دگردیسی سیاره‌ای شهر و اضمحلال آن

این مقاله بازنشر از سایت پروبلماتیکا و ترجمه‌ای است از:

Henri Lefebvre, “Dissolving city, planetary metamorphosis.” In Brenner, N. Ed. Implosions /Explosions: Towards a Study of Planetary Urbanization. 2013. Jovis, Berlin. pp. 566-571

دانلود پی‌دی‌افاز این‌جا دانلود کنید

چندین دهه پیش به شهر [اوربان] (که اوج شیوه‌های تولیدی و تجربه‌های تاریخی تلقی می‌شد) چونان حاملِ ارزش‌های نو و تمدنی دیگر نگریسته می‌شد. با محو شدن آخرین توهمات مدرنیته، چنین امیدهایی به شهر نیز رو به نابودی‌اند. امروز دیگر غیرممکن است بتوان با آن شور غنائی و سرمستیِ مدرنیستیِ آپولینر دست به قلم برد و نوشت:

شراب می‌‌نوشد شب‌های پاریس

و شراره می‌زند از برق

شعله‌ی سبز، در امتداد فقراتش زبانه می­‌کشد

با ترامواهایی که بالا و پایین می­‌روند

دنگ دوونگ، دنگ دوونگ[۱]

دیر یا زود نقد شهر مدرن همان نقدِ زندگی روزمره در جهان معاصر خواهد شد. و اما اگر چنین شود بلافاصله چندین تناقض پیش می‌‌آید. اولین تناقض این است که هرچه دامنه‌ی شهر[۲] [مدرن] گسترش می­‌یابد روابط اجتماعیِ [جاری در] آن رو به زوال می‌روند. از اواخر قرن ۱۹،‌ شهر­ها در پیشرفته‌ترین کشورها رشد عجیبی کرده‌­اند و امیدهای فراوانی برانگیخته‌اند. اما‌ در واقعیت‌، زندگیِ شهری نتوانسته است روابط اجتماعی‌ای خلق کند که تماماً جدید باشند.

همه‌چیز [در واقع] به گونه‌­ای رقم خورد که گویی پیشرفتِ شهرهای قدیمی و استقرار شهرهای جدید در خدمت حفاظت و مراقبت از مناسبات وابستگی،‌ سلطه،‌ طرد و استثمار قرار گرفت. خلاصه، چارچوب روزمره­‌گی قدری دستکاری شد اما محتوای آن تحولی نیافت. اما از سویی بنا بر گسترش صُورِ شهری و از سوی دیگر نابودیِ صُورِ سنتیِ نیروی کار مولد، می‌توان ادعا کرد که شرایط زندگیِ ساکنین شهر[۳] [citadins] حتی بدتر هم شد. این‌ها پیامد­هایی در هم تنیده‌­اند. پیدایش تکنولوژی­‌های جدید هم‌زمان به شیوه­‌های جدیدی برای سازماندهیِ تولید و هم‌چنین سازماندهیِ فضای شهری انجامید. تأثیر این شیوه­‌های جدیدِ سازماندهی تولید و فضای شهری بر یکدیگر برای هر دو بیش‌تر مضر بوده است تا مفید.

پیش‌ترها مراکز شهرها فعال و مولد بودند، و بنابراین به کارگران[۴][Populair] تعلق داشتند. در آن دوران،‌ همچنین، کارکردِ شهر [cite] اساساً متکی به مرکزش بود. این شکل از شهر از اواخر قرن ۱۹ رو به ناپدید شدن گذاشت و کل جمعیتِ فعال و مولد را به حاشیه‌های شهرها[۵][banlieues] راند و در نهایت حتی در جایی دورتر مستقرشان کرد. گرچه می‌توان طبقه‌ی حاکم را مقصرِ این امر دانست،‌ اما این‌کار تنها استفاده‌­ای ماهرانه از روند شهری و مقتضیات مناسبات تولید بود. آیا امکان حفظ کارخانه‌­ها و صنایعِ آلاینده در مناطق مرکزی شهر وجود داشت؟

با این حال، فایده‌ی سیاسیِ [این موضوع] برای طبقه‌ی حاکم روشن است: اعیانی‌سازی[۶][embourgeoisement] مراکزِ شهری،‌ [یعنی] جایگزینی مرکزیتِ مولدِ قدیم با مرکزی برای تصمیم‌گیری و [ارائه‌ی] خدمات. مرکزِ شهر نه تنها تبدیل به مکانی برای مصرف شد،‌ بلکه [خودش نیز] به ابژه‌ای برای مصرف بدل شد و ارزش‌گذاری­‌اش نیز با همین معیار انجام گرفت. نیروهای مولد که پیش‌تر به حاشیه­‌های شهر فرستاده شده بودند – یا به معنای دقیق‌تر اخراج شده بودند- اکنون در مقام توریست به همان مراکزی بازمی­‌گشتند که از آنها سلب مالکیت و غصب شده بود. جمعیت‌های حاشیه‌­ای امروزه مراکز شهری را به‌مثابه مکان‌هایی برای تفریح و [پُرکردنِ] زمان‌های خالی و بدون برنامه بازپس می‌گیرند. از این جهت پدیده‌ی شهری به‌شدت دست‌خوش دگرگونی شده است. به معنای دقیق‌تر، مرکز تاریخی شهر از بین رفته است. تمام آن‌چه باقی مانده از سویی مراکز قدرت و تصمیم‌گیری­‌اند و از سوی دیگر فضاهایی ساختگی و قلابی. البته درست است که شهر هم‌چنان تداوم یافته، اما این تداوم تنها در شکل موزه­‌ای و نمایشی بوده است. بنابراین، امر شهری، که به‌منزله‌ی کرداری اجتماعی[۷] درک و زیست می‌شود، در مسیر زوال و حتی ناپدید شدن قرار گرفته است.

تمامی این‌ها به‌نحوی خاص مناسبات اجتماعی را دیالکتیکی می‌کند و دومین تناقض را فاش می­‌سازد: مراکز و حاشیه­‌ها در عین حال که متضمن یکدیگرند، ضدِ یکدیگر نیز هستند. این پدیده که دارای ریشه‌های عمیق و تاریخچه‌­ای شرم‌آور است اکنون چنان شدّتی گرفته است که کل کره‌ی خاکی را فراگرفته– همان‌گونه که برای مثال در رابطه‌ی شمال-جنوب هم دیده می‌شود. بنابراین پرسشی مهم مطرح می‌شود که از پرسشِ شهر فراتر می­‌رود: آیا فرم‌­های جدیدی در کل جهان در حال پدیدار شدن و تحمیل خودشان بر شهراند؟ یا برعکس، با الگویی شهری مواجه‌ایم که به‌آرامی در حال گسترش به مقیاسی جهانی است؟ فرضیه‌ی سوم این است که ما اکنون در دوره‌ی گذار از تحولات قرار داریم که در آن امر شهری و امر جهانی به هم رسیده‌اند و نه تنها بر یکدیگر اثر می‌­گذارند، بلکه متقابلاً در [عملکرد] یکدیگر نیز اخلال ایجاد می‌کنند.

اجازه دهید این ارزیابی را جلوتر ببریم. در سال‌های پایانی قرن نوزده، بحث درباره‌ی شهر به دانش علمی وارد شد. جامعه­‌شناسیِ شهری رسماً در آلمان و به‌ویژه از جانب ماکس وبر در شمایل رشته‌ای علمی معرفی شد. اما این علمِ شهر به وعده‌هایش پایبند نماند. جامعه‌شناسی شهری چیزی را به‌وجود آورد که ما امروز «اوربانیسم» [=شهرسازی/برنامه‌ریزی شهری/ l’urbanisme] می­‌خوانیم؛ حوزه‌ای مشتمل بر دستورالعمل‌های بی‌نهایت سفت و سخت برای طرح‌های معماری و اطلاعاتی به‌غایت مبهم برای صاحب‌منصبان و بوروکرات‌ها. با وجود برخی تلاش‌های ارزشمند،‌ اوربانیسم [=شهرسازی] به مقام تئوری‌ای[pensee] درباره‌ی شهر نرسیده است. از آن بدتر اما این است که [=شهرسازی] تا آن‌جا پیش رفته که تبدیل به نوعی کتاب مقدس در دستان تکنوکرات‌ها شده است.

چرا و چگونه شد که این همه تحقیقات و ارزیابی­‌ها برای تولیدِ شهریْ زنده و قابل زندگی ناکام ماندند؟ می‌توان تقصیر را به گردن سرمایه­‌داری و منفعت‌طلبی و کنترل اجتماعی انداخت. اما این جواب، به‌ویژه از وقتی متوجه شدیم دنیای سوسیالیسم [نیز] با همان مشکلات و ناکامی‌ها روبه رو شده است دیگر رضایت‌بخش به‌نظر نمی‌رسد. بنابراین آیا زمان آن نیست که از شیوه‌ی تفکر غربی مؤاخذه و بازجویی کنیم؟‌ پس از قرن­‌های متمادی شیوه‌ی تفکرمان هم‌چنان به ریشه­‌های زمینی‌­اش[۸][Terriennes] وابسته است. این شیوه هنوز کاملا ًشهری[۹][citadine] نشده است و تنها توانسته به درک ابزاریِ خیلی محدودی از امر شهری [L’urbain] ‌برسد. تفکر یونانیان باستان هم بر همین اساس بنا شده بود و این [شیوه‌ی] درک از همان زمان دست بالا را یافته است. برای آنان شهر ابزار سازماندهی سیاسی و نظامی بود. در قرون وسطا شهر تبدیل به محیطی دینی شد و پس از آن با ورود بورژوازی صنعتی به صحنه به ابزاری برای بازتولید نیروی کار بدل شد. تا این زمان تنها شاعران بودند که شهر را به­‌مثابه مکانی برای سکونت [demeure] انسان‌ها می‌فهمیدند. در همین‌جاست که می‌توان واقعیتی شگفت­‌آور را توضیح داد: دنیای سوسیالیسم خیلی آرام و دیر به عظمت و وسعت پرسش­‌های شهری و ماهیتِ تعیین‌کننده‌ی آن‌ها برای ساختن جامعه‌­ای جدید پی برد. این [موضوع] بر تناقض سوم دلالت دارد.

باری، خطراتی جدی شهر را در معنای کلی و هر شهری را به طور خاص تهدید می‌کند. این خطرات روز به روز حادتر می‌شوند. شهرها برپایه‌ی وابستگی دوگانه به تکنوکراسی و بوروکراسی، در یک کلام بر پایه‌ی نهادها شکل گرفته‌اند. در واقع، امر نهادی که زندگی شهری را متصلب می‌کند، دشمن حیات شهری [la vie urbaine] است. در شهرک‌های[۱۰] جدید نشانه­‌های تکنوکراسی کاملاً مشهود است؛ لکه‌­هایی محو نشدنی که بر ناتوانی تمامی تلاش‌هایی دلالت دارد که می‌کوشند امر شهری را هر‌چه بیش‌تر برانگیزند- حال چه با نوآوری­‌های معماری و [تکیه به] اطلاعات و ابتکارات فرهنگی چه به‌واسطه‌ی زندگی جمعی[۱۱]. همه می‌دانند شهرداری­‌ها چارچوبی دولتی [le modele etaique] دارند– آن‌ها [در واقع] در مقیاسی کوچک همان آداب مدیریت و سلطه‌ای را بازتولید می‌کنند که همبسته با سلسله‌مراتب بوروکراتیک دولت است. ساکنین شهر[۱۲][citadins] حقوق رسمی‌شان را به‌منزله‌ی شهروند[۱۳][citoyen] به همراه فرصت‌هایی که برای بهره‌مندی از آن حقوق داشتند رو به کاهش می‌بینند. همواره درباره‌ی تصمیمات و قدرت تصمیم‌­گیری زیاد حرّافی می‌شود، اما در واقعیت قدرت این امور در دست صاحب‌منصبان باقی می‌­ماند. در مقیاس شهرداری‌ها هم از این دست حرف‌ها دربارۀ [قدرت] اطلاعات و تکنولوژی‌های اطلاعاتی زیاد زده می‌شود.

اما [حتی] اگر تکنولوژی­‌هایی نظیر کامپیوترها و شبکه­‌های ارتباطی حقِ جدیدی را برای مصرف اطلاعات مهیا کنند،‌ همچنان حقِ تولید آن اطلاعات تفویض نشده است. حداکثر چیزی که در این خصوص عاید شده است ارتباطات موسوم به «تعاملی» است که آن‌هم جز بازیِ بچگانه‌ای نیست که بیش‌تر به ادای برقراری ارتباط می‌ماند. مصرف‌کننده‌ی اطلاعات هیچ اطلاعاتی تولید نکرده و [بنابراین] شهروند از تولیدکننده جدا شده است. با این وصف، اگر هم چیزی در محیط اجتماعی شهری تغییر کرده [فقط] فرم‌های ارتباطی است نه محتوای ارتباطات.

خطر دیگر سیاره‌­ای‌شدن امر شهری[۱۴] است. مناسبات شهری، در هزاره‌ی سوم اگر چیزی جلوی حرکت آن را نگیرد، کل فضا را در بر خواهد گرفت. این فراگیر شدن در مقیاس جهانی این خطر را خواهد داشت که فضا همگن شود و گوناگونی‌­ها از میان بروند. اما همگن‌شدن با خود تکه‌تکه شدن را به همراه خواهد داشت. فضا به قواره­‌هایی قابل خرید و فروش تقسیم می‌­شود و قیمت آن‌ها مبتنی بر ساختاری سلسله‌مراتبی خواهد بود.  بنابراین دقیقاً در همان زمانی که فضا همگن می‌شود،‌ فضای اجتماعی بین فضاهای کار، تفریح، تولید مادی و انواع خدمات تکه­‌تکه خواهد شد. در طول این فرآیندِ تفکیک،‌ تناقض دیگری ظاهر می‌شود: سلسله‌مراتبِ طبقات اجتماعی هم‌زمان با حک‌شدنِ آن طبقات در فضا شکل می‌گیرند – این روند، گرچه عموماً رو به کاهش اعلام می‌شود، در حال رشد است. به زودی این تنها جزیره­‌هایِ تولیدات کشاورزی و بیابان‌هایِ سیمانی خواهند بود که بر سطح زمین باقی می‌مانند. به‌این ترتیب، [می‌رسیم]‌ به اهمیت مسائل زیست‌محیطی:‌ به درستی می‌توان اذعان داشت که محیط زندگی و کیفیت محیط زیست [پیرامون‌مان] در وضعیتی اضطراری است و [این نکته] از‌لحاظ سیاسی اهمیتی محوری دارد. تا جایی‌که موافق چنین تحلیلی باشید، چشم‌انداز کنش‌­تان به شدت دگرگون خواهد شد. باید برخی از فرم­‌های شناخته‌شده‌ای که کنار گذاشته شده‌اند در اولویت اول قرار گیرند. زندگی گروهی یا دموکراسی خودگردان[۱۵][autogestion] از جمله‌ی آن‌هاست. این فرم‌ها وقتی به امر شهری مرتبط شوند معانی جدیدی به خود می‌گیرند. بنابراین پرسش این است که بفهمیم آیا کنش سیاسی و اجتماعی می­‌تواند در نسبت با مسائلی مشخص، حتی اگر این مسائل انضمامی باشند، چنان فرموله و مجدداً صورت‌بندی شود که کل ابعاد زندگی روزمره را شامل شود.

در نگاه اول، روزمره‌­گی[۱۶] [امری] بسیار ساده به‌نظر می‌رسد. روزمره­‌گی قویاً متاثر از امر تکرارشونده است. تحلیل‌گر روزمرگی به‌سرعت وجوه چندگانه[۱۷] و پیچیدۀ آن را کشف می­‌کند؛ از جملۀ این وجوه عبارت‌اند از فیزیولوژیک، زیست‌شناختی، روانی، اخلاقی، اجتماعی،‌ زیبایی­‌شناختی، سکسوال و غیره. هیچ‌یک از این وجوه یک‌بار برای همیشه ثابت و متعین نشده­‌اند و از آنجایی‌که زندگی روزمره پرتراکم‌ترین مقّرِ [le lieu le plus traverse] تناقض‌های کردار اجتماعی است، هرکدام از وجوهِ پیش‌گفته‌ی آن ممکن است موضوع خواست‌های[۱۸] گوناگونی باشند. این تناقض‌ها برهم افزوده می‌شوند و خود را نشان می‌دهند. بازی و جدیت،  مصرف و مبادله، امر کالایی و امر عمومی،‌ امر محلی و امر جهانی از جمله‌ی این تناقض‌هایند. به ویژه در شهر، بازی و جدیت در عین ضدیت در هم تنیده‌اند؛ سکونت،‌ راه رفتن در خیابان،‌ ارتباط برقرار کردن و حرف زدن –جملگی هم جدی‌اند، هم سرگرمی.

شهروند [Citoyen] و ساکنِ شهر[citadin] از یکدیگر جدا شده‌­اند. [پیش‌تر] شهروند بودن به این معنا بود که [شخص] مدتی طولانی در یک قلمرو بوده است. اما در شهر مدرن ساکنِ شهر مدام در حال جابجایی است – پیوسته می‌گردد و دوباره ساکن می‌شود، تا در نهایت به کلی از قید مکان رها شود یا [دست‌کم] به دنبال این است. افزون بر این،‌ در شهرِ بزرگِ مدرن مناسبات اجتماعی در حال فراملی شدن‌اند. این اتفاق نه تنها به جهت فرآیند­های مهاجرت رخ داده است بلکه به ويژه دلیل­‌اش چندگانگیِ تکنولوژی­‌های ارتباطی و فراگیر شدن دانش در کل جهان[۱۹][monadialisation] است. با توجه به چنین جریاناتی آیا واجب نیست که چارچوب مفهومیِ شهروندی [la citoyennete] را از نو فرموله کنیم؟ بایستی میان شهروند و ساکنِ شهر پیوندی برقرار شود، بی‌آن‌که با هم خَلط شوند. [بدین ترتیب] حق به شهر چیزی جز مفهومی انقلابی از شهروندی نیست.

پانویس‌ها

[۱]

Guillaume Apollinaire, “The Song of the Poorly Loved”, Alcools, translated by Anne Hyde Greet (University of California Press, Berkeley, CA, 1965, page 37)

[۲] City

[۳] city dwellers

[۴] workers

[۵] suburbs

[۶] gentrification

[۷] social practice

[۸] earthbound

[۹] urbane

[۱۰] Town

[۱۱] Associational life

[۱۲] City dwellers

[۱۳] citizen

[۱۴] Planetarization of the urban

[۱۵] grassroots democracy

[۱۶] everydayness

[۱۷] multiple

[۱۸] claim

[۱۹] worldwide