دوگانه‌سازی وضعیت: ساختن-عمل-پراکتیس/نساختن-بی‌عملی-نظریه

 از این‌جا دانلود کنیددانلود پی‌دی‌اف

قائل‌شدن به تضاد­های دودویی و نگاهی دوگانه‌­انگار به ایده­‌ها، تلاشی است برای توصیفِ وضعیت؛ طرح‌­واره‌­ای آشنا برای ذهن؛ روشی برای مواجهه با پرسش­‌های بنیادین؛ و شاید معمول­‌ترین راه برای فهمِ یک “موضوع”. اما دریدا نظرِ دیگری دارد؛ برای او این فرآیندِ به ظاهر معمول و متداول ذهنی، ریشه در یکی از عمیق‌­ترین چالش‌­های پیشِ ­رویِ تفکرِ فلسفی [غرب] دارد؛ که تمایل آن به دوگانه‌­انگاری و امتیاز دادن به یک طرف(جانبِ) دوگانه‌هاست.[۱] بر مبنای این نگاهِ دوئالیستی بایستی به ازای یک نیمه‌­ی تاریک(Dark-side) وجهی روشن و درخشان(Good) وجود داشته باشد؛ به‌طور مثال واپس‌گرایی‌های مذهبی و اشرافی در برابر آرمان­‌های دنیوی و دموکراتیکِ روشنگری؛ نیمه‌­ای تاریک در برابر نیمه‌‌­ی روشن و آغازِ نبرد؛ نبردی میانِ سیاهی و سپیدی. به عقیده‌­ی دریدا، یکی از چالش‌­های اصلی و همیشگی نظامِ فکری، تلاش برای برتری‌دادن به یک سوی دوگانه‌­ها و گرفتن جانبِ آن است. به این شکل هر عصرِ تاریکی، یک مابه­‌ازای روشنگران خواهد داشت؛ بستگی دارد نظامِ دانشیِ سوژه، وزنِ مثبتِ ارزش­ را در کدام کفه­‌ی این ترازو قرار دهد و وزنِ منفیِ ارزش­ را در کدام کفه.

اگر کفه‌­ی ارزشِ مثبت به “ساختن” تعلق گیرد، ناچار “نساختن” در کفه‌­ی ارزشِ منفی جای می­‌گیرد و بالعکس. در حالتِ اول اصالت با انجام‌گرفتنِ فعل ساختن است؛ به همین منظور هر فعالیتی در جهتِ تحقق بخشیدنِ به این مهم، قرینِ ارزش است؛ و به شکلی مشابه و در حالتی دیگر نساختن قرینِ اصالت است. در منطقِ ایدئولوژیکِ این نگاه، ساختن با عمل پیوند می­‌خورد و نساختن ترجمه­‌ای به‌جز بی­‌عملی ندارد و حتماً [تحتِ هر شرایطی] عمل بهتر از بی­‌عملی است؛ این‌جاست که سر و کله­‌ی یک دو­گانه­‌ی دیگر در نظامِ واژگانی دیسیپلینِ شهرسازی، پیدا می­‌شود که سابقه‌­ای طولانی دارد؛ دوگانه­‌ی پراکتیس-نظریه. در این نگاهِ دوگانه‌­انگار معمولاً پراکتیس در کفه‌­ی ارزشِ مثبت می­‌ایستد و نظریه در کفه­‌ی ارزشِ منفی؛ انشقاقی دوقطبی میانِ دو سرِ طیف و البته بابی برای بحث­‌هایی همیشگی در محیط­‌های آکادمیک و حرفه‌­ای دیسیپلین.

در نگاهِ ایدئولوژیکِ نظامِ دانشیِ دیسیپلینِ شهرسازی، معمولاً ساختن-عمل-پراکتیس به عنوانِ ارزش­‌های مثبت، بر سویه‌­ی دیگر نساختن-بی‌عملی-نظریه به مثابه­‌ی ارزش­‌های منفی تقدم دارد. هم‌­ارز دانستنِ ساختن با عمل و پیوند خوردن آن با پراکتیس، وجهِ روشن و درخشان دوگانه است؛ که قرار گرفتنِ نساختن-بی­‌عملی-و نظریه­ را در وجهِ تاریک بدیهی نشان می­‌دهد. بر اساس این نظامِ ایدئولوژیک هر آن چه به مرحله­‌ی ساختن[در این جا بخوانید اجرا شدن] می‌­رسد، فارغ از محتوا، به شکلی ضمنی و به صورتی پیش­فرض واجدِ نوعی اصالتِ ذاتی است؛ و در سوی دیگر هر آن چه به ساخته شدن منجر نشود[در این جا بخوانید اجرا نشدن] با برچسبِ بی­‌عملی مواجه می­‌شود. سؤالِ متداول در این جا است که آیا می­‌شود جایی بیرون از منطقِ ایدئولوژیکِ حاکم بر دوگانه­‌سازی­‌ها در نظامِ واژگانی دیسیپلینِ شهرسازی ایستاد؟ شاید با “نوعی دیگر از دیدن” و یا به تعبیری “دیگرگونه دیدنِ وضعیت” بتوان به چنین تجربه‌­ای دست یافت؛ اما چگونه؟ به نظر می‌­رسد برای کمی بیرون نشستن و یا فاصله‌گرفتن از وضعیتِ پیشِ ‌­رو باید در جست و جوی مکتب، نحله یا نظامِ تفکری بود که واکنشی در مقابلِ منطقِ ایدئولوژیکِ دوگانه‌­سازی‌­ها داشته باشد؛ مکتبی با رویکردی خاص و منحصربه‌فرد؛ نحله­‌ای از تفکر که گرچه نامِ خودش به شکلی طنز­آمیز، یک سویِ دوگانه را نشانه گرفته اما ادعای نقشی میانجی­‌گرانه بینِ دوگانه­‌های متداول و همیشگی دارد؛ مکتبِ پراگماتیسم؛ نظامی است از تفکر که با اصالتِ عمل گره خورده؛ عبارتی برگرفته از کتابی با عنوانِ ” اصالتِ عمل نامی تازه برای برخی طرق اندیشیدن مطالعات همگانی در فلسفه” که مجموعه‌­ای است از

سخنرانی­‌های ویلیام جیمز فیلسوفِ آمریکایی؛[۲] و ریشه­ در واژه­‌ی یونانی Pragma به معنی عمل دارد که برای اولین بار توسط چارلز ساندرز پیرس استفاده شده؛[۳] جریانِ تفکری که با تلاش­‌های جیمز و دیویی در اواخرِ قرنِ نوزدهم اروپا را فرا گرفت.[۴]

اما نکته‌­ی مهم در این جا نوعی نگاهِ ساده‌­انگارانه و تقلیل­‌گراست که به شکلی تحت‌­اللفظی پراگماتیسم را معادلِ عمل می‌­­داند و از این رهگذر با اصالت‌بخشیدن به عمل و غنی‌کردن بارِ معنایی آن، راه را بر تفکر به رویه­‌ی[وجه] دیگر سکه می­‌بندد و در مواردی حتی وجودِ آن را فاقدِ ارزش قلمداد می‌کند. در این نوع تحلیل، معمولاً پیروانِ نظریه به عنوانِ سویه­‌ی دیگرِ بحث، متهم به بی­‌عملی می­‌شوند؛ بر این اساس، عمل و ساختن تنها با تحقق یافتن در بعدِ اجرایی معنا می‌­یابد؛ از همین روست که اگر ایده‌­ای بعدِ اجرایی نیابد به کلی فاقدِ ارزش توصیف می­‌شود و از آن با عناوینی چون ایده­‌های خیال‌دارانه و شاعرانهیاد می­‌شود؛ چرا که نتوانسته به کلیدی­‌ترین پرسشِ پراگماتیستی که همانا پرسش از چراییِ لزومِ رجوع به ایده‌­ی موردنظر و کارایی- فایده‌­مندی آن است، پاسخی درخور و مناسب بدهد؛ نوعی “پراگماتیسمِ عقیم و تهی‌شده از معنا” تنها خروجی چنین نگاهی است که در آن عمل معادل با اجرا و اجرا معادل با کلنگ‌زدن فرض می‌­شود؛ بر این اساس بعدِ اجرایی یافتنِ ایده­‌ها نه به عنوانِ یک آپشن در سنجشِ ایده، که به عنوانِ ملاک و معیارِ سنجش مورد توجه قرار می­‌گیرد. پیروانِ این تفکر معمولاً با استفاده­‌های ابزاری و دمِ دستی، از کلیدواژگانِ پراگماتیسم، نظیرِ فایده‌­مندی، سودمندی و رضایت­‌مندی، چماقی ساخته‌­اند بر سرِ “تفکر”؛ و با تکیه بر همین استدلال­‌ها تنها، کنشِ خود را واجدِ معنا و قرینِ ارزش می­‌دانند؛ غافل از آن که، نظامی از واژگان را اطرافِ خود ساخته و پرداخته‌­اند که همچون بند­هایی نامرئی بر پایِ اندیشه­‌هایشان گره خورده است. تکیه بر وجهِ صوری مفاهیم سبب شده پیروانِ این نگاه با قرائتِ گزاره­‌هایی از بنیان­گذارانِ این مکتبِ فکری نظیرِ پیرس، دیویی و جیمز، سعی کنند موضوع را به نحوی مصادره به مطلوب کنند: “حقیقت، قضیه‌­ای است که دارای  فایده‌­ی عملی باشد تا بتواند به نتایجِ عملیِ بیشتر و بهتری[ملموسی] دست یابد و رضایت‌­مندی به ارمغان آورد”[۵].

از سوی دیگر کلیتِ تفکرِ پراگماتیستی را می­‌توان در گزاره‌­ی بالا مشاهده نمود؛ که عبارت است از تعریفِ حقیقت و چیستیِ آن؛ پرسشی به قدمتِ تاریخِ فلسفه و اندیشیدن. چیستیِ حقیقت و چگونگیِ فهم و دریافتِ آن برای انسان، از زمانِ فلاسفه­‌ی یونان بابی برای تفکر و اندیشه فراهم آورده؛ اما تعریفِ حقیقت از منظرِ پراگماتیستی به نوعی متفاوت از مکاتب و نحله­‌های فکریِ پیش از خود است؛ تا پیش از پراگماتیسم حقیقت امری است بیرون از انسان که سوژه تنها به نظاره­ می‌­نشیند؛ فارغ از اینکه شناختی حاصل کند یا نه؛ همواره حقیقتی در بیرون از او وجود دارد؛ اما در تعریفِ پراگماتیستی، حقیقت چیزی بیرون از وجودِ آدمی نیست و سوژه به جای نظاره‌­گر بودن، خود عاملِ مداخله در شناخت است[۶]؛ بر اساسِ این تعریف شناخت با عمل قرین است که اتفاقاً ملاکی است برای درستی و صدق هر نظریه. از این‌­روست که هر نظریه با نتایج ملموسی که دربر دارد، قضاوت می‌­شود(داوری نتایج و پیامد­های ملموسِ نظریه). در این دیدگاه نظریه­‌ها ماهیت­‌های ابزاری برای حرکت هستند؛ و نه راهکاری مقطوع و محتوم. چنین فهمی در کنارِ سرشتِ لایتغیر و پویای مفهومِ حقیقت از منظرِ پراگماتیستی بستری فراهم می‌کند برای اندیشیدن به گونه‌­ای دیگر؛ اندیشیدن بر پایه‌­ی مؤثق‌­ترین یقین‌هایمان. تعریفی که پیش­تر کانت نیز، واژه­ای معادلِ آن قرار داد؛ “واژه‌­ی Pragmatic را كانت براى مشخص‌كردن نوعى حكم كه درباره آن هيچ‌گونه يقين عینی وجود ندارد اما آدمى به آن عملاً يقين دارد به صورتى كه اين يقين با تمايل آدمى به شرط‌بندى بر روى آن نشان داده می­‌شود”[۷]، به‌كار رفته بود.

ملاکِ حقیقی‌بودن، عملی است که به تجاربِ عینی و ملموس گره می­‌خورد و رضایت­‌بخشی در پی دارد و این روندی است که به شکلی لاینقطع ادامه می­‌یابد؛ از نظریه استفاده می‌­شود و با سنجشِ نتایجِ عملی و عینی آن، در مقطعِ زمانی-مکانی موردنظر بهترین و بیشترین رضایت­‌مندی را به همراه دارد؛ زمانی هم که نیازِ جدیدی به وجود آمد از نظریه­‌ای دیگر استفاده می­‌شود و باز تکرارِ همین روند از نو. از همین روست که پراگماتیسم را مکتبِ نتایج و پیامد­ها می­‌دانند؛ اُسّ و اساسِ درستی یا نادرستی، آزمونِ نتایج عملی و عینی است؛ تنها راه برای فهمِ درستی تئوری­‌های به‌کار گرفته شده سنجشِ آن­ها با روش­‌های تجربی و پیامد­های عملی آن است. همین موضوع سبب می­‌شود پیروانِ مکتبِ پراگماتیسم در مواجهه با هر نظریه‌­ای ابتدا و پیش از پرسش “چیستی”، “چرایی “را موردِ سؤال قرار دهند؛ چرا این نظریه مهم است؟ آیا فایده­‌ای دارد؟ مقصود از طرحِ آن چیست؟[۸] پاسخ به این سؤال­‌ها با یک پاسخ از پیش موجود در ذهنِ پیروانِ تفکرِ پراگماتیستی سنجیده می­‌شود؛ حقیقت چیزی است که برای انسان مفید باشد و خوب به نظر برسد.[۹] برتری دادن به عمل و نتایج عینی و ملموس آن، شبهه‌­ای در ذهن به وجود می­‌آورد؛ مکتبی که خود ادعای رفعِ دوگانه­‌سازی­‌های مرسوم و متداول را دارد، چگونه خود در دامِ تقابل‌­های دودویی اسیر می­‌شود؟

پراگماتیسم فلسفه‌­ای است میانجی که سعی در رفعِ دوگانه‌­های متداول نظیرِ دوگانه‌­ی نظریه-پراکتیس دارد؛ اما نقطه‌­ی عزیمت­‌اش به موضوع، “عمل” است؛ که از رهگذرِ [بهره­‌گیری از] ” نظریه” ممکن می­‌شود؛ اما دیدِ ساده‌­انگارانه و تقلیل­‌گرا به آن به جای تلاش برای رفعِ دوگانه­‌سازی­‌ها که به نوعی هدفِ این مکتبِ فکری است، هر چه بیشتر سببِ انشقاقِ میانِ دوگانه­‌ها می­‌شود. تلاشِ فلسفه‌­ی پراگماتیسم بنا به ادعای خودش بیرون ایستادن از منطق دوگانه‌­سازی‌­هاست؛ اما آن چه امروز به خصوص در دیسیپلینِ شهرسازی دیده می‌شود، تأکیدی است آشکار و خودخواسته به ایجادِ دوگانه‌سازی‌ها و حتی در مواردی اصراری وسواس­‌گون نسبت به آن؛ که دوگانه­‌ی ساختن به مثابه­‌ی ارزشِ مثبت و نساختن به مثابه‌­ی بی­‌عملی، خروجیِ مشهودِ چنین منطقی است.

………………

پانویس‌ها

[۱]

Derrida, J. (1981) Dissemination. Chicago, IL: University of Chicago Press. and Derrida, J. (1997) Of Grammatology. Baltimore, MD: Johns Hopkins University

[۲] حاتمی­‌نژاد، حسین-اکبرپور سراسکانرود، محمد. پراگماتیسم. فصلنامه علمی-پژوهشی سپهر

[۳] باقرى، خسرو- عطاران، محمد (مترجمان).۱۳۷۴ . فلسفه تعليم و تربيت معاصر. انتشارات مؤسسه علمى فرهنگى قلم

[۴] فردريك،كاپلستون، ۱۳۷۴ ،تاريخ فلسفه،جلد ۸، انتشارات قلم

[۵] مگی، برایان. فلاسفه‌­ی بزرگ.ترجمه‌­ی عزت­‌الله فولادوند. انتشارات خوارزمی

[۶] همان

[۷] حاتمی‌­نژاد، حسین-اکبرپور سراسکانرود، محمد. پراگماتیسم. فصلنامه علمی-پژوهشی سپهر

[۸]جيمز، ويليام. ۱۳۷۲. پراگماتيسم. مترجم عبدالكريم رشيديان. انتشارات معرفت

[۹] حاتمی‌­نژاد، حسین-اکبرپور سراسکانرود، محمد. پراگماتیسم. فصلنامه علمی-پژوهشی سپهر