند، چه یک شهرـمنطقه، منطقهی مادرشهری، یا حتا یک ابرشهرـمنطقه
چیزی که ما «سیتی» مینامیم پیامدِ یک «فرایند» است که آن را «اوربانیزاسیون/شهریشدن» مینامیم
شهر به لحاظ تاریخی پدیدهای سیاسی است. البته که پیش از آن، پدیدهای است اقتصادی
مسئلهی شهری سرجمع مسائل فنی/تخصصی نیست که بتوان با اتکای به گروهی از متخصصان، آن را حل کرد. مسئلهی شهری مسئلهی اقتصاد سیاسی فضا است
فوكو بر آن است كه از سدهی هیجدهم به این سو پزشكی و سیاست، با ملاحظه و ضرورتِ اقدام در سیتیهایی كه بهطورِ فزاینده بر جمعیتشان افزوده میشد، به هم گره میخورند. پزشكی بهسان یك انضباط در فرایندها، تكنیكها و مداخلاتی درگیر شد كه شدیداً در پیوند با تحولات، اهداف و مقاصد سیاسی قرار داشتند
زبانِ بازآفرینی میکوشد تلخیِ اعیانیسازی را شیرین جلوه دهد. دقیقاً به این خاطر که زبانِ اعیانیسازی بیانگر حیلهی طبقاتیِ موجود در « بازآفرینی» شهر است، در نتیجه از دید بسازبفروشها، سیاستمدارها و سرمایهدارها واژهی زشتی است