در رثای پیتر مارکوزه

این یادداشت ترجمه‌ای‌ست از مرثیه‌ای که چند روز بعد از مرگ پیتر مارکوزه در وبلاگش به آدرس زیر منتشر شد:

https://pmarcuse.wordpress.com/2022/03/08/peter-passed-away-on-march-4-2022-here-is-his-obituary

دانلود پی‌دی‌اف

پیتر مارکوزه در ۴ مارس ۲۰۲۲ در خانه‌­اش در سنت باربارا در جوار همسرش فرنسیس و پسرانش آندرو و هرولد درگذشت. مارکوزه در زمستان گذشته به زمین می‌خورد و چند دنده سینه‌اش می‌شکند. پس از مدت کوتاهی بستری در دوران قرنطینه‌ی کرونا، زندگی ۹۳ ساله‌اش در این جهان خاکی به پایان می‌رسد.

پیتر در نوامبر ۱۹۲۷ تنها چند ماه پیش از آنکه رکورد بزرگ شهرهای آلمان را تسخیر کند، در برلین چشم به جهان می‌گشاید. پدر و مادر او دانشجویان دانشگاه فرایبورگ بودند و همانجا با یکدیگر آشنا شدند. چند سال بعد هربرت دوباره به فرایبورگ برمی‌گردند و مشغول پژوهش و تدریس در دانشگاه می‌شود. مدت کوتاهی پس از قدرت گرفتن هیتلر خانواده‌­ی پیتر به سوئیس نقل مکان می‌کنند و چندی بعد در سال ۱۹۳۴ عازم امریکا می‌شوند. پیتر در ابتدا در سایدول فرندز اسکول در مریلند و سپس کالج هاروارد تحصیل می‌کند. او در سال ۱۹۴۸ موفق به اخذ مدرک Phi Beta Kappa[۱] می‌شود و در همان سال همسر آینده‌­اش فرانسیس را در تظاهرات روز جهانی کارگر در نیویورک می‌بیند و با هم بنر «اژدهای سرمایه‌­داری» را حمل می‌کنند. پیتر مارکوزه در سال ۱۹۵۲ از دانشکده حقوق دانشکده ییل فارغ التحصیل و بیست سال بعدی عمر خود را در نیوهون و واتربری ایالت کنتکیکت به کار مشاوره حقوقی و وکالت مشغول می‌شود؛ در همین دوران سه کودک‌اش به ترتیب در سال­‌های ۱۹۵۳، ۱۹۵۷ و ۱۹۶۵ به دنیا می‌آیند. مارکوزه در خلال سال­‌های ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۳ رهبری حزب اکثریت شورای شهر واتربری را بر عهده می‌گیرد و در فاصله‌ی ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ یکی از اعضای کمیسیون برنامه­‌ریزی شهری واتربری می‌شود. فعالیت در کمپین «تابستان آزادی»[۲] در می‌سی‌سی‌پی پیتر در جولای ۱۹۶۴ او را بیش از پیش متوجه مسئله‌­ی عدالت اجتماعی می‌کند. از او مجموعه‌ای از جستارها و گزارش‌ها درباره این کمپین به یادگار باقی مانده است. مارکوزه مدرک ارشد خود در رشته­‌ی قانون عمومی در سال ۱۹۶۳ از دانشگاه کلمبیا و مدرک مطالعات شهری‌اش را از دانشگاه ییل در سال ۱۹۶۸ اخذ می‌کند.

پیتر مارکوزه در سال ۱۹۶۸ از شرق به غرب آمریکا کوچ کرد تا در دانشگاه برکلی دوره دکتری خود را در رشته‌­ی نوظهور برنامه­‌ریزی شهری بگذراند. او در سال ۱۹۷۲ تز پایانی خود را با موضوع «پیامدهای مالی و حقوقی مالکیت مسکن برای خانواده‌­های کم­‌درآمد» می‌نویسد. چندی بعد دکتر مارکوزه به استخدام دپارتمان برنامه‌­ریزی دانشگاه UCLA درمی‌آید. پیتر در لس آنجلس سمت ریاست کمسیون برنامه‌­ریزی شهری را بر عهده گرفت. بعد از آن دوباره به شرق امریکا بازگشت تا مدیریت گروه برنامه‌­ریزی دانشگاه کلمبیا را در سال ۱۹۷۵ بر عهده بگیرد. مارکوزه هر آنچه از رشته حقوق اندوخته بود را در جهت عدالت اجتماعی و ارائه‌­ی راه­‌حل­‌های رادیکال برای حرکت به سمت جامعه­‌ای عادلانه‌­تر به کار گرفت. او همواره مطالعات آکادمیک خود را با فعالیت‌های مدنی‌اش ترکیب می­‌کرد. از همین رو علاوه بر سمت‌های دانشگاهی، عضو فعالی از کامیونیتی منهتن و رئیس اتحادیه­‌ی آزادی‌های مدنی بود. پیتر در سال ۱۹۷۸ سرتیم تحقیقی سه ساله با موضوع شرایط مسکن در نیویورک شد. در این بازه او داده­‌های آماری گسترده­ای را جمع­‌آوری کرد و نشان داد چگونه سازوکار بازارِ مسکن نابرابری را افزایش می‌هد.

پیتر در نامگذاری جریان­‌های نوظهور و تدقیق حوزه‌­های مفهومی متبحر بود. به عنوان مثال وی یکی از اولین کسانی بود که رابطه‌ی اعیان­‌سازی را با بی‌پناهی و فقر روشن کرد. مارکوزه اَشکال مختلف «گتوسازی» را در سه دسته طبقه‌بندی کرد: اولین دسته گتوهایی‌اند که از جداسازیِ اجباری و عامدانه‌ی گروه‌­های حاشیه‌ای شکل می‌گیرد (گتو). دسته‌ی دوم برآمده از گردهم‌آمدن خودخواسته‌ی گروه‌­های خاص است (شهرک‌های محصور[۳]). در نهایت دسته‌ی سوم قلعه‌های[۴] حفاظت­‌شده که توسط گروه­‌های فرادست برای حفاظت از جایگاه برترشان ساخته می­‌شود. دسته‌بندی دیگری که پیتر مارکوزه ابداع کرد، انواع مختلف برنامه‌­ریزی بود: برنامه‌ریزی تکنیکی، اصلاح اجتماعی و عدالت اجتماعی. او در یکی از آخرین مقالات‌اش با وام‌گیری از فرآیند دست‌کاری حوزه‌های انتخاباتی (gerrymandering) اصطلاحاتی با بار ارزشی مثبت ضرب کرد: دستکاری اجتماعی (social-mandering) یا دستکاری اجتماعی با همکاری اجتماع محلی (community-directed co-mandering). تجربه‌ی او در کار با نهادهای دولتی او را از این مهم آگاه کرد که تحلیل­‌های تکنیکی نه برای توسعه اجتماعی و نه برای سیاست­‌های عادلانه به‌کار گرفته نمی‌شوند. در عوض این تحلیل‌ها به‌خدمت حفظِ نظم اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ موجود درمی‌آیند. پیتر برای گیرنیافتادن در جهان [انتزاعیِ] «امر ممکن»، مفهوم «برنامه‌­ریزی تغییردهنده» را ابداع و آن را «رویکردی برای ترکیبِ آنچه امروز می‌توان انجام داد و آنچه در آینده باید انجام داد» معرفی کرد.

در دهه­‌ی ۱۹۸۰ مارکوزه به مجموعه‌ای از مطالعات تطبیقی میان شهرهای آمریکا و شهرهای آلمان با موضوع تامین مسکن عمومی و قابل استطاعت مشغول شد (اولین پروژه‌ی او مسکن در شهر فرانکفورت در سال­‌های ۱۹۸۱ و ۱۹۸۲ بود) . او در سال­‌های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ یعنی در زمان فروریختن دیوار برلین در واینمار حضور داشت نظرات شخصی و سیاسی خود (از جمله تجربه‌ی بازداشت‌اش) را در کتابی با عنوان مارکس گمشده[۵] در سال ۱۹۹۱ منتشر کرد. پیتر در این کتاب موفقیت­‌ها و شکست­‌های نظام سوسیالیستیِ «واقعاً موجود» را با نگاه‌ شخصی و طنزهای آلمان شرقی در هم آمیخته است. مارکوزه همچنین در سال ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲ سرویراستاری مجموعه­ مقالاتی را با موضوع طبقه‌­بندی فضاهای شهری و نظم فضایی جدید در شهرهای جهانی بر عهده گرفت.

در سال ۲۰۰۸ دانشجویان پیشین و همکاران فعلی‌اش، جایزه‌ی مدرس برتر را در جشن ۸۰ سالگی‌اش در برلین به او تقدیم کردند.

مارکوزه پس از بازنشستگی از تدریس در سال ۲۰۰۳، انتشار مجموعه تحقیقات‌اش را ادامه داد. او در سال ۲۰۰۹ مجموعه‌ای از کارهای برخی از شاگردانش را در کتابِ «در جست و جوی شهر عادلانه: مباحث شهری در نظریه و عمل»، در سال ۲۰۱۱ کتاب «شهرها برای مردم و نه برای سوداگری» و در سال ۲۰۱۶ «در دفاع از مسکن»[۶] را منتشر کرد. مارکوزه در سال ۲۰۱۰ وبلاگ شخصی‌اش را با عنوان «برنامه‌­ریزی انتقادی و دیگر دیدگاه­‌ها»[۷] راه‌اندازی کرد که تا اواخر سال ۲۰۲۱، ۱۵۰ پست گذاشته بود. او همچنین یکی از بنیان­گذاران «جامعه­‌ی حرفه‌ای» در سال ۲۰۰۵ بود که هم‌راستا با ایده‌های پدرش هربرت مارکوزه‌ی فقید، نقد سیستم سرمایه‌­داری و واکاوی روش­‌هایی برای تشکیل آرمانشهری غیرآرمانی و منصفانه را پیشه‌ی راه کرده بود.

در سال ۲۰۱۷ او و فرنسیس به سانتا باربارای کالیفرنیا نقل مکان کردند و در آنجا با اجتماعی مهمان‌واز و پویا در ویستا دل مونته آشنا شدند. پیتر یکی از اعضای فعال در جمع‌های مباحثه­‌ی یکشنبه بعدازظهرها، رویدادهای دوره‌ای در سه­‌شنبه­‌ها و نمایشنامه­‌خوانی در پنجشنبه‌­ها بود. او همواره در جست و جوی راه­‌حلی برای مشکلات اجتماعی بود و از شعر و هزل لذت وافی می­‌برد. آخرین سخنان وی به زبان مادری‌اش این بود: «من باید چیزی بگویم»[۸] بود. ما اما هرگز نفهمیدیم آن چیز چیست! با این حال یکی از آخرین شعرهای‌اش که کمی بعد از مرخص شدن از بیمارستان نوشته شد، نشان می­‌دهد که مبارزه فعالانه برای تحقق بخشیدن به جامعه‌­ای آزاد تا چه اندازه معنای زندگی‌اش بود:

وضعیت تحمل‌ناپذیر[۹]:

بودن یا نبودن، چه‌سان ‌دانستی؟

اما دانستن از جنس گذشته است،

پس دیری نمی‌پاید.

ترک گفتنش نیز، باری، بس دشوار تواند بود.

نه نشاید

ستایش‌گری و آنگاه پس نشستن.

آتش افروختن و رفتن، زندگی راستی این است؟

نباید هر دم در اخگرش دمید؟

به زبان راندنِ حقیقتی که هرگز نخواهیم‌اش شناخت،

آری زندگی چنان در تکاپوست که مجالت نمی‌دهد شارش‌اش را بکاوی.

نه فقط بودن، بلکه آزاد بودن،

ولو خلاف شاریدن.

اما زندگی سراسر جز تکاپوی آزاد بودن است؟

آیا عدم همان «آنجا» نبودن است؟

یا همیشه باز هم اندیشناکانی خواهند بود؟

شاید فقط بتوانیم به انتظار نشینیم و نظاره کنیم-

دیگرانی چون من و تو خواهند بود؟

…………………………

پانویس‌ها

[۱] قدیمی‌ترین و یکی از معتبرترین نشان­‌های آکادمیک در آمریکا

[۲] کمپین در حمایت از حقوق سیاهان در ایالت می‌سی‌سی‌پی در سال ۱۹۶۴

[۳] Enclave

[۴] Citadel

[۵] نام کتاب بازی با کلمات است و اشاره به این دارد که چطور عمده‌­ی ساکنین آلمان شرقی بیش از تلاش برای ایجاد یک جامعه­‌ی مارکسیستی، به دنبال جدا شدن از واحد پولی آلمان (مارک) بودند.

[۶] این کتاب به همت علی طیبی به فارسی ترجمه شده است.

[۷] در این آدرس قابل دسترسی‌ است:

https://pmarcuse.wordpress.com

[۸] Ich habe etwas zu sagen

[۹] ترجمه این قطعه به قلم نریمان جهانزاد است.