پنجاه سال با «حق بر شهر»

این متن برگردان مقاله‌ای با مشخصات زیر است:

Merrifield, Andy (2017): FIFTY-YEARS ON: The Right to the City . https://andymerrifield.org/2017/01/22/fifty-years-on-the-right-to-the-city

دانلود پی‌دی‌افاز این‌جا دانلود کنید

سال ۲۰۱۷ مصادف است با پنجاهمین سال انتشار اثر برجسته‌ی هانری لوفور با عنوان حق بر شهر؛ «فریاد و مطالبه»ای معطوف به زندگیِ شهری مشارکتی‌تر و دموکراتیک‌تر. این­ مهّم دلیلی است هم برای تجلیل و هم اظهار تأسف. امّا تجلیل و اظهار تأسف همواره جز‌ء لاینفک دیالکتیک چپ بوده­ است؛ دیالکتیکی که ما مردم و هم‌چنین سوژه‌های‌ سیاسی را از یکدیگر جدا می­‌کند. هر کس که نگران سرنوشت شهرهای‌مان است، اکنون گسترش عظیم زندگیِ اوربان/شهری را در سرتاسر سیاره پیش رویش می‌بیند؛ گشایش افق‌ها و مرزهای اوربان همراه شده است با محدود شدن خرد سیاسی و اضمحلال اراده‌ی سیاسی.

ما امروز در جامعه‌ی­ اوربانی زندگی می‌کنیم که بناست در طی دهه­‌های پیش ­رو بیش از پیش شهری شود؛ با وجود این، رهبران سیاسی تقریباً در همه‌ی نقاط دنیا در حال کشیدن دیوار هستند و به ­جای استقبال از بی‌کرانگیِ جهان­ وطنی، از ترس پشت مرزهای کوچک محلی پنهان شده‌اند. لوفور مدّت‌­ها پیش از «اوربانیزاسیون سیّاره­‌ای» سخن می‌گفت؛ زیرا تصوّر می‌­کرد دامنه و امکان حق بر شهر می­‌تواند گسترش یابد؛ او فکر می‌کرد روایت­ ما از شهرها می‌­تواند گسترده‌تر و فراگیرتر شود. او معتقد بود حق بر شهر باید در سرتاسر جهان شکوفا شود، باید آن را فهمید و چارچوب­ مرجع آن ‌را حفظ کرد و سطح حضور فراگیرش را گشوده نگاه داشت.

لوفور حق بر شهر را همزمان با صدمین سال انتشار سرمایه مارکس منتشر کرد و این کار را هم‌چون تصمیم راسخ یک شوالیه انجام داد. اوربانیزاسیون/شهری‌شدن برای او فرایندی «انقلابی» بود و هنوز نیز هست. فرآیندی که در آن طبقات گوناگونِ حاکم دست بالا را داشته و دارند؛ به عقیده‌ی لوفور، این طبقات گوناگون حاکم خواهان تحت تملک در آوردنِ تمام نیروهای مولّد، تصاحب[۱] و کالایی‌­کردن زمین­، و واجد ارزش‌ [مبادله] کردنِ[۲] ­افراد و طبیعت‌اند. طبقات حاکم دقیقاً به همان شیوه‌­ای که به اعماق زمین نفوذ می‌­کنند و با مته­‌های الکتریکی ارزشی را از دل طبیعت استخراج و به پول تبدیل می‌کنند، امروزه به ژرفای سرشت انسان نیز رخنه می­‌کنند و از جنبه­‌های مختلف زندگی روزمره، از زمین و از مسکن و از کلّ عرصه‌ی عمومی ارزش و پول استخراج می‌کنند.

لوفور اما هرگز تصوّر نمی­‌کرد اوربانیزاسیون این‌چنین در همه جا گسترش یابد، آجر و ملات، آزادراه­‌ها و بزرگراه­‌ها راه خود را به همه‌ جا باز کند و تمامی فضاهای سبز از بین بروند. او معتقد نبود که شهرها به لحاظ کمّی تمام سیّاره‌ را در خود فرو می‌بلعند (به همین دلیل با تز «عصر شهری/اوربان» تجربه‌گرایان[۲] مرکز اسکان بشر ملل متّحد کاملاً مخالف بود). لوفور بالعکس، همان‌گونه که بزرگداشت‌اش از سرمایه‌‌ی مارکس نشان می‌دهد، درباره‌ی به پایان رسیدن شکل مشخصی از سرمایه­‌داریِ پس از جنگ هشدار می­‌داد؛ او این دوره را بیش از آن‌که برآمده از مدل تولید صنعتی یا کشاورزی بداند، برخاسته­ از فرآیند واقعاً موجود تولید فضا می‌دانست.

این نظام یک جغرافیای سیّاره‌­ای را مانند کالا، یعنی یک دارایی مالیِ محضْ تولید و از انسان‌ها و مکان‌ها به‌عنوان استراتژی‌هایی برای انباشت سرمایه استفاده و سوءاستفاده می‌کند. فرایندی که فارغ از مکانی که افراد در آن هستند، همه را گرفتار می‌کند؛ حتیٰ زمانی ­که افراد و مکان­‌ها را به حال خود رها کرده نیز آن‌ها را درگیر می‌کند. امروزه جامعه‌ی اوربان تبدیل شده است به تولید پیش‌رونده‌ی واحدهای فضایی پیوسته نفودکننده. از منظری ترجیح من این است که فکر کنم لوفور امیدوار بود تزش نادرست از آب دربیاید؛  یعنی این چرخه هیچ­گاه نتواند کامل شود، از حرکت باز ایستد یا اگر هم بازگشتی در کار نیست دست کم به جهت دیگری منحرف شود، با این‌همه چه بخواهیم چه نخواهیم جامعه‌ی اوربان امروز همه‌جا مستقر شده است.

بنابراین، جامعه‌ی اوربان میدان نبرد اشکال جدید سیاست­ رادیکال و مترقی است و باید هم این­‌گونه باشد. تأیید این موضوع از جانب لوفور از روی آرزوهای شخصی نیست: سرمایه­‌داری آن­ را به لحاظ ضرورت تاریخی به اثبات رسانده است؛ به مثابه واقعیّتی «عینی» و عرصه­‌ا‌ی که امروزه همه‌ی ما باید خواه­‌ناخواه درگیر آن شویم. آشکارترین ارجاع لوفور به اوربانیزاسیون سیّاره­‌ای در واپسین سال­‌های زندگی او بوده است؛ در رساله­­­‌ای مربوط به سخنرانی تودیع او در سال ۱۹۸۹ با عنوان «دگردیسی سیّاره­‌ای شهر و اضمحلال آن »[۴] که دو سال پیش از مرگش منتشر شد. تشریح دقیق او از این مسأله قابل تأمل است. لوفور می­‌گوید خطر آرام آرام نزدیک می‌شود، نه از سوی «شهری‌شدن سیّاره­‌ای»، بلکه بیشتر از سوی «سیّاره­‌ای­‌‌‌شدن امر شهری». نظمِ عبارت گویا است. زیرا شهر/اوربان خیلی هم گسترش نمی‌یابد بلکه با تبدیل شدنش به گردابی، هر آن­‌چه سیّاره عرضه می‌­کند در خود فرو می‌برد: زمین­ و ثروتش، سرمایه و قدرتش، فرهنگ و مردم – و نیروی کار غیرضروری‌اش. این بلعیدن مردم و کالاها، سرمایه و اطلاعات است که سوخت ماشین اوربان را تأمین می­‌کند، آن ­را پویا و هم‌چنین بسیار بی‌ثبات می­‌کند، زیرا نیروی انرژی­‌بخش و تمامیت‌­ساز این ماشین مردم را «حذف/طرد» و در عین حال چیزی را که لوفور «مازاد/باقی‌مانده»[۵] می­‌نامد سرریز/ پنهان می‌کند. این فرایند حذف/طرد، فضای اوربان را گسترش می­‌دهد، این امکان را برای آن فراهم می‌­کند تا خود را پیش براند، فضای روستایی را بیش از پیش در بند کشد و زندگی روستایی را از هم بگسلاند.

لوفور معتقد است همه نظام­ های بزرگ مازادی/باقی مانده‌ای را از خود بر جای می­‌گذارند که از چنگال آن نظام می‌­گریزد؛ یعنی باقی‌مانده توسط نظام جویده و به بیرون تف می‌شود. هر کلْ باقی‌مانده‌ای را از خود بر جای می‌­گذارد. این ایده­‌ای است بسیار ژرف که در فرافلسفه بیان شده؛ اثری که چند سال قبل از حق بر شهر منتشر شد و لوفور در آن شدیداً به فلسفه‌ی سنّتی می­‌تازد. لوفور در فرافلسفه می‌­گوید تمامیت‌سازی‌هایی[۶] مانند سرمایه‌­داریِ جهانی همواره منافذی از خود بر جای می‌گذارند و دارای تناقضات درونی‌ای هستند که هم نظم می‌بخشند و هم بی‌نظمی ایجاد می‌کنند. تمامیت‌سازی هیچ­‌گاه نمی‌­تواند تمام و کمال باشد؛ همواره از آن، «بخش مازاد» یعنی دیگری سرریز می‌­کند و به بیرون رانده می‌­شود. همواره مردمی خواهند بود که در هیچ کلّی جای نمی­‌گیرند، کسانی که نمی‌خواهند و یا اجازه ندارند در آن جای گیرند. همواره چیزهایی هستند که بعد از انجام تمام حساب و کتاب‌ها، و بعد از ظاهراً به‌­حساب آمدن همه‌ی چیزها هم‌چنان باقی می­‌مانند: باقی‌مانده بعد از حاصل‌­جمع. آن‌­ها ضدمفهوم‌های فلسفی‌اند؛ آن­‌ها تأییدی بر وجود به‌جاماندگان‌اند، رسوبات حاشیه­‌ای و بخش سیّاره­‌ایِ در حال رشد هستند.

باقی‌مانده‌ها مردمی هستند که حاشیه‌­ای‌­بودن را درون خود احساس می­‌کنند؛ کسانی که حاشیه هویت‌شان شده است، حتیٰ اگر برخی اوقات در مرکز قرار بگیرند. آن‌ها در دنیای کار یافت می‌­شوند: کارگران بی‌ثبات و تعدیل‌شده، کارگران اقتصاد غیررسمی و موقتی، کارگران بخش­‌های خدماتی کم‌­اهمیّت؛ کارگران بخش کشاورزی- باقی‌مانده‌ها کارگرانی هستند بدون مقررات [حمایتی]، بدون حقوق و امنیّت، بدون مزایا و مستمری؛ آن‌­ها کارگرانی هستند که هیچ سهم واقعی در آینده‌ی (بازار) کار ندارند.

باقی‌مانده‌ها پناهندگانی هستند که پذیرفته نشده­ و بازخواست شده­‌اند، پرونده دارند و صرف‌نظر از جایی که در آن پرسه می­‌زنند تحت نظر هستند. آن­‌ها آواره‌گان[۷] هستند، از سرزمین خود رانده شده‌­اند، از خانه‌­های خود بیرون انداخته شده­‌اند (به‌­وسیله‌ی بازار غیرانسانی املاک و تخلیه خشونت‌­آمیز)، خانه‌­های‌­شان تصرّف‌شده و فضای زندگی­‌شان بر روی لبه‌ی اقتصاد و جغرافیا لرزان است. پس­مانده­‌ها هم در شهر زندگی می‌کنند و هم در حومه‌ی شهر و در فضایی گرد هم می‌­آیند که اغلب فی‌مابینی است؛ نه شهری سنّتی است و نه حومه‌­ای سنّتی. من این فضای فی‌­مابینی را زاغه‌های جهانی می‌­نامم و منظورم از آن معنای واقعی و هم‌چنین استعاری کلمه است؛ به مثابه فضای انضمامی و فضای ممکن، فضایی با مواجهه‌ی سیاسی، فضایی که هنوز به‌­طور کامل به‌ تصویر درنیامده است.

پس­مانده­‌ها از نسل نینجنا[۸] (بدون درآمد، بدون شغل، بدون دارایی) هستند؛ یونانی­‌هایی که فشار عمده‌ی طرح­‌های ریاضت اقتصادی تروئیکا را بر دوش خود احساس می­‌کنند؛ جوانان عرب و آفریقایی حومه‌ی شهرهای فرانسه که اموال­‌شان مصادره شده است؛ اهالی دیترویت که وامدار «مدیران بحران» هستند؛ فلسطینی­‌هایی که به تانک‌­های اسرائیلی سنگ پرتاب می‌­کنند؛ کردهای روژآوا در شمال سوریه؛ برآشفتگان و معترضان خیابان­‌های اسپانیا؛ برزیلی‌­های «روزهای ژوئن» و معترض به افزایش قیمت کرایه‌­های حمل‌ونقل عمومی؛ اِشغال‌­کنندگان پارک گزی استانبول؛ کودکان «انقلاب چتر» در جنبش اشغال مرکز هنگ­‌کنگ؛ شب­کارانی که دور میدان جمهوری پاریس جا گرفته‌­اند. و این فهرست ادامه دارد.

روح فرافلسفه در سراسر حق بر شهر نیز به‌­کار گرفته شده است. اوربانیزاسیون سیّاره­‌ای خود مقوله‌­ای فرافلسفی به­‌شمار می­‌رود؛ اراده­‌ای در جهت یکپارچه­‌سازی، گسستی در پیوستگی، تفاوتی در تکرار، فروپاشی جامعه‌ی صنعتیِ قدیمی و جایگزینی آن – مقهورشدنش – با فرم جدیدی از فضا: فراّر، بدون مرز و در ابعادی ظاهراً سیّاره­ای، فراسوی هر شکاف شهری-روستایی. بنابراین، یک مسأله‌ی عمیق اگزیستانسیال خود را در ابعاد جامعه‌ی اوربان نمایان می‌کند، جامعه‌ای که اکنون به تنگنای سیاسی پیچیده­ای تبدیل شده است؛ تلاش برای ابداع اومانیسمی نوین[۹] از درون «وجه‌ی بد» توسعه‌ی سرمایه­‌داری. چرا که لبه‌ی تیز سرمایه­‌داری خون مردمان عادی را در شیشه کرده است.

در حالی‌­که اوربانیزاسیون سیّاره­‌ای باید نظریه‌­ای در جهت فهم تمامیت­‌سازی در نظام سرمایه­‌دا‌ری معاصر باشد، خود نباید در جایگاه نظریه‌­ای تمامیت‌ساز قرار گیرد. بالعکس، اوربانیزاسیون سیّاره‌­ای نظریه­‌ای است درباره‌ی باقی‌مانده‎‌های گرفتار در گرداب؛ کوششی است در جهت کنار هم چیدن باقی‌مانده‎‌ها؛ سیاستی است در مورد باقی‌­مانده‌­ها درون یک کلّ. لوفور حتیٰ این موضوع را مطرح می‌­کند که در این‌‌­جا استاندارد سیاسی باید «مفهوم انقلابیِ جدیدی را از شهروندی» ارائه کند. در واقع، منظور واقعی لوفور از معنای «حق بر شهر» همین مفهوم انقلابیِ جدید است. و این فرضیه‌ی کارآمدی است که لوفور در این ۵۰ سال برای ما به ارث گذاشته است؛ میراثی که باید آن­‌ر‌ا به لحاظ عملی درک کنیم. حق بر شهر درباره‌ی مازادهایی است که به دنبال بازخواست (یا برای مرتبه‌ی نخست درخواست) حق خود برای یک زندگیِ جمعیِ اوربان و جامعه‌ی اوربان هستند؛ جامعه­‌ای که گرچه فعّالانه در حال ساختن آن هستند، از حقوق‌‌اش محروم مانده‌اند: «معنای ضمنیِ حق بر شهر نیز همان مفهوم انقلابیِ شهروندی است».

امروزه بسیاری از مردمان مرزها را درنوردیده‌­اند و این، مرزهای محدودیّت را فراخ‌تر و برای مفهوم جدیدی از شهروندی که باید ابداع شود فضای اجتماعی فراگیرتری خلق کرده است. در این چارچوب، شهروندی درون و هم‌چنین فراتر از گذرنامه قرار می­‌گیرد؛ درون و فراتر از هر مدرک رسمی. این شهروندی دیگر به معنای حق قانونی‌ای نیست که توسط نهاد‌های دولت-ملّت بورژوا اعطا می‌شود. صحبت ما در این­‌جا درباره‌ی شهروندی بدون پرچم، بدون کشور و بدون مرز است. در این مرحله، این شهروندی را تنها می­‌توان «شهروندی در سایه»[۱۰] نامید؛ چیزی شبیه به شبح.

با وجود این، بسیاری از باقی‌مانده‌ها در نواحی مرکزیِ صنعت­‌زدایی‌­شده در آمریکا علاقه­‌ای به مفاهیم وسیع شهروندی ندارند. هیچ‌­کسی این مفاهیم را به آن­‌ها نشان و البته ارائه نداده است. همزمان، این باقی‌ماند‌ها به نظر می­‌رسد از اَشکال ارتجاعی­‌تر اعطای حقوق‌شان خشنود هستند و زمانی­‌که کسی وعده‌ای به آن­‌ها می­‌دهد از خوشحالی می‌جهند و به جریان راست رأی می­‌دهند. در حال حاضر، درون‌­مایه‌ی مشترکی برای متحدکردن کل جهان وجود دارد: مردم متوجه سلب حقوق‌شان می‌شوند. این مسأله به‌حد بسیار ناامیدکننده‌ای رسیده است. امّا اضافه‌شدن سرخوردگی به آسیب­‌پذیری، امکان جولان دادن را برای عوام­‌فریبی­‌های مختلف (مذهبی و سیاسی) فراهم کرده است. برخی اقدام به دادن شعارهای پرشورِ پوپولیستی بر ضد رهبران حاکم  کرده‌اند و سپربلاهای فراوانی را برای خود دست­‌وپا کرده‌­اند و هر هدف جدید و قدیمیِ پوشالی را برای پیشبرد منافع و جاه­‌طلبی‌­های سیاسی­‌شان به‌­کار می‌­گیرند. و بسیاری از پس‌مانده‌ها، از این‌رو که خواهان بدیلی هستند، این عوام­‌فریبی‌­ها را باور می‌­کنند.

امّا قبیله‌وار فرقه‌ساختن در درازمدت محکوم به نابودی و در این دوران عملی بسیار ارتجاعی است، چرا که پیوستگی انسان­‌ها به یکدیگر گسترده‌­تر و عمیق‌­تر شده است. بنابراین، دیدن جهان از دریچه‌ی اوربانیزاسیون سیّاره­‌ای دارای مزایای ویژ‌ه و آشکاری است. هر چه باشد، این نقطه نظری است که بیش از تفاوت بیانگر وجه‌ی اشتراک است؛ سیّاره‌­ای مشترک که در آن مردمانی با دیدگاه‌های متفاوت، طرز بیان متفاوت، که یکدیگر را نمی­‌شناسند، و حتیٰ ممکن است از یکدیگر متنفر باشند شاید بیش از آن­‌چه فکر می‌کنند دارای موارد مشترک هستند.

این تجربه‌ی‌ مشترک، نوعی هم‌گامی متقابل محرومیت و ناامیدی است، هم‌گامی رنج و شاید امید. این همدلی حتیٰ اگر به ندرت به رسمیت شناخته‌شود وجود دارد. حق بر شهر باید به ما کمک کند که چگونه این همدلی به رسمیت شناخته می‌شود، چگونه واسطه قرار می‌گیرد، و چگونه تضعیف و توسط نیروهایی که در حال وارونه جلوه دادن سیّاره‌ی ما هستند واژگون می‌شود؛ نیروهایی که دست به دست هم می­‌دهند تا همه را به سوی یک ترکیب هولناک سوق دهند. حق بر شهر باید به ما کمک کند اَشکال جدیدی از تشکیلات و نهادهایی را به وجود آوریم که مرزبندی‌­های ملّی­‌گرایانه را زیر پا گذارند. چگونه می‌­توان فرم جدید و «مهمان‌نوازانه»تری از شهروندی به وجود آورد که بدون سرکوب هویّت دیگران حس هویّت را در افراد پرورش دهد؟ چگونه مردم – باقی‌مانده‌ها – می­‌توانند از طریق ارتباط­‌شان با جامعه اوربان خود را ابراز کنند و به خود حقیقی‌­شان بدل شوند؟

ژاک دریدا زمانی به این موضوع فکر می‌­کرد که آیا می­‌توان جهان‌­وطن‌­گرایی مدرنی را تعریف کرد که از دولت-ملّت عبور کند؟ پاسخ او به این پرسش به‌­طرز شگفت‌­آوری شبیه به پاسخ لوفور است.

پاسخ دریدا مثبت بود؛ این موضوع ممکن بود و هنوز هم هست: نقاط جدا از هم به­‌واسطه‌ی «اَشکالی از همبستگی که باید کشف شود» از طریق شهرهای نسبتاً خودمختار و مستقل از دولت‌ها به یکدیگر متصل می‌شوند. ما هم‌چنان در تلاش برای به وجود آوردن این همبستگی هستیم؛ تا بدین­‌جا، این همبستگی خود را در جریان چپ نشان داده است. امّا دریدا ما را ترغیب می­‌کند که «باز هم تلاش کنیم». او منظری جالب را برای توصیف عواقب محرومیت از حقوق مدنی و سلب مالکیت به کار می‌گیرد: «شهرهای پناهندگی»[۱۱]-(شهرهای پناهگاه)؛ بوته‌ی­ آزمایشی برای نوع جدیدی از شهروندی بی­‌قید و شرط.

این آرمان در واقع در قرن پنجم پیش از میلاد در یونان و از جانب پریکلس[۱۲]، نخستین شهروند آتن، در «خطابه‌ی معروف مراسم تدفین» بیان شده بود؛ خطابه‌­ای که توسیدیدس آن را در جنگ پلوپونزی شرح داده است. پریکلس یاد کشته‌­شدگان جنگ آتن را گرامی داشت و از شهروندانش خواست تا این موضوع را به یاد داشته باشند که چگونه حکومت آن­‌ها «در مقایسه با همسایگان­‌شان رویکرد متفاوتی نسبت به امنیّت نظامی» اختیار کرده است. نظام حکومتی آن­‌ها بر پایه‌ی گشودگی و آزاد بودن قرار داشت نه محصور بودن؛ بر مبنای تبادل‌­نظر نه انکار. پریکلس اعلام کرد که «دروازه­‌های شهر ما به سوی جهان باز است» و آتنی‌­ها باید «جسارت آزادگی و رواداری» داشته باشند. او گفت «ما هیچ اخراج (از کشور) دوره­ای نداریم».«عظمت شهر ما موجب می‌شود که تمامی چیزهای خوب در سراسر دنیا به سمت ما روانه ­شوند». آتن همه جا نمونه‌­ای کامل از شهروندی اوربان بود؛ «شهری که مکتب کلّ یونان است».

پنج قرن بعد از پریکلس، در عهد عتیق از شهرهای پناهندگی صحبت به میان آمده است که پناهگاه آدمیان است؛ فضاهایی برای پناهندگان به منظور حفاظت از افراد بی­‌گناه و برخی اوقات افراد گناهکار: «این‌­ها شهرها، شهرهای پناهندگی خواهند بود» (سِفر اعداد، (۳۵: ۱۵-۱۷))، «برای فرزندان اسرائیل و هم‌چنین غریبه­‌ها و مهاجرانی که در میان شما هستند». در سنّت عبری حق مصونیّت و مهمان‌نوازی شهری به رسمیّت شناخته می‌شود و این موضوع بسیار فراتر از جزءگراییِ صرف یعنی صرفاً تلاش برای پناهدگی است: این امیدی الهی در جهت شکلی از حاکمیّت شهری است که در آن افراد بتوانند به‌­طور تمام و کمال انسان باشند.

آن­‌چه دریدا در ذهن دارد شهرهای پناهگاه برای نویسندگانی است که به خاطر هنر و دیدگاه‌­های سیاسی­‌شان تحت آزار و اذیّت قرار دارند؛ امّا او به این نکته نیز اشاره می­‌کند که این مفهوم را می­‌توان در مورد همه آوارگان و پناهندگان سیاسی، همه‌ی پناه‌جوها و پناهندگان – نویسنده یا غیره – نیز به‌­کار برد. آیا می‌­توان این (مفهوم) ملّت را حتیٰ تا جایی گسترش داد که به­‌طور کلّی باقی‎مانده‌­ها را دربرگیرد و در کنار ضربه­‌های روحی روزمره و جنون عادی نظام سیاسی- اقتصادی عصر حاضر از همه افراد بی­‌خانمان و بی‌­سرزمین محافظت کند؟ جایی برای پناهندگی که در آن افراد بتوانند به­‌طور تمام و کمال انسان باشند؟

دریدا می­‌گوید «حاکمیّت جدید بر شهرها فضای جدیدی برای احقاق حق می­‌گشاید که حقوق ملّیِ بین­‌دولتی در گشودن آن­‌ها ناتوان بوده‌اند». او می‌­گوید «ما در آرزوی مفهومی دیگر از حقی دیگر و حق بالقوه بر شهر هستیم» (تأکید از نویسنده است). دریدا می‌­داند که این «آزمایشی برای حق و دموکراسی در آینده» است. او، مانند لوفور، آگاه است که این تفکری آرزومندانه و آرمان­‌گرایانه است؛ خصوصاً به این دلیل که در مورد چگونگی «شهر پناهندگی» چیزهای زیادی نمی­‌گوید، چه رسد به چگونگی دست­یابی به آن.

با این حال این مفهوم، از آن‌­چه او تصوّر می­‌کرد به خانه/وطن نزدیک‌تر است. اخیراً تعدادی از شهروندان آمریکا- لس آنجلس، نیویورک، شیکاگو، اوکلند، سان فرانسیسکو، بوستون، فیلادلفیا و پراویدنس (رود آیلند) – همگی متعهد شده‌اند که به (تحقّق) وعده‌ی دونالد ترامپ مبنی بر اخراج میلیون‌­ها تن از مهاجران غیرقانونی کمک نکنند. «شهرهای پناهگاه»، در سراسر آمریکا، در حال آماده شدن برای ایستادگی در برابر دولت فدرال و مأموران مهاجرت هستند. دژهای لیبرال نفوذ‌ناپذیر اوربان هدف خود را مبنی بر ایستادگی در برابر دولت ترامپ مجدداً اعلام و بر آن تأکید کرده­‌اند. آن‌­ها با این‌­که با خطر از دست دادن میلیون­‌ها دلار حمایت دولت مرکزی قرار دارند، چون دژ در برابر این اخراج در مقیاس وسیع دست به کنش خواهند زد. این شهرها هیچ قدرتی در اعطای حقوق «رسمی» به افراد ندارند، امّا دارای قدرت مقاومت هستند تا در مبارزه با دولت فدرال شیوه‌ی جدیدی را به‌­کار گیرند: اکنون این شهرهای لیبرال هستند که نسبت به آن­‌چه به زعم آن‌­ها مداخله‌ی ناعادلانه فدرال محسوب می‌­شود واکنش نشان می­‌دهند، نه ایالت‌­های محافظه­‌کار.

در واکنش به بحران مشروعیّت سیاسی، «شبح» همبستگی شهری پدیدار می‌­شود؛ اقلیّت‌­ها در شهرها به این موضوع پی می­‌برند که حقوق ملّی و بین­‌المللی (کنونی) «فرسوده و ناکارآمد»[۱۳] هستند.

به­ عبارتی، ما اکنون به بازخوانی ایده‌ی دریدا در مورد «شهر پناهندگی»[۱۴] نیاز داریم؛ نه تنها در کنار حق بر شهر لوفور، بلکه همراه با شبح­‌های متأخرتر مورد نظر دریدا یعنی «اشباح» مارکس؛ یعنی جایی­‌که مارکس از «بین‌­الملل جدید» صحبت می‌­کند و آن­ را «یک تحول عمیق » در قوانین بین­‌المللی و مفاهیم و حوزه‌ی مداخله‌اش می‌داند که در بلندمدّت اتفاق می‌افتد. این بین­‌الملل جدید، به زعم دریدا، «حلقه‌ی ارتباط» است؛ یک همدلی است، رنج و امیدی که هنوز محتاط، مخفیانه، بدون عنوان و اعتبار، بدون قرارداد یا هماهنگی، بدون تعلّق به حزب یا کشور، انجمن ملّی یا طبقه‌­ای است.

ما هنوز مطمئن نیستیم که این بین‌­الملل جدید چیست؛ نمی­‌توانیم آن­ را چیزی قطعی و صریح قلمداد کنیم. با این همه، می‌­دانیم که وجود دارد، امید وجود دارد؛ در افق‌­های دور، اگر بتوانیم به دوردست­‌ها نگاه کنیم. ما می­‌دانیم که به این مهّم، بیش از هر زمان و هر جای دیگری در گذشته، نیاز داریم. این خیال‌­پردازی هراس­‌آور درباره‌ی وضعیّت نوینی از شهر است؛ حق بر شهر و حقِ شهر، اراده­‌ای در جهت احساس تعلّق به شبکه‌­های دموکراتیک شهری، همبستگی مجامع کنفدراسیون[۱۵] که ماهیت سیاست و نقش دولت-ملّت را به پرسش بگیرند:

بنابراین باید پرسید شهروندی اوربان، ساکنین شهر[۱۶] قرن ۲۱، دقیقاً چیست؟ در این سال پرچالش­ پیش­ رو، ترقی‌خواهان با مسیر بسیار دشواری روبه‌رو خواهند شد.

اجازه دهید فریاد زنیم، سپاس هانری!…

[۱] colonise

[۲] valorize

[۳] empirics

[۴] این مقاله توسط امیر طهرانی ترجمه و در وبسایت پروبلماتیکا به آدرس زیر منتشر شده است:

http://problematicaa.com/tags/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D8%B7%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C/

[۵] residue

[۶] totalisation

[۷] displacees

[۸] No Income, No Job, No Asset

[۹] humanitarianism

[۱۰] shadow citizenship

[۱۱] villes-refuges

[۱۲] Pericles

[۱۳] out of joint

[۱۴] villes-refuges

[۱۵] confederated assemblies

[۱۶] (citadin(e