مانیفستی برای مرکززدایی از شهرگرایی جهانی

این متن، برگردان مقاله‌ای است با همین عنوان با مشخصات زیر:

Sheppard, E., Leitner, H., & Maringanti, A. (2013). Provincializing global urbanism: a manifesto. Urban Geography34(7), 893-900

                                                                                                                                                                   دانلود پی‌دی‌افاز این‌جا دانلود کنید

چکیده: جریان غالبِ دانش‌پژوهیِ شهری، شهری­‌شدن را فرایندی جهانی تلقی می‏‌کند که در بهترین شکل از طریق کاربرد آن دسته از سازوکارهای توسعه در گستره‏‌ی جهانی حاصل می‌شود که نخستین بار در کشورهای سرمایه‌داریِ پیشرفته به کار گرفته شده‏‌اند. اما ناکامی‌های مکررِ این نگاه در تحققِ آرمان­‌هایش مبنی بر دستیابی همگان به ثروت و پایداریِ زیست‌­محیطی، دانش‌پژوهان شهری را به بازاندیشی در خصوص پیش‌فرض‌های غالب در این زمینه واداشته است. در این مقاله، ما با تکیه به بیانیه‌ای ده‏‌ بندی نشان می‌دهیم که مرکززدایی[۱] از شهرگراییِ جهانی[۲] به ما کمک می‌­کند تا نظریاتِ شهری­‌ای را که شهری­‌شدنِ کشورهای شمال را هنجار تلقی می­‌کند به نقد بکشیم. با مرکززدایی از شهرگرایی جهانی هم‌چنین می‌توان توجهی ویژه به تخصص و رویکردهای نظریِ اکثریتِ شهرها، که زیر سایه‏‌ی شهرهای شمالی قرار گرفته‌­اند داشت و آینده‌هایی بدیل برای شهرها تصوّر و محقق کرد.

۱. اصطلاح شهرگرایی/اوربانیسم از سال ۲۰۰۰ در پژوهش‌هایی که به زبان انگلیسی در حیطه‏‌ی مطالعات شهری با منظری بینارشته‌ای انجام گرفته، با ابهاماتی بیش‌ازپیش مواجه شده است. این اصطلاح در دیکشنری‌های انگلیسی و فرانسویِ اواخر قرن نوزدهم به معنای مطالعه‌‏ی نیازهای فیزیکیِ جوامع شهری، مدیریت فضاهای شهری (برنامه‌ریزیِ شهری)، شیوه‏‌ی خاص زندگیِ ساکنان شهر، و شهری­‌شدن بوده است. دیکشنری آکسفورد نیز چنین نمونه‏‌هایی از کاربرد این کلمه به‌دست می‌دهد:

”جزئیات یا ویژگی‌‏های خاص محلی، احساسات یا زندگی اجتماعی، محلی‏‌بودن[۳] یا شهرگراییِ داستان“

”بسیاری از فضایلِ ابتدایی آشکارا با شهرگرایی و صنعت‌گرایی ناسازگارند (آلدوس هاکسلی)“

”همان‏‌طور که می‌دانیم پویاییِ شهرگرایی، خشونت، بیگانگی، جرایم و بزهکاری را که امروزه در شهرهای‏‌مان رو به‌افزایش است اجتناب‌ناپذیر می‌کند“

بنابراین شهرگرایی به مکانی (شهر) متمایز از دیگر مکان‌ها (روستا) اشاره دارد، شاخصه‏‏‌ی مدرنیسم، پیشرفت و توسعه و مادرشهر[۴] به‌شمار می‌آید، و با این وصف در مقابل ناحیه‌گرایی/محلی‌گرایی[۵] قرار می‌گیرد. درعین‌حال، شهرگرایی در پیوند است با مجموعه‌ای از بیماری‌های اجتماعی و وجوهِ تیره‌وتار توسعه که با گذشته‏‌ی ساده و بی‌پیرایه‌‏ی روستایی در تضاد است. این سویه­‌های منفیِ شهرگرایی، مداخله را الزامی می‌کند: برنامه‌ریزیِ شهری برای دستیابی به توسعه و به حداقل رساندن کژکارکرد‌های اجتماعی.

۲. شهری‌­شدن[۶] مقصد نهایی توسعه‏‌ی اجتماعی دانسته می‌شود: فریدمن و ولف این اصطلاح را برای اشاره به گذار به شهر به‌کار گرفته‌اند؛ لوفور از آن به عنوان انقلاب شهری یاد می‌­کند؛ و اخیراً نیز اشمید[۷] و برِنر[۸] ، آن را در قالب  مفهوم شهری­‌شدن سیاره‌ای[۹]مطرح کرده‌‏اند. به‌واقع، شهری­‌شدن به جنبه‌ای غالب از تغییرات اجتماعی در جوامع پسااستعماریِ امریکای لاتین و آسیا و اخیرتر افریقا و بخش‌هایی از اقیانوسیه که سفیدپوست نیستند بدل شده، به حدی که در طول تاریخ بی‌سابقه بوده است[۱۰].

در طول تاریخ طولانیِ شهرها، در حالی‌‏که پس از قرن شانزدهم اروپا و امریکای شمالی گوی سبقت را در شهری­‌شدن از  شهرهای آسیا و خاورمیانه ربوده بودند و به مهد شکوفایی و مرکز جهانی‌­کردن سرمایه­‌داری تبدیل شدند، امروزه دوباره این شهرهای آسیا و خاورمیانه هستند که بیشترین روند شهری­‌شدن را تجربه می‌‏کنند. ورای این تغییر مهم، به ­نظر می­‌رسد شهری­‌شدن جوامع پسااستعماری با ویژگی­‌های منحصربه‏‌فردی همراه بوده است: قطبی‏‌شدنِ اجتماعی، غیررسمیت[۱۱]، تراکم جمعیت[۱۲]، و روابط متقابلِ پیچیده بین شهر و روستا. این ویژگی‌ها، از منظر اروپا و امریکای شمالی، ناکامی‌های توسعه به‌شمار می‌آیند. بر این اساس ابرشهرهایی[۱۳] نظیر جاکارتا و لاگوس و کلکته و سائوپائولو نمونه­‌ای از اوج این ناکامی‌ها قلمداد می­‌شوند و از این‌­رو نیازمند مداخله­‌ای فوری هستند تا به مسیر صحیح (سرمایه‌داری) هدایت شوند.

۳. جریان غالبِ شهرگراییِ جهانی[۱۴] بدنه‌ای همگن از تئوری‌ها و اقدامات نیست، بلکه مشتمل است بر انبوهی ناهمگن از ایده‌ها و اقدامات که به‌نحوی فزاینده از طریق شبکه‌های فراملیتی در جهان ردوبدل می‌شوند. این ایده‌ها و اقدامات، در شکل غالب‌اش، راهی است برای تفکر درباره‏‌ی شهرگرایی که آشکارا یا تلویحاً بر هنجارْ تلقی‌کردنِ شهرهایِ امریکای شمالی و اروپای غربی مبتنی است. این نوع شهرگرایی هم‏‌چنان ردپاهای سلطه و انباشت سرمایه‏‌ی پیشین را با خود دارد، مثل زمانی که استعمارگران اروپایی به دنبال بازسازی شهرهای آسیایی و آفریقای جنوبی و امریکای لاتین بر اساس اصول برنامه‌ریزیِ شهریِ اروپایی برآمدند. پس از دوران استعمار، هدفْ بازسازیِ این شهرها و تبدیل­ آن‌ها به مراکز پُررونق سرمایه‌داری جهانی (بر اساس پنداشته‏‌های نئولیبرال، مبنی بر این که سازوکارهای بازار سرمایه­‌دارانه، در کنار مالکیت خصوصی و حکمرانیِ خوب، کلید شکوفایی‏ هستند) بوده است. امروزه کلان‏‌شهرها تشویق می‌شوند تا به شهرهای مدرن جهانی، نظیر نیویورک و لندن و توکیو یا اخیرتر سنگاپور و هنگ‌کنگ و شانگهای (به‌مثابه‏ی مصادیق آسیاییِ هنجارِ شهرِ جهانی) بدل شوند. فعالانِ آگاهِ حوزه‏‌ی شهرگراییِ جهانی به ­خوبی می­‌دانند که اقدامات‌ و سیاست‏‌های آن‌ها در بسترهای محلیِ خاص، همواره برای تأمین منافع گروه خاصی تغییر می‌­کنند و بومی­‌سازی و دگرگون می­‌شوند. بدین‌­ترتیب، محلی‏‌سازیِ[۱۵] هنجارهای جهانی درواقع راهبردی است برای حراست از هژمونیِ کلان روایت­‌ها.

این رویکرد غالب به شهرگراییِ جهانی، سرمایه‌داری و لیبرال­‌دموکراسی را هنجارهایی طبیعی و همیشگی می‏‌داند که قادرند بر مسأله‏‌ی فقر، نابرابری و بی‌­عدالتی که در جهان جنوب بیداد می­‌کند فائق آیند. این باور که تا مفرق غرق در نابرابریِ قدرت است از طریق تصاویرِ اغواگر رسانه‌­ها، پژوهش‌ها و پرکتیس‏‌های آموزشی شرکت‏‌ها و نیز گروه­‌های سیاست‌گذار و دانشگاهی اشاعه می­‌یابد. این رویکرد عمیقاً نخبه‌گرایانه است و می‌کوشد هر آن‌چه را بر سر راهش است در خود حل کند. بنابراین تاریخ‌باوری امریکا/اروپامحور شاخصه‏‌ی این جریانِ غالبِ شهرگرایی جهانی است.

شهرگراییِ جهانیِ غالب به‌رغم تأثیراتش و منابع قابل‌توجهی که به نام آن بسیج شد‌ه‌اند، هم‌چنان در تحقق رفاه برای همگان ناکام مانده است. این شهرگرایی غالباً نتیجه‌ای جز شکست دربرنداشته است. ما به این ادعای بانک جهانی که سرمایه‌داریِ جهانی و الگوهای توسعه‏‌ی غربی امروزه می‌توانند سکونتگاه‌های غیررسمیِ مومبای را مانند زاغه‌­های عصر ویکتوریاییِ لندن از بین ببرند مشکوکیم. برخلاف آن‌چه غالباً گفته می‌شود، استمرار زاغه‌­ها صرفاً به ­سبب بد اجراکردن فرامین شهرگراییِ جهانی نیست، بلکه ریشه در خودِ تئوری‌­های شهرگراییِ جهانی دارد. علی‏رغم تمام مخالفت‌ها، پروژه‌های شهرگرایی جهانی کماکان در حال اجراست. این پروژه‌ها مشروعیت خود را مدیون شعارهای پوپولیستی و فعالیت‌های ایدئولوژیک‌اند که البته با چاشنی اَشکال جدید زور و اجبار حمایت می‌شوند. این پیش‌فرض که چنین تئوری‌های جهانی­‌ای با عطف توجه به شرایط محلی می­‌توانند در هر فضا و زمانی به‌کار ‌آیند، باید به چالش کشیده شود. حتی تئوری‌هایی که به نقد جهانی‌شدن و سرمایه‌داری می‌پردازند خودشان غالباً در رویکردها و تجربیات کشورهای شمال ریشه دارند، و ظرفیت‏‌شان برای به‌کارگیری در جاهای دیگر مورد تردید است ــ این همان چیستان پسااستعماری است. دانش‌پژوهان بسیاری در دهۀ گذشته به این نکته توجه و بر ضرورت اتخاذ رویکردهایی بدیل تاکید کرده­‌اند.

۴. مرکززدایی از شهرگراییِ جهانی به معنای بازشناسایی و تقویتِ مکان­های جدیدِ نظریه­‌پردازی­ست تا بدین طریق بتوان در برابر و در ستیز با جریان غالب شهرگراییِ جهانی قرار گرفت. شهرگراییِ جهانی غالب نمی‌تواند دیگرانی را که کاملاً در خودش مستحیل نشده‌اند، پذیرا باشد. شهرهای افریقاییِ جدید و آسیای قاره‌ای هم شباهت‌ها و هم تفاوت‌هایی با همتایان اروپایی و امریکای شمالی و ژاپنی خود دارند. شهرهای واقع در جهانِ جنوب هم‌زمان هم انباشته از امید و اشتیاق‌، ریسک و خطرند هم مملو از تعارض‌ها و تناقض‌های شدید. برنامه‌ریزی (یعنی تلاشی برای حرکت به سوی رشد و دستیابی به آن) در آن‌ها دشوار است اما صرف‌نظرکردنی نیز نیست.

۵. مرکززدایی چندین معنای بالقوه دارد. نکته‏‌ی مشترک در تمامی این معانی عبارت‌ است از واسازیِ آنچه تصور می‌کنیم که می‌دانیم، و مختل‌کردن هنجارها درباره‏‌ی امور آشنا و غریب. این نگاه با روایتی از تئوریِ پسااستعماری همسویی دارد که در پی نشان‌دادن خصلت تنگ‌نظرانه‏‌ی ادعای دانش جهان‌شمول است. چاکرابارتی با ایجاد تمایز بین تاریخ ۱ و تاریخ ۲ می‌کوشد اروپا را مرکززدایی کند. تاریخ ۱ درصدد است تاریخ توسعه‏ ی اروپای غربی و امریکای شمالی را به عنوان هنجاری جهانی جا بزند که دیگران باید در مقایسه با آن قضاوت شوند. از این منظر، ناکامی در تطابق با تاریخ ۱ نشانه‌‏ی انحرافی نامطلوب است. چاکرابارتی اشاره می‌کند تاریخ مسلم‌انگاشته‌شده‌ی ۱ بدین ترتیب با سطحی و بی‌اهمیت‌خواندنِ تاریخ ۲ حضور آن را (که قدرت خود را از مقاومت در برابر مستحیل‌شدن در زندگی سرمایه‌داری جهانی می‌گیرد) تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. برای این‌که چنین تاریخ‌های بدیلی شایسته‏ ی بررسی تلقی شوند، لازم است خط‌سیر اروپاییِ تاریخ ۱ مرکززدایی شود و به‌مثابه‏‌ی یک تاریخ در میان تاریخ‌های متعددِ محلیِ هم‌تراز که همگی شایسته‏‌ی توجه‌اند، تلقی شود. مرکززدایی از اروپا به معنی روکردنِ دست اروپامحوری­‌ست. اروپامحوری­‌ای که اروپا را غایت جهان تصویر می­‌کند ــ و هر جا خارج از آن محکوم است به آنچه چاکرابارتی اتاق انتظار تاریخ می‌خواند. بنابراین، مرکززدایی نوعی راهبرد حیاتی است برای نشان‌دادن اینکه امر کلی[۱۶] چیزی جز مکان خالی نیست ــ مکانی که اگرچه ضروری و اجتناب‌ناپذیر است اما همواره محل نزاعی است میان رقبای مختلف برای اثبات اینکه چه کسی باید آن­ را اشغال کند. در این بافت و بستر، مرکززدایی مستلزم استعمارزدایی از ادعاهای دانشِ جریانِ غالب است.

مرکززدایی هم‏چنین یک فرایند فضازمان‏مند، یا به عبارتی جغرافیاتاریخ[۱۷] است. جغرافیاتاریخِ ۱ مکان‌ها[۱۸] را واحدهای سرزمینی محصوری (دولت-ملت­‌ها) می‌داند که در یک مسیر خطیِ واحد، در حالی‏‌که عقبی‌­ها چشم به دهان آن­‌هایی که جلوترند دوخته­‌اند، در مسیر توسعه با سرعت‌های متفاوت حرکت می­‌کنند. تعامل بین این مکان‌ها امری مفید و تقویت‏‌کننده برای هر دو طرف تصور می‌شود ــ آنتی‌تزی در مقابل توسعه‌ی نابرابر جغرافیایی ــ که به همسوییِ سرزمین­‌های عقب‌افتاده با سرزمین­‌های پیش‏روتر شتاب می‌بخشد و نهایتاً منتهی به جغرافیایی مسطح با فرصت‌هایی برابر می‌شود.

برخلاف این رویکرد که بر روایتی غیرفضایی از جهانی‌شدن[۱۹] مبتنی است، جغرافیاهاتاریخِ ۲ مکان‌های متمایزشده­ای را به­ تصویر می‌­کشد که به­ واسطه‏‌ی اتصال­‌های نامتوازن و نوظهور در یکدیگر تنیده‌­اند. این جغرافیاهای رابطه‌ای[۲۰] و حادثی[۲۱]، نابرابری‌های از پیش موجود را، که گه‏‌گاه در نتیجه‏‌ی تغییرات کیفی در روابط قدرت مختل شده‏اند، تقویت می‏کنند. به‌جای تصور قلمروهای دقیقاً تعریف‌شده، ازجمله مناطق جهانی جنوب و شمال، این رویکرد تفاوت‌های ایجادشده در مقیاس‌های گوناگون را ناشی از آن می‌داند که چطور ساکنانِ هر مکان درون و در خلال فرایند‌های فرامحلی[۲۲] قرار می‌گیرند.

۶. بنابراین، مرکززدایی از شهرگراییِ جهانی به معنی واسازی تخیل­‌های موجود از شهر است. به‌جای قواعد جاری در مطالعات شهری برای مفهوم‌پردازیِ شهرها به‌مثابه واحدهای سرزمینیِ[۲۳] متمایز و محصور، شهرها باید به‌مثابه‏‌ی اموری باز و گشوده و درهم‌تنیده در نظر گرفته­ شوند که از مرزبندی‌های رسمی‌ای که مرز و محدوده‌های آن‌ها را تعریف می‌کنند عبور می‌­کنند. فرآیندها، رویدادها و پدیدارهایی که درون مرزهایی که ما بر حسب عادت شهر می‌خوانیم در جریان‏‌اند، به هیچ‌وجه مختص و محدود به مکان‌هایی‌ که این پدیده‌ها در آن‌جا مشاهده می‌شوند، نیستند. به‌‌ویژه در جوامع پسااستعماری که روستاها از جمعیت خالی نشده‌اند و مناطق شهری نیز نمی‌توانند امکانات لازم را برای زندگیِ مهاجران بی‌شمار فراهم آورند، پیوند جغرافیاییِ پیچیده‌ای میان شهرها و روستاها وجود دارد و هر یک بر دیگری تأثیر می‌گذارد. اثرگذاری شهر و روستا بر یکدیگر به‌شکلی نابرابر و البته یک‌طرفه صورت می‌گیرد و از این رو برای هر دو به یک اندازه سودمند نیست. همین وضعیت در مورد فرآیندهای اجتماعی‌ـ‌طبیعی که همراه با شهر تغییر می‌یابند نیز صادق است: شیوه‌های پیچیده، نابرابر و به‌لحاظ جغرافیایی برخالی[۲۴] که شهرها را در قالب چیزی بیش از امور انسانی نمایان می‌کند. علاوه بر این، شهرها به‌واسطه‏‌ی بدن‌های انسانی و کالاها و پول و ایده‌ها و هنجارها پیوند و اتصال نامتواز  و نابرابری با یکدیگر می‌‌یابند. همین پیوند و اتصال متقابل نوعی موقعیت‌مندی[۲۵] اجتماعی‌ـ‌فضاییِ نابرابر را بازتولید می‌کند چرا که برخی مکان‌ها را در اولویت قرار داده و بقیه را نادیده می‏‌گیرد. سومین اتصال با گذر از مقیاس‌ها اتفاق می­‌افتد: از خانه‌ تا محله، شهر، کشور و فراتر از آن. این امر منجر به بروز تعارض در سیاست‌های متفاوتی می‌شود که در مقیاس‌های متفاوت در پیش گرفته می‌شوند: سیاست‌هایی که در سطح جهانی پیاده می‌شوند بر شهرها و محله‌ها و خانه‌ها تأثیر می‌گذارند و آن‌هایی که در سطح محلی عمل می‌کنند با تلاش‌های بدیل و از پایین به بالا به‌دنبال به چالش­‌کشیدن سیاست­‌های کلان هستند.

۷. در برابر شهرگرایی جهانی، برخی با الهام از مطالعات فرودستان[۲۶]، شهرگراییِ فرودستان[۲۷] را به‌مثابه‏‌ی دیگریِ آن طرح کرده‌اند. در مقابل دیدگاهی که سعی می­‌کند از راهی دور برای شهرها راهبرد تعیین کند، شهرگراییِ فرودستان تأکید خود را بر زندگیِ زیسته و روزمره‏‌ی شهری می­‌گذارد و به شیوه­‌های آشکار و پنهانی می‌پردازد که فرودستان با بهره‌­گیری از تاکتیک­‌های بقا و براندازی آن‌ها را به­کار می‌­گیرند تا هژمونیِ شهرگراییِ جهانی غالب را برهم‌­زنند. شهرگراییِ فرودستان با تمرکز بر زندگی روزمره، آگاهانه از درگیرشدن در پرسش از دولت، سرمایه و سازمان‌دهیِ کنش‌های جمعی کناره‌ می‌گیرد ــ از این منظر همه‏‌ی این‌ پرسش­‌ها در حال حاضر آلوده‌اند به نخبه‌گرایی و کلان‌تئوری‏ها[۲۸]. شهرگراییِ فرودستان در عوض با عزمی راسخ بر تاکتیک‌ها، تخطی‏‌ها[۲۹] و اسکان متمرکز است. شهرگراییِ فرودستان، هم‌چون شهرگرایی جهانی، یک تئوریِ یکپارچه نیست. پژوهش‌های این حیطه به مواردی چون شهرگراییِ شور‌شی[۳۰] و تصرف‏گرانه[۳۱] متمرکزند و در پی آن‌اند که دریچه‌های تازه‌ای به آن راه‌های اسکان در شهرها باز کنند که در جهت مخالف شهرگراییِ جهانی یا در جهت برهم‌زدن آن حرکت می‌کنند.

ما ضمن همدلی با این نگاه، به نقد رویکردهای اولیه‌‏ی مطالعات فرودستان می‌­پردازیم که مفهوم فرودست را بر اساس نوعی ”تفاوت جمعیت‌شناختی“ بین نخبگان و باقی افراد مفهوم‌پردازی کرده‌اند. تقلیل فرودستی به عادت‏‌واره[۳۲] و خصیصه‌های مردمِ فرودستی که در قلمروی دیگری سکونت دارند (متمایز از نخبگان)، شهرشناسیِ فرودستان را وادار می‌کند فرودستان را به‌مثابه‌‏ی کسانی که توانایی سخن‌گفتن ندارند بازنمایی کنند. این پیش‌فرضی مسأله‌دار است و باید تأکید کرد جماعت فرودست/زیرسلطه قطعاً می­‌توانند از جانب خودشان سخن بگویند. فرودستان راه‌های بسیار پیچیده‌ای را برای ارتباط با یکدیگر و با دولت و سرمایه دنبال می‌کنند. این نگاه به نحوی نادرست مقاومت، غیرقانونی‌‏بودن[۳۳]، غیررسمیت و نظایر آن ­را منحصر به فرودستان می‏داند و دست­داشتن ثروتمندان و قدرتمندان را در این امر نادیده می‌گیرد.

بنابراین مرکززدایی از شهرگراییِ جهانی با تأکید بر اهمیت اقدامات هرروزه‏ی جماعت زیرسلطه در شهرها و ورای آن، جهانی‏‌نگریِ‌ شهرگراییِ فرودستان[۳۴] را ضروری می‌­داند. این جهانی­‌نگری در واقع در تضاد با نگاهی است که با دیگری­‌سازی فرودستان به واسطه‏‌ی محلی و بومی‏‌بودن‏شان اقدام به رمانتیزه‌­کردن شهرگرایی فرودستان می­‌ورزد. جهانی­‌نگری را اسپیواک از هایدگر وام­ گرفته است، تا نحوه‏‌ی عرضه‏‌ی جهان سوم/پسااستعمار به جهان ــ البته جهانی که از اساس از طریق جغرافیاتاریخِ ۱ برساخته شده ــ را توصیف کند. سیمون جهانی‌‏نگری را برای اشاره به شیوه‌ای که شهرنشینانِ تحت سلطه‌ی افریقایی، که غالباً تصور می‌شود صرفاً به صورت بخشی و محدود عمل می‌کنند، از خلال آن اتصالات و ارتباطات پیچیده و عمیقی در سراسر جهان می‌گسترانند به‌کار می‌برد. اُنگ و روی این جهانی‌‏نگری را فعلی به معنای ”هنر جهانی‌بودن“ به‌کار می‌برند که بدیلی هستی‌شناختی‌ست در مطالعه‌ی شهرها. جهانی‌نگری در واقع به مجموعه‌ای از پرکتیس‌های متنوع اشاره دارد که از یکسو به‌دنبال ”افسارزدن و کنترل رژیم‌های جهانیِ ارزش“» و تولید ”رژیم‌های حقیقت“ است و از سوی دیگر به‌دنبال ”سیاست‏‌های تخطی‌‏گرانه‏‌ی ساکنان، شهروندان و مهاجران“. ما ضمن تأیید این اهداف می‌پرسیم چگونه پرکتیس‌های جهانی‏‌نگری شهری قابل تشخیص و مفهوم‌پردازی‌اند؟

۸. جهانی‌‌نگری‏‌ای که از تجربه‌های فرودستان پدید آمده است، می‌تواند مولّد رویکردهای تئوریک بدیل باشد و ظرفیت آن را دارد که در مقابل تئوری‌هایی قرار گیرد که ذیل بحث شهرگراییِ جهانی طرح‌شده‌اند و بنابراین جغرافیاهای موجودِ دانش و تولید تئوری را مرکزیت‌زدایی می‌کنند. دانش به‌طور مرسوم در جغرافیای تاریخیِ اروپا و امریکای شمالی تولید می‌شود. جغرافیای تاریخیِ ۱ مفسرین مرفهِ دانش اروپایی و امریکایی را به‌عنوان متخصصان و پیشگامان توسعه‌ی موفق معرفی و به مناطق پسااستعماری و جماعت زیرسلطه تحمیل می‌کند (ناگفته نماند که همواره تغییر جهت‌های دوره‌ای و حتی برعکس‌شدن مسیرها در نسخه‌ها و دستورالعمل‌های شهرگرا‌های جهانی وجود دارد. هم‏چنین با محقق‌نشدن مداوم قول‌ها و آمال‌ این شهرگرا‌ها در شکوفایی و پایداری شهری روبه‌رو هستیم). رویکردهای بدیل هیچگاه کاملاً خارج از فضای شهرگرایی جهانیِ غالب ظهور نمی‌کند. تئوری‌پردازیِ بدیل صرفاً مسأله‌ی تئوری‌های شمال در مقابل جنوب نیست، بلکه ”راهی برای دانستن-و-بودن است که قابلیت تغییردادن تئوری‌هایِ کشورهای شمال و واژگون کردن کلی­­‌گرایی[۳۵] آن‌ها را برای بازنویسیِ دیگرگون دارد“. در واقع تئوری‌های بدیل حتی ممکن است از دل تجربیات مخاطره‌آمیز شهرهای اروپایی و امریکای شمالی برخیزد و از درون آن‌ها بجوشد. همچنین این دست نظریات می‌توانند امکان اندیشیدن به شهرهای اروپایی و امریکای شمالی را به ما بدهند و درست مانند مطالعه‌ی شهرهای دیگر ایده‌هایی روشنگر در اختیارمان بگذراند. حتی از برخی جهات، تجربیات فعلی شهرهای آسیایی و افریقایی، ممکن است نشانی از آینده‏‌ی زندگی شهری در اروپا و امریکای شمالی باشند (مثلاً تفاوت فرهنگی، زیست غیررسمی، بیکاری).

۹. تئوری‌پردازی‏های بدیلْ راهی را برای روایت­‌هایی از شهری­‌شدن در سطح جهان باز می‌کند که لزوماً تجربه‏‌ی‏ امریکای شمالی و اروپا را بنیان‏گذار تلقی نمی‌­کند. بلکه می‌کوشد برنامه‌ای مسئولانه تدوین کند. اسپیواک مفهوم سیاره‌­ای[۳۶] را به‌مثابه‏‌ی بدیلی برای امر جهانی مطرح می‌کند. او علیه رژیم‌های جهانیِ حقیقت و ارزش بحث می‌کند، که از نظر او هم از طریق این اسطوره که جهان موضوعی برای کنترل بشر است رواج می‌یابند و هم بر اروپامحوری مبتنی‌اند. در مقابل، نگاه سیاره‌­ای سیاره‌‏ی ما را ”پر از دیگربودگی[۳۷]­ها که متعلق به سیستمی دیگرند … که ما در آن به عاریه ساکنیم“ می‌بیند:

”اگر ما خود را به‌جای عاملان جهانی، سوژه‌های سیاره­ای بدانیم، مخلوقاتی سیاره‌ای و نه موجودیت‌هایی جهانی، دیگربودگی‌مان دیگر قابل جداشدن از ما نیست؛ با این وصف دیگربودگی نه نفیِ دیالکتیکی ما، که محاط بر ما خواهد بود و درعین‌حال ما را کنار می‌گذارد“.

نگاه به شهرگرایی و شهری­‌شدن از خلال عینک سیاره‌ای دریچه‏‌ی دیگری‌بودگی را باز نگه می‌دارد. این نگاه بر کثرت شهرگرایی‌های جهانی‌نگر­شده[۳۸]، و نه جهانی‏، توجه دارد و هم‌چنین تأکید دارد که جهان صرفاً تحت سلطه‏‌ی شهر نیست. بااین‌حال، فرایندهایی که از طریق شهرها عمل می‌کنند ظرفیت شکل‌دادن به شهری­‌شدن را در هر جایی دارند. گرچه جهان ممکن است بیش از همیشه شهری به‌نظر بیاید، اما زندگی شهری چیزی بیش از فرآیندها و رخدادهای شهری و انسانی است. این‌چنین مفهوم‌­پردازی‌­ای متفاوت است از آن‌چه برِنر شهری‌­شدن سیاره‌ای یا شهری‌شدن کره‏‌ی زمین می­‌نامد. شهری­‌شدن کره‏‌ی زمین به معنای فراگیرشدن مناسبات شهری در جهانی است که گونه‏‌های متفاوتی از سرمایه‌­داری، نئولیبرالیسم و امثالهم را با توجه به بسترهای محلی­ بومی می‌­کند.

۱۰. به‌لحاظ روش‌شناختی، تئوری‌پردازیِ بدیل مستلزم آن است که دانش‌پژوهان شهری با جدیت به دانش‌های متمایزی بپردازند که در و از طریق گذران زندگی در کشورهای جنوب پدید آمده‌اند[۳۹]. دانش تولید‌شده در جهانِ جنوب غالباً داده‌ و اطلاعات تجربیِ خام به‌شمار می‌روند. دانش‌پژوهان باید به‌طور فزاینده‌ای در این تقسیم‌بندی تردید کنند و البته در پی برهم‌زدن سلسله‌مراتب شناختیِ آن نیز برآیند. سروکارداشتن با چنین دانش‌هایی مستلزم آن خواهد بود که دانش‌پژوهان شهری موضوعات پژوهش و نقش‌‏شان را در تولید دانش جدی‌تر بگیرند. این امر می‌تواند از راه‌های متفاوتی حاصل شود، اما مستلزم آن است که دانش‌پژوهان شهری قوه‏‌ی تخیل خود را درباره‌‏ی پژوهش و آموزش‌وپرورش بکارگیرند. برای مثال، در اقدام‌پژوهی‌های مشارکتی[۴۰] افراد مورد پژوهش، خود به همکاران در اجرای پژوهش بدل می‌شوند. البته نباید تصور شود دانشِ حاصل از چنین روش‌هایی را بدون انتقاد باید پذیرفت. برنامه‏‌ی پژوهشیِ شهریِ نوین که ما از آن پشتیابی می‌کنیم باید به شیوه‌هایی راهگشا به کثرت و تفاوت‌های هم‌پوشان بپردازد و هدفش در نهایت مفصل‌‌بندیِ اشتراکات دانشی[۴۱] باشد ــ مبنایی برای تئوری‌پردازی اما درعین‌حال برای تعهدات اخلاقی-سیاسی[۴۲]. اشتراکات دانشیِ تولیدشده از طریق همبستگی‌های انتقادی میان دانش‌پژوهان و مشارکت‌کنندگان، به‌مثابه‏‌ی قلمروی تئوری‌پردازی، ظرفیتی برای مقابله با تئوری‌های شهریِ از پیش موجود که در آکادمی تولید می‌شود فراهم می‌آورد.

جریان غالبِ شهرگراییِ جهانی، آن‌گونه که از جانب نهادهای صاحب‌نفوذ دانشگاه و حکومت رواج می‌یابد، موانعی برای گذران زندگی افراد در اکثر شهرها پدید آورده است. این امر فرایندهای شهری­‌شدنی را که تقویت‌کننده‌‏ی مدل استعماری در جهان‌اند، تداوم می‌بخشد. از این­‌رو دانش‌پژوهان شهری باید مبنایی برای به چالش‌کشیدنِ قدرت فراگیر و قطعی‌پنداشته‌شده‌ی آن بیابند.

تحقق ایده‏‌ی جغرافیای شهریِ مبتنی بر ”گشودگی رادیکال به‌مثابه‌‏ی روش“، نه‌تنها مستلزم مرکززدایی از جریان غالبِ شهرگرایی است، بلکه نیاز به پافشاری بر نوعی گشودگی نسبت به مرکززدایی از تئوری‌پردازی‌های پیشرو و رادیکالی نیز دارد که نسل گذشته‏‌ی دانش‌پژوهان شهری ساخته‌ و پرداخته‌اند. اگر می‌خواهیم ”جغرافیا‌های نظری را وسعت بخشیم“ و ”قوانین نظری را آن‌‏چنان تغییر دهیم که تئوری‌های شهری با شرایط قرن بیست‌ویکم وفق یابد “لازم است به رویکردهای تئوریک بدیل متوسل شویم و رویکرد سیاره‌ای را در شهرگراییِ معاصر به‌ رسمیت بشناسیم.

[۱] . Provincializing

[۲] . Global urbanism

[۳] . Provincialism

[۴].  Metropole

[۵] . Provincialism

[۶] . Urbanization

[۷] . Schmid

[۸] . Brenner

[۹] . Planetary urbanization

[۱۰] . آنچه به انفجار شهرنشینی در اروپای قرن نوزدهم شناخته می­شود و همزمان با تبدیل شهرهای اروپایی به هسته‏ی سرمایه‌داریِ صنعتیِ جهان رخ داد، تنها افزایشی سه‌برابری در شمار ساکنان این شهرها را موجب شد. حال آنکه در آسیا و افریقا و اقیانوسیه و امریکای لاتین، جمعیت شهری در طی ۶۰ سال گذشته ۱۲ برابر شده است.

[۱۱] . Informality

[۱۲] . Congestion

[۱۳] . Mega-cities

[۱۴] . Mainstream global urbanism

[۱۵] . Localization

[۱۶] . The universal

[۱۷] . Geohistory

[۱۸] . Places

[۱۹] . Non-spatialized globalization

[۲۰] . Relational

[۲۱] . Contingent

[۲۲] . Trans-local

[۲۳]  .Territorial

[۲۴] . Geographically fractal

[۲۵] . Positionality

[۲۶] . Subaltern studies

[۲۷] . Subaltern urbanism

[۲۸] . Grand theory

[۲۹] . Encroachment

[۳۰] . Insurgent

[۳۱] . Occupancy

[۳۲] . Habitus

[۳۳] . Illegality

[۳۴] . Worlding subaltern urbanism

[۳۵] . Universalism

[۳۶] . Planetarity

[۳۷] . Alterity

[۳۸] .Worlded urbanism

[۳۹] . منظور ما از جنوب هر جایی از جهان است که گذران زندگی به سبب فرایندهای جغرافیای تاریخی استعمارگری و سرمایه‌داریِ جهانی ناامن است.

[۴۰] . Participatory action research

[۴۱] . Knowledge commonalities

[۴۲] . Ethicopolitical