تأملاتی درباره‌ی اجتماع و شهر

دانلود کل متناز این‌جا دانلود کنید

اجازه دهید ابتدا به نخستین سرچشمه‌های اندیشه­‌ی مدرن رجوع کنیم و با اشاره‌ای اجمالی و فشرده به دو برهه­‌ی کلیدی در تاریخ اروپای مدرن، برای درکِ معنایِ امر اجتماعی در پرتو تحولاتِ اجتماعی-اقتصادی در دنیای جدید و ظهور دولتِ مدرن، به مسئله ورود نماییم؛ برای این منظور از دو شهرِ بازرگانی و شهرِ صنعتی به عنوانِ نماد دو عصر، برای اشاره به تحولاتِ سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۸۹۰ استفاده می­‌کنیم. (۱) شهرِ بازرگانی: این دوره به اوایلِ عصر رنسانس یا اواخر قرون ‌وسطا اشاره دارد. در این دوره شهرها عمدتاً تحتِ سلطه‌ی بازرگانان و بانکداران بودند و خودمختاری‌­شان رو به افول بود. اماکن خارج از شهر و حومه‌ها وابسته به شهر مرکزی بودند و اهمیت­‌شان را از مادر-شهر می‌گرفتند[۱]؛ مادر شهری که اینک محلِ حکمرانیِ دولتِ مرکزی بود و هستیِ شهرها به او وابسته بود. بدین ترتیب در سده‌های شانزدهم و هفدهم مناسباتِ اجتماعی-سیاسی نوین از یک‌سو و تغییراتِ کالبدی و تحول معنایی در فضایِ شهری از سویِ دیگر تکون یافت. ادوارد سوجا ویژگی اصلی شهر بازرگانی را «تولیدِ کالایی خُرد، تجارت فراملی و صنعتی شدنِ محدود[۲]» می‌داند. در سال‌های پایانی این دوره است که شاهدِ از بین رفتن و اضمحلالِ کاملِ گیلدها، اصناف، تعاونی­‌ها و «اجتماعِ» فروبسته و کوچکِ قرون ‌وسطایی هستیم. در این دوره هنوز دولتِ مدرن متولد نشده و شیوه‌ی فرمانفرماییْ سلطنت است. بنابراین دولت در حیاتِ اجتماعی مردم نفوذ و دخالتی نمی‌­کند و وظیفه‌ای در قبال اجتماع به معنای مدرنِ کلمه- یعنی تأمین مایحتاجِ مادی اعم از بهداشت عمومی، آموزش و جز آن- ندارد. (۲) شهر صنعتی: در سده‌ی هجدهم و نوزدهم شهرها از پیِ انقلاب صنعتی دچار تحولِ اساسی شدند. تجارتِ فراملی گسترش یافت و نوع جدیدی از شهر متولد شد. تمرکز شدید ویژگی بنیادین این شهرها بود. شهر صنعتی نظیرِ شهرهای بازرگانی عصر رنسانس «سیستم‌های شهری سلسله مراتبی» بودند، اما هیچ‌گاه در کلِ تاریخْ تراکم، تمرکز و انباشتِ سرمایه بدین شدت در هیچ سکونتگاهی سابقه نداشته است[۳]. حاصلِ این تمرکزِ شدید، آلودگی گسترده، گسترشِ شهرها و آغاز مهاجرت‌های روستایی به شهرها بود که به نوبه‌ی خود به حاشیه‌نشینی و پیچیده‌تر شدن مناسباتِ اجتماعی دامن می‌زد. در همین دوره است که انقلابِ فرانسه (۱۷۸۹) اتفاق می‌­افتد و به یک معنا، کل مناسباتِ اجتماعی و سیاسیِ در اروپا را تغییر می­‌دهد. انقلاب فرانسه ضربه‌­ی نهایی به حذفِ اصنافِ قرون وسطایی و از آن رهگذر، استغراق همه­‌ی نهادهای اجتماعی در درونِ دولتِ قَدَر قدرت بود. پیش از این فردیتْ چندان معنایی نداشت. هر چه از انقلاب فرانسه به عقب بازمی­‌گردیم، از فردیتِ افراد کاسته می­‌شود؛ به طوری­‌که در قرون وسطا فردیت صرفاً از دریچه­‌ی عضویت شخص در یک صنف یا رسته­‌ی مشخص تعریف می‌­شود. فردیت محصول دولت مدرن و مشخصاً انقلاب فرانسه است. پیش از آن دولت با اصناف طرف بود، اما اینک دولت به‌طور بی‌­واسطه با آحاد جامعه سرشاخ می­‌شود. علاوه بر آن در همین دوره است که معنای کار و از آن راه اقتصاد عوض می‌­شود. در قرون وسطا و پیش از آن یونانِ باستان، اویکونومیا که ریشه­‌ی واژه­‌ی اکونومی(اقتصاد) است، فحوایی جزئی و خصوصی و درونی داشت. ایکونومیا متشکل از ایکوس[۴] به معنای خانه و نِماین[۵] به معنای تدبیر یا اداره کردن بود و بر مضمونِ خانگیِ کار در این جوامع اشاره داشت. در دنیای قدیم کار در درون خانه انجام می‌­شد. اما تقریباً از سده‌ی هفدهم به بعد با تحولاتِ اجتماعی و امحایِ زمین‌داری و آزاد شدنِ نیروی کار، کار مفهومی بسیار گسترده‌­تر می‌­یابد و کلِ شهر یا جامعه‌­ی مدنی را در بر می­‌گیرد و شانیتِ اجتماعیِ هر فرد اینک برخلافِ دنیای قدیم، از خلالِ تلاش­‌اش برای معیشت و کار نشئت می‌­گیرد.

اندیشیدن به پیامدهای این بی­‌واسطه‌­گیِ دولت از یک‌سو، و اتمیزه شدنِ جامعه و منفعت‌­خواهیِ کور و افسارگسیخته‌­ی افراد که جامعه­‌ی مدنی را به عرصه‌­ی تعارضات و تضادها بدل کرده بود، و تأمل در باب آن‌چه در این دنیای جدید می‌­بایست همبستگی اجتماعی را در کنارِ تکثری از فردیت‌های نوظهور تضمین نماید از سوی دیگر، دغدغه­‌ی پایدار اندیشمندان در سه حوزه‌ی جامعه‌شناسی، فلسفه­‌ی سیاسی و نظریه­‌های برنامه‌­ریزی/طراحی شهری می‌­شود. در همین دوره است که جامعه‌شناسی زاده می‌­شود: تونیس از گذار از گمینشافت (اجتماع) به گزلشافت (جامعه) سخن می‌گوید و با نقدِ گزلشافت خواستارِ قسمی گمینشافتِ سوسیالیستیِ رمانتیک می‌­شود؛ دورکیم از گذار از جامعه‌­ی مکانیکی به جامعه­‌ی ارگانیک سخن می­‌گوید و به سیاقِ هگل از نوعی اجتماع­‌گراییِ اخلاقی که واسطی میانِ فردیتِ لیبرالی و دولت­‌گراییِ تام و تمام است دفاع می‌­کند؛ وبر با پیگیریِ دغدغه‌­ی حسِ همبستگی و درکِ معنای آن در عصر جدید، تسلطِ عقلانیتِ ابزاری را در کانون توجه خود قرار می­دهد و به محتوم بودنِ اسارتِ جامعه‌­ی مدرن اشاره می‌­کند؛ و نهایتاً زیمل به شکلِ زندگی توجه می­‌کند، و به نوعی گذار از «شکل داشتنِ» اجتماعِ قرون‌وسطایی به نوعی «بی­‌شکلیِ» جامعه­‌ی کلان‌شهریِ نوین اشاره می‌­کند[۶]. در فلسفه، متفکرانِ روشنگری به نحوه­‌ی تنظیمِ مناسبات انسانی در عصر جدید می‌اندیشیدند و در پی ارائه‌­ی نظریه‌­ای در خصوصِ مناسباتِ جامعه‌­ی جدید و دولت هستند. پارادایم غالب در این عرصه «ایمن‌­سازیِ» افراد در برابر خودِ «امر اجتماعی» است. برای هابز «اجتماعِ اصیلِ اولیه» امری است غیر قابل زیست، هولناک و فاجعه‌آمیز: وضعیت طبیعی. بهای شکل‌گیری اجتماع در عصرِ جدید امحایِ خودِ اجتماع است تا جا برای قرارداد و قانون باز شود؛ اجتماع باید قربانیِ لویاتان گردد. روسو هم نظیرِ هابز از وضعیت طبیعی آغاز می‌­کند با این تفاوت که دیگر این وضعیت برای او خشونت‌بار و هولناک نیست. اجتماع برای روسو اساساً مبتنی بر رابطه نیست؛ بلکه نوعی خودبسندگی و استقلال و بی‌­واسطه­‌گی را تداعی می­‌کند. او به مدرنیته به عنوان از  روزگارِ خود بیگانه شدنِ افراد و از بین رفتنِ استقلالِ سیاسی می­‌نگرد، و به تواناییِ نهادهای مدرن برای تحققِ اجتماع به دیده­‌ی تردید می‌­نگرد. در فلسفه­‌ی سیاسیِ روسو میلِ آدمی به آزادی فقط در «اجتماع» مجالِ ظهور می‌­یابد؛ اجتماعی که دیگر از دست رفته، و به طرزِ تناقض‌­آمیزی اعاده ناپذیر است. برای کانت از آن‌جا که انسان موجودی است عقلایی، و نه غریزی، «ابژه‌ای به اسم اجتماع» وجود ندارد؛ بلکه انسان ذاتاً در اجتماع است؛ اجتماع افقِ تفکرِ انسانِ کانت است[۷]. برای کانت آزادیِ بیرونی دغدغه‌­ی اصلی است؛ دغدغه‌­ای که وی دو اصل «مالکیت» و «امنیت» را مفاد اصلی‌­اش می­‌داند، و در مقام متفکری مدرن بر این باور است که این دو اصل که با قسمی اُتونومی مساوق‌­اند، تنها به دستِ دولت می­‌توانند تضمین شوند. برای هگل اجتماع به مثابهِ نوعی حیات مدنی است که در عصر جدید زوال یافته و باید در سطحِ بالاتر احیا گردد. این سطح بالاتر دولتی است که تبلورِ بالاترین درجه­ی حیاتِ اخلاقی است؛ هگل به دولت به مثابه نوعی اجتماعِ مدنی می­اندیشد. در همین دوره و از پیِ تحولاتِ عصر جدید و انقلابِ صنعتی تفکراتِ برنامه‌­ریزی شهری ظهور می­‌کند و ساماندهیِ کالبدیِ شهرِ آلوده‌­ی صنعتی به منظورِ بازیابیِ قسمی همبستگی اجتماعی، به دغدغه‌­ای جدی بدل می­‌گردد. متفکرانِ این حوزه، ایده‌­های خود در خصوصِ اجتماع را بر اساس الگویی فضایی سامان می­‌بخشند: رابرت اوئن[۸] سعادتِ بشری را در اجتماعی مربع شکل با جمعیت ۱۲۰۰ نفر جستجو می­کرد که در پهنه‌ای روستایی احداث گردد. اجتماعی که در آن مالکیت خصوصی، ازدواج و حیاتِ یکسره مبتنی بر ماشین (که به زعمِ او علتِ اصلی بیکاری کارگران بود) نابود شوند. شارل فوریه[۹] از بازگشت به فالانستری[‍۱۰] ۱۶۰۰نفره دفاع می‌­کرد که خصلت‌های روستایی و شهری را توأمان داشته، و در آن مالکیت اشتراکی حاکم باشد. برای تونی گارنیه[۱۱] و آنتونی سنت الیا[۱۲] اجتماعِ ایدئال چیزی نیست جز بیشینه کردنِ نظم مدرن، و از طریقِ پهنه‌بندی عملکردی مکان‌هایی شبهِ روستایی در دلِ شهر ایجاد کردن. راه ‌حل ابنزر هاورد[۱۳] عبارتست از باغ‌شهری ۳۵۰۰۰ نفره که در آن ویژگی­های روستاییِ از دست رفته در شهر صنعتی ادغام گردد. در همین دوره افرادی نظیر کامیلو زیته[۱۴] و ویلیام موریس[۱۵] با لحنی هجران­‌زده از بازگشت و احیایِ ارزش‌های قرون‌وسطایی در شهرِ مدرن دفاع می‌­کنند. و نهایتاً کلارنس آرتور پری[۱۶] بر اساسِ آرای هاورد بر اجتماعاتِ کوچک در مقیاسِ محله و واحدِ همسایگی با جمعیتِ میانگین ۷۵۰۰ نفر، برای احیا و نگهداریِ پیوندهای اجتماعی دفاع می­‌کند[۱۷].

باری، چهره‌­هایی که در فوق ذکرشان رفت را می­‌توان پدرانِ اصلی هر یک از این سه حوزه دانست؛ کسانی که آراءشان در سده‌­ی بیستم مبنا و محور مکاتب و متفکرانِ پسین قرار می­‌گیرد. آن‌چه تا این‌جا در هر سه­‌ی این حوزه‌­ها در رابطه با اجتماع می‌­توان جمع کرد این است که امر اجتماعی دچار بحرانِ معنا شد و با قطعِ بندهای قدیمی، تأمل برای بازیابیِ نوعی بندِ جدید در دستور کار قرار گرفت. به‌ویژه در گفتمان برنامه‌­ریزی/طراحی شهری و فلسفه­‌ی سیاسی، برای احیای اجتماع و گریختن از مهلکه‌­ی مدرنیته و برای مقابله با خطرِ هرج و مرج و کشت و کشتارِ متعاقبِ آن، نظریه‌پردازی آغاز شد: قراردادی باید منعقد شود؛ دولتی محافظ و ایمنی‌بخش باید سر کار بیاید؛ نخبگانی باید شهر را سامان بخشند. ثانیاً این پیش‌فرض به‌ویژه در گفتمانِ برنامه‌­ریزی/طراحی شهری به چشم می­‌خورد که اجتماع «چیز»ی بوده که از دست رفته و در نتیجه می­‌تواند احیا شود. اما با مارکس تأمل دربابِ امر اجتماعی شکلی دیگر به خود می‌­گیرد، شکلی که شاید بتوان آن‌را آرمانی‌­ترین و فردگرایانه‌­ترین نوعِ «با هم بودن»، در فردایِ الغای منطق سرمایه‌­داریِ موجود دانست. باری، در این مقدمه برآنیم که پس از مروری بر اتیمولوژی واژه و برخی ملاحظاتِ مقدماتی، معنای اجتماع و نظریه‌های مرتبط با آن را با توجه به مضمون و هدفِ کتاب، در سه گفتمانِ پیش‌گفته یعنی جامعه‌شناسی، برنامه‌ریزی و طراحی شهری، و فلسفه‌ی سیاسی مورد بررسی قرار دهیم.

ادامه‌ی متن را در فایل پی‌دی‌اف بخوانید!

[۱]

James D. Tracy (ed.), The Rise of Merchant Empires: Long-Distance Trade in Early the Modern World 1350–1750. Cambridge: Cambridge University Press, pp. 14–33, 1990

[۲]

Soja, Edward W., Postmodern Geographies: The Reassertion of Space in Criticial Social Theory, London: Verso, 1989. P.175

[۳] Ibid. p.177

[۴] οίκος

[۵] νέμειν

[۶] کوزر، لیوئیس، زندگی و اندیشه ی بزرگان جامعه شناسی، ترجمه ی محسن ثلاثی، انتشارات علمی، ۱۳۸۸.

[۷]

Esposito, Roberto, Communitas: The Origin and Destiny of Community, Stanford University Press, 2010

[۸] Robert Owen

[۹] Charles Fourier

[۱۰] Phalanstère

[۱۱] Tony Garnier

[۱۲] Antonio Sant’Elia

[۱۳] Ebenezer Howard

[۱۴] Camillo Sitte

[۱۵] William Moris

[۱۶] Clarence Arthur Perry

[۱۷]

Hall, Peter, Cities of Tomorrow: an intellectual history of urban planning and design since 1880

– شوای، فرانسوا، شهرسازی، تخیلات و واقعیات، ترجمه‌ی محسن حبیبی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۶.