این متن برگردانی است از مقالهای با مشخصات زیر:
Madden, David,J (2012) City Becoming World: Nancy, Lefebvre, and the Global—Urban Imagination. Environment and Planning D: Society and Space, 30 issue: 772-787
چکیده: اینکه دنیا بهطور فزایندهای در حال جهانی و شهری شدن است بخشی از تصور و تلقیِ عصر حاضر از خود است. این مقاله به بررسی تصورِ امر جهانی-شهری در آثار ژان-لوک نانسی و آنری لوفور میپردازد. هر دو متفکر معتقدند جهانیشدنْ فرایندی اساساً خشونتبار و نابرابر است که با گسترشِ نوع خاصی از فضای شهری، پیش میرود. هر دو در تلاشاند تا موضعی انتقادی در برابر این فرایند اتخاذ نمایند و برای این منظور جهانیشدن را در تقابل با مفهوم موندیالیزاسیون[۱] یا همان ساختن جهان[۲] قرار میدهند. در حالیکه رهیافتهای آنها تفاوتهای جدی با هم دارد، هر دو متفکر ابزارهای انتقادیِ لازمی برای تجسم سیارهی شهری و امکاناتِ سیاسی آن به دست میدهند. مواضع آنها بهطور خلاصه در تقابل با تصویر محافظهکارانهای که در نمایشگاهِ ۲۰۱۰ در شانگهای چین از سیارهی شهری به مثابه تکنوتوپیا ارائه شد، قرار دارد.
کلیدواژهها: جهانیشدن، شهریشدن، موندیالیزاسیون، جهانیت، سیارهایبودن شهری، نانسی، لوفور، نمایشگاه ۲۰۱۰
۱-مقدمه: یک کندوی شهری غول آسا
«آیا شهر ناپدید خواهد شد و یا کل سیاره به یک کندوی شهریِ غول آسا بدل خواهد شد؟ که[البته] دومی هم نوعِ دیگری از ناپدید شدن است.» لویس ماممفورد(۱۹۸۹[۱۹۶۱]، ص.۳)
سدهی بیستم به دورهای که سیاره، شهری میشود، اشتهار یافته است. برای شمار زیادی از تحلیلگران، مُبلغین، منتقدین و کنشگرانِ سیاسی، این زمانه عصرِ ابرشهرها[۳] و تحول و رشدِ شدیدِ شهری[۴] است، عصری که با مرگِ استقلالِ روستایی و گسترشِ بیسابقهیِ جامعهیِ شهری در جهان همراه بوده است. اینکه عصر حاضر «عصر شهری شدهیِ جدید[۵]»(کانا، ۲۰۱۰، ص. ۱۲۲) است دیگر دارد به بخشی از فهمِ عادی در گفتارِ عمومی تبدیل میشود. سازمان ملل و بانک جهانی در پی مدیریتِ «گسترشِ شهریِ جهانی[۶]» هستند( انجل و همکاران، ۲۰۰۵؛ UNDESA، 2008؛ UNDP، 2005). مؤسسات اندیشه و پژوهش در باب فرا رسیدنِ «آیندهیِ شهری» به اندیشه و تحقیق مشغولاند(سازمان دیدبان جهان، ۲۰۰۷). زمینشناسان دربارهیِ ظهورِ عصرِ«انسانزاد[۷]» صحبت میکنند(کروتزن، ۲۰۰۲؛ زالاسویچ و ویلیامز، ۲۰۱۰)؛ عصری که فعالیتهایِ بشر سیاره را دگرگون میسازد و «شهریشدن بهطورکل بر نظامهای متالوژیستیکیای… که جهانِ ما را ساختهاند سلطه مییابد»(هودسون و ماروین، ۲۰۱۰، ص. ۳۰۰). جغرافیدانان(چمپیون و هوگو، ۲۰۰۴؛ کلارک، ۱۹۹۸؛ اشمیت ۲۰۰۶؛ سوجا، ۲۰۰۰؛ سوجا و کانایی، ۲۰۰۷)، برنامهریزان(سیورتز، ۲۰۰۳)، فلاسفه(کانینگهام، ۲۰۰۵، گان، ۱۹۹۸)، اقتصاددانان(مونتگومری، ۲۰۰۸)، و مورخینِ محیطزیست(مک نیل، ۲۰۰۰) همه و همه از چشماندازهای مختلف اعلام کردهاند که ما شاهدِ «گذار به یک جهانِ عمدتاً شهری» هستیم(سَترثویت، ۲۰۰۷).
در بخشِ بزرگی از قرنِ بیستم، کُرهی شهری هنوز در وضعیتی به سر میبرد که لوفور آنرا «ابژهی ممکن[۸]» میخواند(۲۰۰۳، ص. ۵)، نوعی «بالقوهگیِ روشنگر[۹]»(ص. ۱۷). اما، علیالظاهر امروزه ابژهیِ بالقوهیِ لوفور تحقق یافته است. به قولِ ادوارد سوجا و میگل کانای:
« بیش از هر زمان دیگر میتوان گفت که کلِ سطحِ زمینْ شهری شده است؛ از دشتهای سیبری و جنگلهای بارانی برزیلی گرفته تا یخچالهای قطب جنوب، شاید حتیٰ تا اقیانوسهای جهان و اتمسفری که در آن نفس میکشیم. البته این بدان معنا نیست که همه جا مجتمعهای متراکم وجود دارد، بلکه ویژگیِ اصلیِ شهرسازی به مثابه سبکِ زندگی( از بازیِ نیروهای بازار و اثرات ضوابط اداری گرفته تا کنشهایِ فرهنگیِ پرطرفدار و ژئوپلیتیکِ عملی) در حال همهگیرشدن است. بهطور بیسابقهای دیگر هیچ کس در زمین، خارج از قلمرویِ تأثیراتِ سرمایهداریِ صنعتیِ شهری نیست»(۲۰۰۷، ص. ۶۲).
سوجا و کانای توضیح میدهند که صحبتکردن از سیارهیِ شهری به معنای این نیست که تصور کنیم بزرگراهها و آسمانخراشها کلِ کرهی خاکی را فراگرفتهاند. نظریهپردازانِ امر جهانی-شهری لزوماً از «گسستی بنیادین[۱۰]»(بیورگارد، ۲۰۰۶) در تحول و رشد فضای شهری سخن نمیگویند، بلکه از فرایندهای متعددِ دگرگونیِ اجتماعی-فضایی حرف میزنند. وجهِ اشتراکِ اغلبِ دیدگاهها در بابِ امر جهانی-شهری، علیرغم همهی تفاوتهایشان، این است که در سیاره دیگر شاهد جزایرِ منفک شهری نیستیم. بلکه با شهرهای گل و گشادِ جهان گستری که به شدت دچار عدم توازن و تعادل هستند مواجهایم. شهرهایی که فضاهای اجتماعیِ کاملاً متفاوتی را درنوردیده، و کل جهان را پوشانده و «دورترین بخشهای جهان را به مدار خود آورده و مناطق، افراد و فعالیتهای متفاوت را در یک عالم[۱۱] به هم دوختهاند»(ورث، ۱۹۳۸، ص. ۲).
شهریشدنِ سیارهای پرسشهای بزرگی در خصوص سیاست، فضا و دانشِ اجتماعی پیش میکشد. چگونه میتوانیم سیاستِ تصورِ جهانی-شهری را بفهمیم؟ در جهانی که تحتِ سلطهی شهرها در آمده است چه دانشی در مطالعاتِ شهری واجد قدر و اعتبار است؟ آیا آنچه ادوارد مندیتا[۱۲] « گشتالتِ مفهومی[=تصور] ما از سیاره[۱۳]» مینامد(۲۰۰۱، ص. ۷) برای توضیح کنشهای سیارهای ما کافی است؟ دیوید هاروی(۱۹۹۶) نوشته است « پذیرفتنِ ادبیاتِ جهانیشدن چیزی نیست جز خلعِ قدرتِ همهی ضد سرمایهداران و حتی قدرتزدایی از جنبشهایِ اجتماعیِ دموکراتیکِ معتدل»(ص. ۴۲۹). اگر اینطور باشد، پس ما اصلاً چگونه میتوانیم به صورتبندیِ مفاهیمِ انتقادی در باب جهان بپردازیم «بی آنکه همیشه از پیش چارچوبهای گفتمانیای که امکانِ صحبت کردن در باب جهانیشدن را به ما میدهند، پذیرفته باشیم؟»(استاهلی، ۲۰۰۳، ص.۶). در «وضعیت شهریِ جهانیِ» ما (برنر و همکاران، ۲۰۱۱، ص.۲۲۶)، آیا شهر هنوز هم میتواند به عنوان یک آرمانِ هنجاری عمل کند؟(یانگ، ۱۹۹۰). به قول اَش امین[۱۴] (۲۰۰۶، ص. ۱۰۱۱) «در چنین شرایطی دیگر چه چیزی از شهر به مثابه دموس[۱۵] باقی میماند؟»(ص. ۱۰۱۱). به دیگر سخن، عناصرِ برسازندهیِ کرهی شهری[۱۶] کدامند و ما چگونه میتوانیم در بارهاش به لحاظِ سیاسی احتجاج کنیم؟
این مقاله قصد دارد از طریق خوانشِ برخی آثارِ اصلیِ ژان لوک نانسی و آنری لوفور به این پرسشها پاسخ دهد. بر خلافِ بسیاری از دیدگاهها در بابِ شهریشدنِ جهانای که پرسشهای سیاسیِ مزبور را مه آلود میکنند و بر آنها سرپوش مینهند، این دو اندیشمندْ نظریههایی انتقادی در خصوص جامعهی شهریِ جهانیشده[۱۷] ارائه میدهند. هم نانسی و هم لوفور جهانیشدن را فرایندی اساساً خشونتآمیز و نابرابر میدانند که، دستکم تا حدی، از رهگذر بسطِ نوعی فضای شهری، پیش میرود. هر دو در تلاشاند تا موضعی انتقادی در برابر این فرایند اتخاذ نمایند و برای این منظور جهانیشدن[۱۸] را در تقابل با مفهوم موندیالیزاسیون[۱۹] یا همان ساختنِ جهان[۲۰] قرار میدهند، گرچه تلقی آنها از این مفاهیم در انگیزههای سیاسیِ متفاوتی ریشه دارد. همانطور که خواهم گفت هیچ کدام از توضیحات آنها بهطور کامل همهی پرسشهای نظریِ مربوط به مسئلهی جهانی-شهری را حلوفصل نمیکند. اما هر دو، ابزارهای انتقادیِ لازمی برای مفهومپردازی در خصوص سیارهی شهری و امکاناتِ سیاسی آن به دست میدهند.
با اینکه جهانِ امروز محصولِ شرایطِ متأخر است، انتظارِ ظهورِ سیارهای شهری، از بیش از یک سده پیش میرفته است. لوفور(۱۹۹۶) مینویسد، «جهانیشدن و سرشتِ سیارهایِ پدیدهی شهری … پیش از آنکه برای ما قابل درک باشند، در رمانهای علمی-تخیلی ظاهر شدند»(ص. ۱۱۳). به واقع، در ابتدای سدهی بیستم اچ.جی. ولز[۲۱] «گسترش محتملِ شهرهای بزرگ[۲۲]» را که در آینده آغاز خواهد شد، پیشبینی کرده بود؛ آیندهای که
«شهر خودش را تا آنجا بسط میدهد که منطقهی وسیعی را دربربگیرد و بسیاری از ویژگیهایی… را که اینک کشورها دارند، داشته باشد… . آنتیتزِ قدیمی در واقع از میان خواهد رفت، خطوطِ مرزی جملگی رخت خواهند بست»(۱۹۰۱، ص. ۷۰).
نه تنها نویسندگانِ [داستانهای] تخیلی و سوسیالیستهای آرمانگرایی همچون ولز، بلکه متفکرینِ محافظهکاری نظیرِ اسوالد اشپینگلر[۲۳](۱۹۹۱ [۱۹۳۲]) برآمدنِ نوعی «جهان-شهر[۲۴]» را تصور و تخیل کرده بودند. پاتریک گدس[۲۵](۱۹۴۵[۱۹۲۵]) به «منظومههای شهری» به عنوان نمایندگانِ «خرابآبادِ[۲۶]» زیستناپذیر یا «آرمانشهرِ[۲۷]» مطبوعی مینگریست، که هر دو به شهرسازیای فراتر از مرزهای شهر دلالت داشتند. مردمشناسان و جامعهشناسانِ کارکردگرا همچون کینگسلی دِیویس [۲۸]«شهریشدنِ کاملِ جهانی» را پیشبینی کرده بودند؛ زمانهی نه چندان دوری که در آن «روستاییت، محو خواهد شد، و نوعِ جدیدی از هستیِ شهری بر جا خواهد ماند»(۱۹۵۵، ص. ۴۳۷). فوتوریستها و برنامهریزانی مثل کانستنتینوس دوکسیادوس[۲۹] فرارسیدنِ یک «اُکومِنوپلیسِ»[= جهانشهرِ] جهانگیر را تخیل کرده بود، آنگاه که «سکونتِ واحدِ آنتروپوس[=انسان] کلِ کره را فرا خواهد گرفت»( دکسیادس و پاپایوانو، ۱۹۷۴، ص. ۴۳۴)؛ شکلی از زندگی که نیازمندِ قانونِ اقتدارگرایِ یک «رهبرِ جهانیِ» تکنوکرات خواهد بود(ص. 382). همانطور که این نمونههای مختصر نشان میدهند، سیارهی شهری از چشماندازهای سیاسی و روششناختیِ بسیار متفاوتی تبیین شدهاند.
نانسی و لوفور را میتوان به عنوان دو صدای انتقادی در این سنتِ کلانترِ تخیلِ یک کرهی شهری تلقی کرد. مواضع آنها بهویژه امروزه که شرایطِ اقتصادیِ جهانی علیالظاهر عرصهی امکانات سیاسی را مسدود کرده، بسیار حائز اهمیت است. بسیاری از روایتهای جهانیشدن( نظیر نظرِ مشهور توماس فریدمن[۳۰](۲۰۰۵) از جهانی مسطح و یک دست که ویژگیِ اصلیاش، در میان سایر چیزها، مهاجرت انبوهِ روستاییان به شهرها، و رقابتِ جهانی است) از یک شبحِ سیارهایِ بههمپیوسته بهره میگیرند تا سیاستهای نولیبرالی را ناگزیر جلوه دهند. مشاورانِ مدیریتی و تحلیلگرانِ کسبوکار، با دنبال کردنِ تصویرِ این جهانِ شهریِ درهمتنیدهای که هر گوشهاش رقابت جریان دارد، سلسله مراتبِ کمّیِ پیچیدهای از شهرهای جهانیای را سرهم و ارائه میکنند(برای مثال، دابز و همکاران، ۲۰۱۱) که این قدرت را دارند که سیاستمداران و برنامهریزان را بیشتر بهسوی سیاستهای شهریِ نولیبرال سوق دهند. جنبشهای طراحی شهریِ وابسته به «نو شهرسازی[۳۱]» و «شهرِ خلاق[۳۲]» از تصورِ جهانی-شهریِ مشابهی توشه میگیرند تا مطلوبیت و ضرورتِ «بازگشت» به فضای شهریِ بازبومی شده[۳۳] را ترویج دهند. و سایرِ آراءِ معاصر، نظیر دیدگاهِ ادوارد گلاسر[۳۴](۲۰۱۱)، مُروجِ و حامیِ سرمایهگذاریِ مجدد در شهرسازی بهخاطرِ [رسیدن به] کارآمدیِ اقتصادی هستند. در تمامِ این موارد، داعیههای سیاسیِ بازارگرا از طریق تصاویرِ جهانی-شهریِ خاصی تقویت و توجیه میشوند.
همانطور که منتقدین این دیدگاهها خاطر نشان کردهاند( برای مثال، برنر و تئودور، ۲۰۰۲؛ لِهرِر و میلگرُم، ۲۹۹۶؛ پِک، ۲۰۰۵؛ رابینسون، ۲۰۰۶)، میتوان هر یک از این شهرسازیهای جدید را متناظر دانست با یک جور نظمِ شهری نابرابر- اگر نگوییم مولدِ اشکالِ جدیدی از نابرابری. و این نمونهها نشان میدهند، از مفاهیمی مثل جهانیگرایی، جهانوطنی، اجتماع، و شهریت به قدری استفاده شده است، که دیگر نمیتوان [از طریق آنها] دیدگاههایی انتقادی برای شهر یا جهانِ معاصر به دست داد. بر عکس، هم نانسی و هم لوفور تصاویری انتقادی از امر جهانی-شهری به دست میدهند. در اینجا نمیخواهم مروری جامع بر اندیشههای اجتماعیِ آنها ارائه کنم، همچنین بر آن نیستم که یکی را بر دیگری ترجیح دهم. بلکه، میخواهم از طریق بررسی راههایی که آنها امر جهانی-شهری را صورتبندی میکنند، نشان دهم که لوفور و نانسی چگونه نظریه و امکاناتِ سیاسیِ جدیدی برای یک سیارهی شهری ارائه میکنند.
2- Urbs et orbis
«این روزها به نظر میرسد که جهان دارد از جهان دزدیده میشود، در همان لحظهی جهانگیر شدناش، در همان لحظهی جهانی شدن.» نانسی(۲۰۰۷ب، ص. ۵۳۰)
نانسی در خلقِ جهان یا جهانیشدن[۳۵](۲۰۰۷ الف) میپرسد «آیا آنچه جهانیشدن خوانده میشود میتواند منجر به پدید آمدن یک جهان گردد، یا منجر به برعکساش؟»(ص. ۲۹). این سوأل در نگاه نخست به نظر مُهمل میرسد. اما «روش انتقادی نانسی در اندیشیدن به جهان»(مویرز و همکاران، ۲۰۰۹، ص. ۴۳) که از هگل، مارکس، دریدا و بهخصوص هایدگر توشه میگیرد، مبتنی بر چند تقابل مهم است، و یکی از اصلیترینِ آنها تمایز میان معانیِ مختلف «جهان» است. نانسی میگوید که دو معنای «جهان» بهطور کلی با هم خلط شدهاند: «جهان به مثابه دادهبودگیِ آنچه وجود دارد[۳۶]» و «جهان به معنای جهانیبودنِ[= کرهگیر بودنِ] معنا[۳۷]»(۲۰۰۷ب، ص. ۳۲). معنای نخستِ «جهان» صرفاً همان مجموعِ کلِ چیزهای موجود است، همانطور که در عبارتِ «همه چیز در جهان[۳۸]» آمده است. برعکس، معنای دوم
« کلیتی از معنا است. اگر [برای مثال] من در باب جهانِ دبوسی[۳۹] صحبت کنم … دیگران بلافاصله متوجه میشوند که دارم دربارهی یک کلیت حرف میزنم، کلیتی که حائزِ یک محتوای معنادار یا نوعی سیستم ارزشی است که تماماً متعلق بدان است»(۲۰۰۷الف، ص. ۴۱).
جهان در این معنای دوم بر یک زمینه و بسترِ معنادار و مشترک دلالت دارد. جهانیت[۴۰] در اینجا به «یک اتوس[۴۱]، نوعی عادتواره/ملکه[۴۲] و سکنیداشتن[۴۳]» اشاره دارد(ص. ۴۲). گروهی را که در هرچیزی با هم اشتراک دارند- برای مثال در همسایگیِ هم زیستن، یا آسیبپذیریِ مشترک نسبت به یک بیماری – میتوان گفت که در یک جهانِ واحد به معنای اول به سر میبرند. اما برای شریکبودن در جهان به معنای دوم، میبایست بتوانند این جهانِ ساده و خالی را به امری محسوستر یا قابلِ سکونتتر تبدیل کنند- برای مثال اینکه بتوانند بهطور گفتگویی با هم ارتباط بگیرند یا بهطور همکارانه شرایطِ همبودیشان[۴۴] را تغییر دهند.
این تقابل مبنای تمایز دیگری است که نانسی میان جهانیشدن[۴۵][کُرهگیرشدن] و موندیالیزاسیون[۴۶] قائل میشود. گلوبالیزاسیون[=جهانی/کُرهگیر شدن] اشاره به ادغام و یکپارچهشدنِ جهان در معنای اولِ کلمه[ی جهان] دارد. «این مفهوم تا به امروز محدود به موضوعاتِ اقتصادی و تکنولوژیکی میشده است»(ص. ۲۹). گلوبالیزاسیون جهان را به هم گره میزند، اما پیوندهای آن کاملاً صوریاند. همانطور که خواهم گفت، گلوبالیزاسیون به عنوان «بستاری در قلمروِ تمایزنیافتهیِ یک تکْکلیت[۴۷][یا کلیتِ واحد]»، در دل خود نوعی تهدید و درهم شکستن را نهفته دارد. ویژگیهایی از قبیل بسته بودن، پایان و فقدانِ کلیِ تمایزیابی[۴۸] از اصلیترین ویژگیهای آن هستند. برعکس، موندیالیزاسیون، معادلِ ناتمامبودگی، صیرورت، گشودگی، و زه و زاد[۴۹] است. اشارهی معنایی این اصطلاح به نوعی جهانگیر-شدن[۵۰]، یا «شدنِ جهانی[۵۱]»[یا صیرورتِ جهانی]، ساختنِ جهان[۵۲]، یا «خلقِ جهان» است. میتوان برای آن معادل «جهانیزاسیون[۵۳]» یا شاید «جهانیدن[۵۴]» را برگزید(بنگرید به رُوی، ۲۰۱۱؛ سیمونه، ۲۰۰۱). موندیالیزاسیون به ظهورِ جهان در معنای دوم کلمه یعنی بستر یا سکونتی مشترک ناظر است. نانسی تنها کسی نیست که از تمایز گلوبالیزاسیون/ موندیالیزاسیون استفاده میکند(بنگرید به: آکسِلوس، ۲۰۰۵؛ اِلدن، ۲۰۰۸؛ لوفور، ۲۰۰۹؛ لی، ۲۰۰۷؛ ستاهِلی، ۲۰۰۳). ژاک دریدا، یکی از اساتید و الهامبخشانِ نانسی، از این اصطلاحات در برخی از مصاحبههایش در اواخرِ دههیِ نود، چند سال پیش از انتشار کتاب خلق جهان، استفاده کرد(برای مثال، دریدا، ۲۰۰۵، صص. ۱۱۲-۱۲۰). اما احتمالاً نانسی از این تمایز، سیستماتیک و خلاقانهترین استفاده را کرده است.
اینکه موندیالیزاسیون معادل فرانسویِ گلوبالیزاسیون در انگلیسی است، باعث سردرگمی بسیار میشود. در واقع، این اصطلاحات مشکلاتِ همیشگیای برای مترجمین ایجاد میکنند(بنگرید به باولی، ۲۰۰۵؛ برنر و الدن، ۲۰۰۹؛ ص. ۲۲؛ رافول و پِتیگرو، ۲۰۰۷؛ ص. ۱). اما نانسی تأکید میکند این سردرگمی نشانهیِ نوعی بیماری است. او زبانِ انگلیسی را به عنوانِ یک جور گویشِ رسمیِ یکپارچهسازیِ اقتصادیِ نئولیبرال در نظر میگیرد. به این ترتیب واژهی انگلیسیِ globalization دقیقاً معرفِ فرایندی است که طی آن تمایزِ جهان از طریق امری در حال همهگیرشدن[۵۵]، ناپدید میگردد. در صورتیکه موندیالیزاسیون مُبین چیزِ دیگری است: ظهورِ جهانی بیانتها[۵۶][یا پایان-گشوده] و خلاق، سبکْی از هستیِ اجتماعی که بالضرورْ مشترک و ذاتاً تکین است. به همین خاطر است که نانسی تأکید میکند «موندیالیزاسیون امری ترجمه/انتقال ناپذیر را محفوظ میدارد، در حالیکه گلوبالیزاسیون از پیش همه چیز را ترجمه/منتقل کرده است[۵۷]»(۲۰۰۷الف، ص. ۲۸).
گلوبالیزاسیون به زعم نانسی، در طی قرنها گسترش یافته است. فرایندی است که «غرب از رهگذرِ آن جهان را احاطه کرده است»(ص. ۳۵)، و مدرنیتهیِ علمی، سیاره را مستعمرهیِ خود ساخته و همهی پیوندها به جهانِ دیگر را گسسته است. گلوبالیزاسیون از طریقِ یک فرایندِ طولانیِ سکولاریزاسیون و افسونزدایی[۵۸] ساخته شده است. نانسی «معمایِ مدرن»(ص. ۵۰) را به مثابهِ «پایانِ جهان[۵۹]»، به معنای فقدانِ نظم و ترتیب و جهتیابی[۶۰] تلقی میکند. «دیگر جهانی نیست: دیگر موندوسی[۶۱] نیست. دیگر کوسموسی[۶۲] نیست. دیگر نظمی مرکب و کامل که در آن فرد بتواند یک مکان، سکونت و عناصرِ جهتیابی بیابد، وجود ندارد.»(نانسی، ۱۹۹۷، ص. ۴). در حال حاضر فقط این جهان وجود دارد، بدون هیچ بیرونِ برسازنده[۶۳] یا جهانِ دیگری- نه یک خدای متعال و نه ذاتی بیرونی- که از سویاش، حد یا معنایی ایجاد شود. فرایندِ جهانیشدن (تا اینجا این فرایند صرفاً تکنولوژیکی و اقتصادی بوده است) جهانِ دیگر را که منبعِ «معنیِ جهانِ» ما بوده، حذف کرده است؛ و اینک معنای جهان باید به دستِ خودمان از درونِ همین جهان صورتبندی شود(1).
این فرایندهای چند صد سالهیِ گلوبالیزاسیون، سببِ پدید آمدنِ عصرِ جدیدی شدند که در آن، سیاره هر چه بیشتر در سیستمی اجتماعی و فضایی که تحتِ سلطهیِ بازار جهانیِ سرمایهداریِ تکنیکیِ نئولیبرال است، مُدغم شد. نقدِ نانسی این است که با این مرحله از گلوبالیزاسیون، «جهانْ تواناش را برای «ساختن یک جهان»[faire monde] از کف داده است»(۲۰۰۷الف، ص. ۳۴). نه تنها گلوبالیزاسیون خلقِ کلیتی(در معنای اول) است که جهان(در معنای دوم) نیست؛ بلکه نقطهیِ مقابلِ ساختنِ جهان است، و دلالت دارد بر «سرکوبِ کلِ جهانسازیِ جهان[۶۴]»(ص. ۵۰). در واقع، نانسی گلوبالیزاسیون را با « تواناییِ آن در بسط و تکثیرِ ناجهان[۶۵]» میشناسد(ص. ۳۴)- ناجهان(immonde)ای که معانیِ دیگری از قبیل ناپاک، زننده، یا گناهآلود[۶۶] دارد[۶۷]. گلوبالیزاسیون در اینجا به معنای تکثیرِ امری غیرقابل سکونت و مُهلک است. در واقع، به زعم نانسی، تجربهی گلوبال[۶۸] امروزه از امکانِ انضمامیِ تخریبِ سیارهای سرچشمه میگیرد. «این که جهان در حالِ نابودکردنِ خود است… واقعیتی است که هر گونه تفکری در باب جهان از پیِ آن میآید»(ص. ۳۵). اینکه امروزه هرچیزی جهانی یا جهانْشمول است، نوعی هشدارِ فاجعه، ناامنی و ترور است، نوعی «رانهی مرگ[۶۹]»(ص. ۳۴) که بهطور فزایندهای همه تجربهاش میکنند- و در نتیجه هستیِ سیارهای را به یک مسئله مبدل میسازد.
روشهای گوناگونی در ساختنِ یک کلیتِ سیارهای وجود دارد. همه چیز در زمین میتواند با چیزهای دیگر در پیوند قرار بگیرد. منتها اگر این کلیت همراهِ خود، به عوضِ عاملیتِ مشترک[۷۰]، نوعی خطرِ مشترک بیاورد، دیگر سرآغازِ نوعی جامعهی جهانیِ جدید نیست، خلق جهان به معنای دومی که نانسی در نظر دارد نیست، بلکه صرفاً یک جور انباشت[۷۱] است، انباشتِ آتوآشغال[۷۲]، «یک فاجعهیِ بیسابقهیِ ژئوپلیتیکی، اقتصادی و اکولوژیک»(ص. ۵۰). یکی از اهدافِ نانسی این است که تمایز میانِ این دو شکل از کلیت را برجسته کند، تمایزی که دیدگاههای رایج در بابِ جهانیشدن[=گلوبالیزاسیون] از درکِ آن عاجزند.
نکتهیِ کانونی در دیدگاهِ نانسی این است که گلوبالیزاسیون متضمنِ همگونسازیِ معنا و نوعی مسطح و یکدست کردنِ معنا است. شاید در رابطه با همین امر است که در بحثِ نانسی، بازی با کلمات و اصطلاحات تَرازبانی[۷۳] وجود دارد. او مینویسد، با مستعمره شدنِ زمین از طریقِ گلوبالیزاسیون، زمین که معادلِ لاتینیاش گلوبوس[=کُره/توپ] است، این کُرهی جهان، واقعاً فقط به یک توپ(گلوموس) تبدیل شده است[۷۴]؛ نانسی این را به واژهی agglomeration به معنی انباشتگی و تجمع ربط میدهد، انباشتگیای که همیشه به منظومهیِ شهری[۷۵] پیوند خورده است[۷۶]. «انباشتگی آنچه را که قبلاً به عنوان کُره(globe) درک میشد مورد تعدی و نابودی قرار داده است، بهطوریکه دیگر امروزه چیزی بیشتر از همخانودهاش، گلوموس[= توپ] ندارد». نانسی گلوبالیتیِ(= جهانیتِ/کُرویتِ) گلوموس[= توپ] را «گلومیسیتی[۷۷]» مینامد: یک جهانِ حبابیِ ترسناک که ویژگیاش «رشد بیحد و حسابِ تکنولوژیِ علمی، رشدِ نماییِ جمعیت، وخیمتر شدنِ نابرابریها درهمهیِ زمینهها»(صص. ۳۴-۳۳) و «گردشِ همه چیز به شکلِ کالا» است(ص. ۳۷). از غرابتِ زبانی که بگذریم، این همزمان پوشیده و عریان کردنِ کُره- گلومالیزهکردنِ[۷۸] آن – مسئلهیِ بسیار جدیای است که ویژگیاش نابرابری، مرگ و رنج است. همانطور که نانسی گفته، گلوموسِ گلوبالیزاسیون[توپِ کُره گیر شدن] یک «جهان» نیست: بلکه یک کُره یا یک گلوم[۷۹] است؛ «سرزمینِ تبعید» است و «عرصهی اشکها».
اینجاست که شرحِ نانسی از گلوبالیزاسیون با مسائل شهری پیوندی مجدد برقرار میکند. زبانِ گلوموسْ نقدِ نانسی بر گلوبالیزاسیون را پیوند میدهد به سنتِ نقدِ اجتماعیای که سیارهی شهری را همچون خراباتی آلوده و درهم-برهم تصویر میکرد. یکی از نشانههای گلوبالیزاسیون و از نشانهای بیجهانبودگی[۸۰] آن، انتشارِ سیارهایِ نوعِ خاصی از فضای شهریِ پست[۸۱] است. امرِ شهری نوعی آنتیتزِ «محلیِ» امرِ جهانی نیست، بلکه در اینجا گلوبالیزاسیون از طریقِ شهریشدن[۸۲] بسط مییابد. با گلوبالیزاسیون «دیگر نه شناختِ شهر ممکن است و نه کرهیِ جهان بهطور کل»(ص. ۳۳). همان فرایندِ تجمعیای که فاصلهبندیِ[۸۳] جهان را هرز میبرد سببِ از بین رفتنِ نظم و ترتیبِ شهر هم میگردد.
« شهر گسترش و بسط مییابد تا جاییکه میخواهد کلِ کرهی سیاره را بپوشاند، و ویژگیهایش را به عنوان یک شهر از دست میدهد، و البته با از دست دادن آنها، ویژگیهایی را که آنرا از کشور متمایز میسازند، هم از دست میدهد. آنچه این گونه گسترش مییابد دیگر به معنای دقیق کلمه «شهر» نیست- چه از منظر شهرسازی[۸۴] و چه از منظر شهریت[۸۵]– بلکه مگاپلیتیکال[۸۶]، متروپلیتن، یا کو-اربشنال[۸۷] و یا چیزی است که در شبکهی فراخی که «شبکهی شهری[۸۸]» خوانده میشود، گرفتار شده است(ص. ۳۳).
نانسی این شبکهیِ شهری را از این منظر که بیریشه، به شدت خشن و نابرابر است به نقد میکشد: به زعمِ او قلمروِ شهری فضایی است که ویژگیِ اصلیاش «نابرابری و آپارتاید» است و نه «سکونت، آسایش و فرهنگ» (ص. ۳۳). به زعمِ نانسی تجمعْ شهر را میپراکند، بهطوریکه شهر-بودن را از آن میگیرد و آنچه باقی میماند یک شبکهی فضاییِ متورم[۸۹] است.
او به شبکهیِ شهری به مثابه نوعی شهریتِ برهنه مینگرد که «از یک سو، بهزیستی و رفاه را که قبلاً امری شهری یا مدنی[۹۰] بود، به سادگی(در چند واحدِ همسایگی، در چند خانه، گاهی در چند شهرِ کوچکِ محافظت شده) متمرکز میکند، درحالیکه از سوی دیگر آنچه را که نامِ بسیط و بیرحمِ بدبختی دارد، تکثیر میدهد»(ص. ۳۳). شکلِ شهر در اینجا نمودارِ قلمرویی گمشده یا نظمی از دست رفته است، و نانسی آن را به نظمبخشیِ دینیِ از دست رفتهیِ شهر و جهان ربط میدهد. «Urbi et orbi:[ن91] این فرمولاسیون که برگرفته از نیایشِ پاپی در زبانِ روزمره است معنیاش «همهجا و هرجا» است. این اصطلاح یک فروپاشیِ واقعی است و نه فقط نوعی تغییرِ عمدهی معنایی»(ص. ۳۳). نانسی میگوید، به عوض اینکه یک اربز[۹۲](= شهر) در یک اُربیس (=کره/جهان) قرار گرفته باشد، فقط یک منظومهیِ شهری وجود دارد، و این «شبکهای که سیاره را به هم میدوزد و میبافد- و پیشتر هم در اطرافِ آن، در مجموعهای از ماهوارهها در مدار آن همراه با آتوآشغالهایشان- اُربیس را به اندازهی اربز از شکل میاندازد[= این شبکه به همان اندازه که شهر را از ریخت انداخته، کل کرهی زمین را از شکل میاندازد] »(ص. ۳۳). حرفِ نانسی میتوانست در مورد منابع فلاکت و نکبتِ جهانی درستتر باشد[اگر ریشهی آنرا در چیز دیگری جستوجو میکرد]؛ فلاکتی که بسیار محتملتر است که در اقتصادِ سیاسیِ فضایِ اجتماعی ریشه داشته باشد تا در پراکنش یا فقدانِ خودِ نظم. اما در پرداختن به اینکه اضمحلالِ مرکزگریزِ شهر[۹۳]، پتانسیلِ آن را به عنوانِ هستیِ مشترک مسدود میکند، پرسشهایی راستین در بابِ تصویرهای شهری و سازمانِ فضاییِ قدرت در عصر جهانی طرح میکند.
مهم است که این بحث را در بسترِ کلانترِ فکرِ نانسی قرار دهیم. بدون چنین کاری ممکن است، روایتهای مختلفِ [او] از فقدان و از دسترفتگی (فقدانِ معنا، فقدانِ نظم، فقدانِ قطعیت، فقدانِ شهریت) بوی نوعی حسرتِ نوستالژیک برای کلیتِ اشتراکی بدهد. اما از آنجا که نانسی اجتماعگرا[۹۴] نیست، تمام خوانشهایی ازین دست منتفیاند. وقتی نانسی در باب اجتماع مینویسد،[مرادش] «اجتماعی است بدون کامیونیون[=امر مشترک/هم آیینی]»(۱۹۸۶، ص. ۱۴۴). به زعمِ نانسی(۲۰۰۰) کلِ وجود عبارتست از هموجودی[۹۵]؛ «متکثرِ تکین بودن[۹۶]»، سویهی بنیادینِ امر اجتماعی است. غیریت[یا دگربودگی] امری اصیل است، و «فرد برخود پدیدار میگردد تاجاییکه او از پیش به عنوانِ یک دیگری برای خود باشد»(ص. ۶۷). پروژهی سیاسی-فلسفیِ کلانتر نانسی، نوعی بازاندیشی در اجتماع، هویت و امرِ اجتماعی، از منظرِ پسابنیادگرایی[۹۷] است که بهویژه منکرِ کلیتِ درونماندگار[۹۸] یا فردگراییِ اتمیستی است( بنگرید به: هاتچنز، ۲۰۰۵؛ جیمز، ۲۰۰۶؛ کِلاگ، ۲۰۰۵؛ نُریس، ۲۰۰۰؛ شوارزمَنتِل، ۲۰۰۷؛ ولچ و پانِلی، ۲۰۰۷).
به دیدهی نانسی محصولِ گلوبالیزاسیون نوعی سیارهی فشرده و شهر-منظومهای[۹۹] است، و جای خوبی نیست. منشأ آن به هم دوختنِ سیاره به یک جور کلیت است؛ کلیتی بدون فاصلهبندیِ[۱۰۰] حقیقی، کلیتی که به باور او هیچ گشودگی یا جایی برای سکونت فراهم نمیکند. [اما] مفهومِ موندیالیزاسیونی که او به عنوان بدیل[برای گلوبالیزاسیون] مطمح نظر دارد چیست؟ گرچه نانسی واضحاً به ایدهیِ رهایی یا آزادیِ تاموتمام به دیدهیِ تردید مینگرد، میتوان [دیدگاه] او را چنین خواند که در پیِ ارائهیِ پاسخی، اگر نه «عجیبوغریب»، دست کم انتقادی، به تجربهیِ جهانی-شهری است.
وقتی نانسی بر موندیالیزاسیون انگشتِ تأیید و تأکید مینهد، مرادش تلاش «برای ساختنِ جهان است: فوری، بیمعطلی، بازگشاییِ هر تلاشِ ممکنی برای یک جهان»( ۲۰۰۷الف، ص. ۵۴. تأکید در متن اصلی آمده است). یک جهان حقیقی «دقیقاً آن چیزی است که در آن جایی برای همهکس هست: یک مکانِ راستین، مکانی که در آن چیزها بتوانند براستی(در این جهان) رخ دهند. در غیر این صورت، آن یک «جهان» نخواهند بود»(ص. 42). این یک سیاستِ تکثر و تفاوت است. ساختنِ جهان یعنی «سهیم/مشترک بودنِ تکینگی(ِهمیشه متکثر[۱۰۱])»(ص. ۴۶). آنطور که خود میگوید، «یک جهان، تکثری از جهانهاست»، و بنابراین جهانیبودن مستلزمِ کنشهای مساواتخواه و ارتباطیِ «سهمبندی[۱۰۲]» و « درمعرض بودگیِ دوسویه[۱۰۳]» است(ص. ۱۰۹). اما نباید این را با چندفرهنگگرایی، تکثرگراییِ لیبرال، یا مصرفگرایی جهانوطنیِ[۱۰۴] معمول و رایج اشتباه گرفت- نانسی در پیِ چیزی رادیکالتر است. او مفاهیمی از اسپینورا، مارکس، و لکان را با یکدیگر میآمیزد و میگوید که ساختنِ جهان باید «تصاحبِ مشترکِ … آنچه نمیتواند جمع/انباشت شود» بر اساسِ «مازادِ لذتِ» بشری(ص. 46)، ورای قلمروی ضرورت، باشد.
موندیالیزاسیون هرگز یک جنبش یا پروژه نیست، بلکه «هزار شورش، هزار خشم، هزار آفرینش» است(صص. ۵۴-۵۳). او جانِ نبرد را فرامیخواند. قطعاً مرادش روایتِ کلاسیکِ مارکسی از نبردِ طبقاتی نیست، مفهومی که «به نظر میرسد ناکافی است- دقیقاً به این خاطر که [این نبردِ طبقاتی] یک «طرح[۱۰۵]» است، نوعی برنامهی تنظیمگر، و نیز به این خاطر که «نبرد» همچنان راجع است به جنگِ طبقاتی، نیرو در برابر نیرو»( نانسی، ۲۰۰۷ب، ص. ۵۳۳). اما نانسی میگوید، «خواستِ مارکس منسوخ نشده است» (۲۰۰۷الف، ص. ۵۳). هدفِ او انکارِ تصویرِ ضدِسرمایهداری نیست، بلکه در پیِ صورتبندیِ مجددِ چشماندازی است که از آن بتوان سنت را مفصلبندی کرد(بنگرید به نانسی، ۱۹۹۲). موندیالیزاسیون «راجع است به ساختنِ معنایی جدید» برای این خواست. در کانونِ این اخلاقِ نبرد جریانِ مداومِ افقِ خودِ سیاست قرار دارد: « اَشکالِ جدیدِ نبرد یا مقاومت اینک در حال ابداع شدناند، یا دستِ کم باید ابداع شوند»(نانسی، ۲۰۰۷ب، ص. ۵۳۳).
نانسی به موندیالیزاسیون به عنوان نبردی برای عدالت مینگرد- « موضوعِ آن سرراست، و بلا شک، برابریِ انضمامی و عدالتِ واقعی است»(۲۰۰۷الف، ص. ۵۳). اما آنطور که در جای دیگر میگوید، [این عدالت] ««عدالتی» است بدون بنیاد یا غایت[۱۰۶]» (نانسی، ۲۰۰۷ب، ص. ۵۳۳)، معنایی که دقیقاً از ناتمامیتِ همیشگیِ آن ناشی میشود، از مسئلهی ایجادِ عدالتی مشترک در دنیایی بیبنیاد. پیشنهاد او نبردی بیپایان برای تعریفِ عدالت به مثابه نامتناهیِ راستین[۱۰۷]، و در نتیجه، به عنوان نقطهی مقابلِ نامتناهیِ شومِ انباشتِ کاپیتالیستی[۱۰۸] است. در نهایت، موندیالیزاسیون به معنای «نبرد است، دقیقاً بخاطر این واقعیت که جهان برآمده از هیچی[=نیستی] است، اینکه پیش از آن نیستی است، و اینکه هیچ الگو، اصل و غایتِ مشخص و داده شدهای ندارد، و این دقیقاً چیزی است که به عدالت و معنای یک جهان شکل میبخشد»(۲۰۰۷الف، صص. ۵۵-۵۴ تأکیدها از خود متن است). همانطور که برخی شارحان خاطر نشان کردهاند(گیلبرت-والش، ۲۰۰۰؛ واگنر، ۲۰۰۶)، نانسی علی الظاهر فقط میتواند سیاستی انتقادی و سلبی/منفی ارائه دهد. این حرف درستی است که همهی تأکیدِ نانسی در ساختنِ زبانی در باب موندیالیزاسیون مشحون از منفیت[۱۰۹] است. اما این امتناع از سلب و انسداد[۱۱۰] ژستِ اصلیِ سیاسی و اخلاقی اوست.
استدلال من این است که نانسی سهمِ انتقادیِ حائزِ اهمیتی در خصوص گفتمانِ جهانی-شهری ایفا میکند. او زبانِ جدیدی ابداع میکند که از طریق آن تجمعِ جهانی را تفسیر کند. تمایز میانِ گلوبالیزاسیون و موندیالیزاسیون موضعی را ممکن و میسر میسازد که از خلال آن میتوان هم زمان تکنو-اُتوپیانیسم، کامیونیتاریانیسمِ نوستالژیک، و بنیادگراییِ بازار را در بوتهی نقد گذاشت. گلوبالیزاسیون معمولاً به عنوان فرایندی یکسویه[۱۱۱] تلقی شده است: بسطِ پیشروندهی منطق و تکنیکهای اقتصادی در سرتاسر سیاره. نانسی بُعدِ پیچیدهی جدیدی در این زمینه میگشاید: در واقع فرایندهایِ تنش آلودِ امحاء و تشکیلِ جهان[۱۱۲] در کار است. نانسی با معطوف کردنِ توجهِ ما به این اَشکالِ رقابتی و آنتاگونیستیِ گلوبالیزاسیون، به ما یادآوری میکند که کرهگیر/جهانیبودنِ[۱۱۳] واقعی متضمنِ آفرینش، امکان و برابری است.
البته، نشان دادنِ اینکه نانسی نهایتاً به شهر و جهان بیشتر به عنوان اَشکالی فلسفی، به عوض اشکالی جغرافیایی و جامعهشناختی، علاقهمند است قدرتِ انتقادی استدلالهایاش را نمیکاهد. [منتها] مسئلهی اجتماع را پیش از هر چیز یک محذورِ اگزیستانسیال دانستن (در مورد نحوهی بودن با دیگران در جهانی فاقدِ معنای از پیش داده شده و مشخص)، سبب میشود که برخی مسائلِ اصلی هیچگاه بهطور مقنع حل نشوند و برخی تمایزهای مهم حذف گردند. چگونه میتوانیم در جهانِ متراکمی که نانسی وصف میکند، از طریق تفاوتِ فضایی و اجتماعی بیندیشیم؟ با تلقی کردنِ مسائلِ مربوط به جهان به عنوانِ مسائلِ مربوط به وجودِ فی نفسه، توضیحِ نابرابریها و فلاکتهای متفاوتی که ساکنینِ کُرهی زمین تجربه میکنند، دشوار میشود. تمایز میان جهان و ناجهان شاید خیلی نامنعطف و صلب باشد. آیا جهانیشدن، مکانهای استراتژیک یا فرصتهای سیاسی جدیدی ایجاد میکند؟ از این منظر، باید با مسکنِ غیررسمی در حومههای شهری، که به استنادِ تحقیقاتِ مربوط به «زاغهها»ی جهانی ( دِیویس، ۲۰۰۷؛ نویوِرث، ۲۰۰۵) دقیقاً نبردی است برای سکونت در میانِ تودهی[شهریِ] ظاهراً غیرقابلِ سکونت، چه کنیم؟ ایجادِ جهان از دلِ ناجهان، نشانگرِ آن است که جهانیخواهی[۱۱۴] احتمالاً مبهم و متناقضتر از وضعیتی است که این مقولاتِ ظاهراً مطلق به دست میدهند.
در پیوند با این نکات، زبانِ جهان و ناجهان، آن کنشهایی که هر دو را تکثیر میکند از دست میدهد. طرح این استدلال که جهان اگر مشترک نباشد و برای همه جایی نداشته باشد، جهان نیست، یک سوی ماجراست. اما بهراحتی میتوان به مثالهایی اندیشید که در آنها یک پروژه برای رفاه، سکونت، و همزیستی، مدام میکوشد پروژههای رقیب را مسدود و نابود سازد- و درک اینکه چگونه جهانیت و سکونت میتواند میان آنها داوری کند، دشوار است. خردِ سیاسیِ معاصر به ندرت با گزینش میانِ جهان و ناجهان مواجه میشود. آنچه موردِ نیاز است، زبانِ دقیقتری است که به پیچیدگی و بی ثباتیِ فضاهای جهانی-شهریِ انضمامی توجه کنند.
نهایتاً، آیا چیزی دربارهی شهریت هست که مشخصاً بتواند آن نوع نبردی را که نانسی بر آن تأکید میگذارد، تحریک و تهییج نماید؟ او با پیوند دادنِ جهانیشدن به فقدانِ انسجام و نظمِ شهری، ما را با این توصیه تنها میگذارد که: نوعی شهریشدنِ مجدد میتواند بخشی از موندیالیزاسیونِ جهان باشد. اما به نظر میرسد این حرف تشبث به نظمِ شهریای است که اینک ناممکن، و از دیدِ خودِ نانسی، نامطلوب است. اگر پیوندِ قدیمی میان شهرسازی و پلیس اینک کاملاً از طریق شهریشدنِ جهان مسدود شده است، آیا میتواند میان شهریت و ساختنِ جهان پیوندِ جدیدی وجود داشته باشد؟ نانسی میگوید شاید بشود، اما مطلب گنگ و مبهم باقی میماند.
۳- جامعهی شهری و انقلاب شهری
آیا تلاش میکنی تا شکافی برای آزادی بیابی تا به نرمی از میانش بگذری، به آهستگی فضاهای تهی را پر کنی، نرم نرمک از میانِ شکافها عبور کنی؟ آزادی قدیمیِ خوب، آنرا به خوبی میشناسی. آزادی به یک «جهان» نیاز دارد، نه جهانی یکسره تهی و نه تماماً پُر. لوفور(۱۹۹۵[۱۹۶۰]، ص. ۱۲۴)
لوفور در قیاس با نانسی، تبیین خود از جهانیشدن را با پیوند دادنِ آن به تاریخچهی تحولات خودِ فضای شهری، بسیار استوارتر صورتبندی میکند.
«با این فرضیه آغاز خواهم کرد: جامعه تماماً شهری شده است… یک جامعهی شهری، محصولِ فرایندِ شهریشدنِ کامل است. این شهریشدن امروزه بالقوه است، اما در آینده بالفعل میگردد»(۲۰۰۳، ص. ۱)
کتاب انقلاب شهری[۱۱۵] با عبارتِ فوق آغاز میشود، یکی از بسیارْ آثاری که در آن لوفور از مدرنیتهی شهریِ در حالِ تحول، تصویری ارائه میکند که شهر، مرزهای قدیمیتر را در فرایندِ استعمارِ جهانی در مینوردد. لوفور در حق بر شهر[۱۱۶]( لوفور، ۱۹۹۶، صص. ۱۸۱-۶۱)، که اولین بار در ۱۹۶۷ به طبع رسید؛ انقلابِ شهری(۲۰۰۳) که چاپ اول آن به ۱۹۷۰ بازمیگردد؛ و در برخی دیگر از نوشتههای او در دههی ۱۹۷۰ که اخیراً تحت عنوانِ دولت، فضا، جهان[۱۱۷](۲۰۰۹) منتشر شده است؛ و در جاهای دیگر، شهریشدنِ جامعه و شکلگیریِ فضای اجتماعیِ سیارهای را تصویر میکند. لوفور مانند نانسی، میان سکونتگزیدنِ این جهانی[۱۱۸] و تجمعِ جهانی[۱۱۹] تمایز قائل میشود، و میکوشد به اولی به عنوان پادزهری برای بیعدالتیهای دومی بیندیشد.
لوفور میان «سیتی[۱۲۰]» و «اُربن[۱۲۱]» دست به تمایز میزند. «سیتی» نمودارِ شهریتِ محدود سنتی است که در تقابل با «اربن» و جامعهی شهری[اربن سوسایتی]، که بسیار پراشیدهتر و رقیقتر است، قرار دارد. لوفور میگوید «از سیتی به جامعهی اربن» گذاری رخ داده است(۲۰۰۳، صص. ۱-۲۲)، گذاری که مقارن است با متأخرترین مرحلهی جهانیشدن که بازاندیشی در فضای اجتماعی را بهطور کلی ایجاب میکند. او بارها(۱۹۹۶ف ص. ۱۲۳؛ ۲۰۰۳، ص. ۱۵) پیوستاری فرضی، از میزانِ [نرخِ] شهرنشینی، از صفر تا بیشترین حد، ارائه میکند. در نقطهی صفر این پیوستار«طبیعتِ ناب» را قرار میدهد، زمینی که تنها با عناصرش رها شده است(۲۰۰۳، ص. ۷)، یا آنچه بعدها آنرا «فضای مطلق[۱۲۲]» مینامد. لوفور در سایرِ نقاط با فاصله گرفتن از نقطهی صفر، به ترتیب «شهرِ سیاسی[۱۲۳]»، «شهر تجاری[۱۲۴]» و «شهر صنعتی[۱۲۵]» را قرار میدهد که جزئیات آنها اینجا برای ما اهمیتی ندارد. آنچه برای ما در اینجا حائزِ اهمیت است جایی است که لوفور جامعهی معاصر(زمانِ خودش) را قرار میدهد: نقطهی نزدیک به حدِ بیشینه، در آنچه او آن را «منطقهی بحرانی[۱۲۶]» میخواند. اینجا مکانِ بحران است، جاییکه شهرِ صنعتی در حالِ از میان رفتن، و چیزی جدید در حال پدید آمدن است: «شهریشدنِ تاموتمام»(ص. ۴). در این شرایط، شهریشدن محصولِ فرعیِ صنعتیشدن یا اتوریتهی سیاسی نیست، بلکه خودش «به یک نیروی مولد بدل میگردد»(ص. ۱۵). این فرایندِ تبدیلِ-شهر-به-امرِ جهانیِ[۱۲۷] متعلق به «شهرنشینیِ عام/کلی[۱۲۸]»(ص. ۱۷)، آن چیزی است که تا حدی لوفور از عبارتِ «انقلاب شهری[۱۲۹]» مراد میکند. همانطور که ویژگیِ انقلابِ صنعتی، ظهور شکلِ جدیدی از صنعتِ جهان-گسترِ دگرگونساز[۱۳۰] بود، انقلاب شهری هم نشانگرِ آغازِ مرحلهی جدیدی از شهرسازیِ دگرگونساز و سیارهای است.
در این فرایند مورفولوژیهای شهرسازیِ صنعتی از بین نمیروند. کاملاً برعکس: فرمهای شهرسازیِ قدیم باقی میمانند، اما دگرگون میشوند و با یکدیگر در شکل جدیدی مُدغم میگردند. رابطهی «شهری-روستایی» از بین نمیرود، بلکه «خود را تا صنعتیترین کشورها، تشدید میکنند»؛ به همین ترتیب، «هستههای شهری نابود نمیشوند» بلکه «با دگرگون کردنِ خود، به بقای خود ادامه میدهند»(لوفور، ۱۹۹۶، صص. ۷۳-۷۲). نه مراکز شهری و نه «طبیعت» هیچ یک ناپدید نمیشوند. به زعم لوفور اتفاقِ در حال وقوع، «انفجارِ درونی-بیرونیِ[۱۳۱]» سیتی است، که از خلالِ آن جامعهی شهری در سرتاسرِ جهان، در یک فرایندِ توسعهی نامتوازنِ مداومِ آشفته، منتشر میشود.
بدیهی است که شهریشدنِ کامل، به معنای رسیدن به یک مرحلهی غایی یا مقصدی نهایی نیست. شهریشدن جهان را به هم میدوزد، اما به تغییر و تحول ادامه میدهد. پیوستارِ صفر تا کمال، دال بر این است که لوفور قویاً شهریشدنِ جهانی را یک فرایندِ خطی تلقی میکند. اما این حرف ممکن است سادهسازیِ گمراهکنندهای از دیدگاهِ وی باشد. او در نوشتههای شهریاش، تاریخی گسسته را توصیف میکند، و نه رشدِ یک ابژهی ایستا و سنجهپذیر را. شهریشدن، کجدارومریز، به سوی پیچیدگیِ بیشتر در حرکت است، اما لوفور هیچ جا به وضعیتِ غاییِ نهایی اشاره نمیکند، و اصلاً چنین ایدهای بخشی ذاتی از تفکرِ او نیست.
لوفور در راستای نشاندادن یکپارچگی-پراکندگیِ جهانیشدنِ شهر، از مجموعهای از استعارههای تارنماهای [اینترنتی] انسان-ساخت استفاده میکند: شبکهها، تکهدوزی[۱۳۲]، تارها[۱۳۳]. او به شرحِ «ساخت و بافتِ شهریای[۱۳۴]» میپردازد، که «رشد میکند و از مرزهایش میگذرد»(۲۰۰۳، ص. ۳) و گوشههای مختلفِ کُره را به هم پیوند میدهد. «بیش از آنکه بافتی/پارچهای بر روی یک قلمرو انداخته شده باشد، این واژهها معرفِ نوعی تکثیرِ بیولوژیکیِ تار و پودی از شبکهی نامتعادل هستند، که به بخشهای گسترش یافته امکان گریز میدهند»(لوفور، ۱۹۶۷، ص. ۷۱). برای لوفور هم همچون مضامینِ نانسی، تمثیلِ بافتْ/پارچه شماری از ویژگیهای امر جهانی-شهری را در بر دارد. یک شبکه، از خلالِ بیشمار اتصالیهای مجزا، تودهی عظیمی از نقاطِ نامتمرکز را به هم میدوزد. ساختارِ یک تکهدوزی نامتعادل است؛ ضخامتِ بافتِ شهری بسیار متنوع و متفاوت است. مفهومِ بافت یا پتو رابطهی میان کل و جزء را مسئلهدار میکند. ماجرا این نیست که امر جهانی «چیزِ بزرگ» است در برابر چیزِ دیگری نظیرِ امر محلی، که «چیز کوچک» باشد. بلکه، همچون یک پارچه یا قماش، جامعهی شهری شکلی از حیاتِ اجتماعی است که همهی نقاطِ آن در یک کلیت بهطور بالقوه با یکدیگر در ارتباطِ متقابلاند؛ البته بهطور نامتعادل. موضوع اندازه نیست، بلکه صحبت بر سر روابط و کیفیتها است. میتوان ردِ این زبانِ شبکهای معاصر را تا حدی در شهرسازیِ میانههای سدهی بیستم که لوفور در واکنش بدان قلم میزند، یافت(ویگلی، ۲۰۰۱). لوفور به جای تأییدِ هستیِ شبکهای به مثابه شکلی از کاراییِ تکنیکی یا نوعی آرمانِ آزادیِ ذات ناباور، از زبانِ شبکهای بهره میگیرد تا خصلتِ متعارضِ نوعی فضای اجتماعی را عرضه کند که هم زمان هم «همگونساز[۱۳۵]» است هم «پراشندهساز[۱۳۶]» و هم «سلسلهمراتبساز[۱۳۷]»(۲۰۰۹، صص. ۲۱۶-۲۱۲؛ بنگرید به برنر، ۱۹۹۷).
شهریشدنِ جامعه چیزی فراتر از صرفاً یک فرایندِ فضایی است- بلکه علاوه بر آن متضمنِ اشکالِ دانش و چارچوبهایی برای کنش است. به زعم لوفور، «پرابلماتیک شهری، شهرسازی به عنوان ایدئولوژی و نهاد، شهریشدن به مثابه جریانی جهانگستر، واقعیتهایی جهانیاند»(۲۰۰۳، ص. ۱۱۳). مفهومِ پرابلماتیک در دههی ۱۹۶۰ میان مارکسیستهای فرانسوی رواج گستردهای داشت، بهویژه با نام لوئیس آلتوسر گره خورده بود. گفتن اینکه پرابلماتیکِ شهریْ جهانی شده است، به معنی قول به کلیشدنِ هیچ فرمِ خاص شهریای نیست. بلکه، به این معناست که آنچه سیارهای میشود، شهر به مثابهِ یک مسئله است، به عنوان یک چارچوبِ نظری، به عنوان یک ابژهی مفهومیِ نبرد. «جنبشها و مسائل شهری… پدید میآیند، آنها عمدتاً در همه جای جهان پدید میآیند و محو میگردند. مسائلی که شهر مدرن پیش کشیده … مسائلی مربوط به کل جهاناند»(۲۰۰۹، ص. ۲۸۲). ما با «مسائل شهری» میتوانیم به درکِ مسئلهی تولیدِ فضای اجتماعی در جهان-به مثابه-شهر برسیم، نه درک جرم و ازدحام.
تلقی لوفور از سیارهیِ شهری هم نظیرِ نانسی، معطوف است به سرشتِ نابرابر و مسلطِ حیاتِ اجتماعی و اقتصادی در آن. حیاتِ شهری با عملِ «زمینکُشی[۱۳۸]» سیاره را در خطرِ نابودی قرار میدهد(۲۰۰۹، ص. ۲۷۸). لوفور با نقلِ قول از رنه تام[۱۳۹] فضای سیارهای را «فضای فاجعه[۱۴۰]»(ص. ۲۴۶) میخواند، که وجهِ مشخصهیِ آن چند خطر و تهدید است: استثمار، نابرابری، و سلطهیِ طبقاتی؛ تخریبِ زیستمحیطی؛ نفی و سرکوب در قالب برنامهریزیِ دولتِ سوسیالیستی و دولتِ کاپیتالیستی؛ «تروریسمِ» روزانهی «اجتماعِ بوروکراتیکِ مصرف کنترل شده»(۲۰۰۳، ص. ۴؛ لوفور، ۱۹۸۴). فضایِ شهریِ سیارهای پیش از هر چیزِ دیگری، فضای «خشونت» است، جاییکه نیروی مهلک همگونسازی خودش را در مقیاسِ جهانی اعمال میکند، و فضایی میسازد که هر بخشاش تبادلپذیر است(کمّی شده، بدون هیچ کیفیتی)»(لوفور، ۲۰۰۹، ص. ۲۰۴). سیارهیِ شهریِ لوفور آشکارا کرهای نابرابر است که تحتِ سلطهی ابزارهای سبُعانهی سیاسی و اقتصادی قرار دارد.
لوفور و نانسی تا حد زیادی نقدهای مشابهی بر امر جهانی-شهری وارد کردند. لوفور مینویسد «انتقاد از ابهامات دربارهی واژهی «جهان» میتواند هر چه بیشتر موضوع اساسیای برای تفکرِ باریکاندیشانه باشد»(۱۹۹۵، ص. ۲۵۴). لوفور همچون نانسی، و با توجه به تأثیری که هر دو از هایدگر پذیرفتهاند، آفرینشِ جهان همچون فراوردهای تکنولوژیک را به مثابه فقدانِ جهان تلقی میکند که تنها از خلال پراکسیسِ سیاسی اصلاح میگردد(بنگرید به ترنبول، ۲۰۰۶). اما لوفور خشونتِ جهانیشدن را از طریقِ مقولهی «ناجهان» مفهومسازی نمیکند، و در نتیجه، در قیاس با نانسی، تبیین او به مراتب بیشتر مملوء از تعارض و تناقض است. دقیقاً به این خاطر که شهرسازیِ جهانی، جامعه را جهانشمول، اجتماعی و کلی میسازد، اساسی برای مقاومت انتقادی خودش میافکند. برای لوفور تا حدی، پرابلماتیکِ جهانیت پیوندهای قدیمیتر با عاملیتِ سیاسی را به انحاءِ جدید فعال میسازد. «انقلابِ جهانی- که از خلال آن جهان یک «جهان» خواهد شد- اینک به اشکالی که غریبتر، غنیتر و غیرمنتظرهتر از آنچه یک قرن پیش تصور میشد، در حالِ وقوع است»(لوفور، ۱۹۹۵، ص. ۲۵۰، تأکید از خودِ متن است). اما او تأکید میکند که شرایط اجتماعی از سرمایهداریِ صنعتیِ بازارِ آزادِ سدهیِ نوزدهم تا امروز تغییر کرده است و بنابراین تصوراتِ رادیکال هم باید تغییر کرده باشد. در اوایل دههی ۱۹۶۰، لوفور به تأسی از رمبو، نوشت «انقلاب باید مجدداً ابداع گردد، اما نخست باید آن را باز شناسیم، باز-شناسیم»(ص. ۲۳۸). او در اواخر دههیِ ۱۹۶۰ میگفت انقلاب که از خلالاش جهان، جهانی[۱۴۱] میگردد، باید از رهگذرِ انقلابِ شهری مورد بازاندیشی قرار گیرد.
لوفور علیرغم انتقادهای تند و تیزش بر ساختارِ جهانی-شهری، هنوز در «حیات شهری» نوعی گشودگی یا فرصتِ تقلیلناپذیر میبیند؛ آنچه خود آنرا «نا-بسته بودنِ عرصه[۱۴۲]» مینامد( ۱۹۸۴، ص. ۱۸۸، تأکید از متن اصلی). در حالیکه نانسی هم به چیزی مشابه میاندیشد، چیزی به مثابه گشودگی به سوی اشتراکِ تکثر-تکین، لوفور طرح انضمامیتری از امکاناتِ سیاسیِ خود شهرسازی پیش مینهد. در کانون تلقیِ لوفور از جهانِ شهری، قسمی شهرسازیِ دگرگونشده و دگرگونساز- که برای نانسی پیشنهادِ دشواری بود- قرار دارد. بنابراین معنای دیگری از عبارتِ «انقلاب شهری» رخ مینماید. این عبارت نه تنها ممکن است به عنوان راهی برای توصیف مناسباتِ اجتماعیای که بهطور رادیکال تغییر کردهاند، درک گردد، بلکه میتواند در معنایی قصدی و عامدانهتر هم بهکار رود- [یعنی] به عنوان تغییری که بهطور کنشگرانه دنبال میگردد، و نه چیزی که صرفاً تجربه میشود. موضع لوفور این است که، با گذار از جامعهی صنعتی به جامعهی شهری، سیاستِ مقاومت و رهایی دیگر نمیتواند در تجربهیِ صنعتی قرار داشته باشد، بلکه باید آن را در تجربهیِ شهری یافت. ظهور امر جهانی-شهری این امکان را میدهد که شهرسازی نوع جدیدی از سیاستِ دگرگونساز باشد- گرچه آنرا تضمین نمیکند.
لوفور در جای دیگری به «شبح انقلاب[۱۴۳]»(۱۹۹۵، ص. ۲۳۷) اشاره میکند، و در اینجا معنایی مشابه به چرخش پستمدرن در کار است. شرطِ امکانِ حق بر شهر، مرگِ شهر است. او مینویسد «شهری[=سیتی] که بهطور تاریخی ساخته شده است، دیگر زیسته نمیشود و دیگر بهطور عملی درک نمیگردد. بلکه صرفاً ابژهی مصرفِ فرهنگی برای توریستها و برای زیباییشناسیای است که حرصِ شدیدی دارند به منظرهها و چشماندازهای زیبا.» اما علیرغم پایان شهر، «اربن در حالت فعلیتِ پراشیده و بیگانه باقی میماند، همچون بذر و بالقوگی»(لوفور، ۱۹۹۶ ، ص. ۱۴۸). به بیان دیگر، در پس پشتِ مناظر شهریِ جهانیِ زیبا اما خشن، یک جور هستهیِ سختِ پتانسیلِ انتقادی در درون خود شهرسازی باقی میماند. بازگشتِ همیشگیِ جنبشهای شهریِ رادیکال در سرتاسر جهان ظهور همین ایده است. به این اعتنا، لوفور میگوید: «حیات شهری هنوز باید آغاز شود»(ص. ۱۵۰). این ادعای متناقض- اینکه سیتی تمام شده اما نوعی شهرسازی(اربنیسم) جدیدِ حقیقیتر در واقع هنوز آغاز نشده است- در کانون موضع انتقادیِ لوفور قرار دارد.
باید بگویم که در واقع فقط بر این اساس است که میتوان کاملاً برداشت لوفور از «حق بر شهر» را فهمید. این مفهوم اغلب به عنوان «حق به حیات شهری(اربن)[۱۴۴]» یا حقِ سکونت[۱۴۵](۱۹۹۶، ص. ۱۵۸؛ بنگرید به هاروی، ۲۰۰۸؛ میچل، ۲۰۰۳؛ پرسل، ۲۰۰۳) تفسیر شده است و از آن به عنوان خواستی مطلوب (اما هنوز تحقق نیافته) به مرکزیت، مکان، برابری، فضای عمومی، مشارکت و شهروندی بحث شده است. اما حق بر شهر باید چیزی بیشتر از خواستِ یک زندگیِ خوب باشد. مسلماً تنها با توجه به پایانِ شهر(سیتی)، و جایگزینی آن با جامعهی شهری(اربن) است که مفهومِ حق بر شهر را میتوان در اصالتِ کاملاً کناییاش درک کرد. لوفور از نوعی بازگشت به شهر(سیتی) موجود سخن نمیگوید. او دارد ساکنین شهری را به چالش میکشد تا فضاها، اشکالِ نهادی و چارچوبهای سیاسیِ جدیدی ایجاد کنند.
جایگزین شدن یک روایت از سیاست که در تناقضاتِ سرمایهداریِ صنعتی ریشه داشته است، با روایتی دیگر که در شهرسازیِ جهانی ریشه دارد، برای لوفور بهراستی چه معنایی دارد؟ معنایش این است که مقاومت در وهلهی نخست از بسترها و تعارضاتِ صنعتی بیرون نمیآید؛ بلکه از تعارضاتِ شهری(اربن) در تمام پیچیدگیهایشان، ناشی میگردد. تلقی او از انقلابِ شهری، همچون ایدهی موندیالیزاسیون، نوعی اخلاقِ سیاسی است که بهطور انتزاعی، بر نبردهای محلی انگشتِ تأیید مینهد؛ بر نبردهای محلی در تکینگیشان به عنوان الگوهای نخستینِ جهانیدن[۱۴۶][= کلی شدن]. انقلاب شهری لوفور «منافعِ کل جامعه و پیش از هر چیز منافع تمام ساکنین را گرد هم میآورد»(۱۹۹۶، ص. ۱۵۸، تأکید از متن اصلی). جنبشی این چنین، تواناییها و ظرفیتهای اجتماعیِ ساکنینِ شهری را به جریان میاندازد- مسئلهای نه صرفاً مربوط به سکونت، بلکه بهطور کلی مربوط به توانایی تولیدِ جمعیِ فضای شهری.
لوفور خواستارِ شهرسازیای است که «افتراق و جداییِ» نابرابر را در هم بشکند و «تفاوتِ» پلورالیستی و عادلانه را تقویت کند(۲۰۰۳، ص. ۱۳۳). و او [در این راستا] یک برنامهی رادیکالِ «اصلاح شهری» برای تغییرِ سرمایهداری شهری و تحول در ساختارهای نهادی شهری تا جایِ ممکن، پیش مینهد؛ اصلاحگریای که فکر میکند اگر به قدر کافی شدت یابد میتواند به «انقلابی»[گری] منجر شود(لوفور، ۱۹۹۶، ص. ۱۵۴). او میخواهد شهرسازی رادیکال، فضایی ایجاد کند برای «پروژههای برنامهریزیِ»(ص.۱۵۵) بیپروا، اتوپیایی، و غیرواقعی که بتواند شهرنشینان را یاری نماید تا به عنوانِ بخشی از تلاشی گستردهتر برای تغییرِ رادیکالِ برنامهریزی شهری در بابِ آنچه ممکن یا مطلوب است بازاندیشی کنند. به بیان دیگر لوفور جنبش اجتماعی شهریای را مد نظر دارد که خودش را به سوی تمام آن کنشهایی معطوف میکند که فضای شهری در شرایطِ جهانی ایجاد میکند. طرح او در اینجا لزوماً منسجم و استوار نیست. با انتشار کتاب تولید فضا[۱۴۷](لوفور، ۱۹۹۱[۱۹۷۴]) در ۱۹۷۴به نظر میرسد او عبارتِ حق بر شهر را کنار گذاشته است(اگر مفهوماش را کنار نگذاشته). اما حتی در آن اثر هم مضمونی همچون یک سیاستِ فضا، همچون یک پرابلماتیکِ فضایی، شهرسازیای که هنوز حائزِ پتانسیلِ انتقادی است، وجود دارد.
همانطور که پیتر مارکوزه(۲۰۱۲) اخیراً خاطر نشان کرده، مفهوم «حق بر شهر» فقط آنجایی که لوفور به طرفداری از یک دگرگونیِ انقلابی در اقتصاد و سیاست صحبت میکند، حائز معناست. اگر شهر(سیتی) به عنوان هر شهرِ بالفعلِ موجود درک شود، لوفور دارد جنبشی را تخیل میکند که بنابر استدلال خودش، هم به لحاظ منطقی ناممکن است و هم از نظر عملی. اگر شهر پایان یافته است، پس دیگر حق بر شهر، حق به هیچی است[148][یا حق به چیزی نیست]. شهری که لوفور تخیل میکند، به این اعتنا، باید نسخهی آیندهی جهان شهری باشد، جهانِ شهریای که هنوز قرار است به منصهی ظهور برسد. این شاید اتوپیانیسم باشد، اما اتوپیانیسمی است مبتنی بر نقدِ امرِ جهانیِ شهری آنطور که هست. او به جهانیشدن-شهریشدن به عنوان فرایندی مینگرد که فضای شهریِ سیارهای را ایجاد میکند- و بنابراین نه تنها فکر میکند که یک سیاست شهریِ رادیکال هنوز هم ممکن است، که میگوید تنها امکان [همین] است. این دیدگاه هر شکلِ خاصی که بهخود بگیرد- محیطزیستگرایی رادیکال، نوعی آنارشیسم منطقهای یا سوسیالیسم در ادارهی شهر، اینها جملگی کاربردهای محتمل آن دیدگاه هستند- درکِ وفادارانه به تلقی لوفور از جامعهی شهری همیشه باید بر اصرار او بر انقلاب شهریای که شهرهای جهانی را تغییر میدهد( و نه اینکه صرفاً از آنها محظوظ گردد) تأکید بگذارد.
موضع لوفور در اینجا چند مشکل ایجاد میکند، که بسیاری از آنها ریشه در این امر دارند که اتوپیانیسمِ انتقادیِ او میتواند به سادگی دستخوش بدفهمی، تفسیرِ غلط و فراموشی گردد. تأییدِ شهرسازی، بدون تأکید بر دگرگونیِ سیاسی-اقتصادی میتواند به سادگی در ورطهی هیاهو برای مصرف محلیِ آشکار، تکنولوژی «هوشمند»، یا بازسازی-به مثابه- اعیانیسازی درافتد- یعنی همان سیاستهایی که بخشی از برنامهریزان، سیاستمداران، و بساز بفرشان املاک و مستغلات همه جا تحت عناوینِ «زیستپذیری» و شهر«خلاق» دنبال میکنند. امروزه دقیقاً وقتی چشماندازهای انتقادی قدیمیتر کنار گذاشته شدهاند، گفتارهای در باب سکونت، مسکنگزیدن، حق بر شهر، و بهواقع خود شهرسازی، همیشه در معرض این خطرند که، همچون یک واپاشی هستهای[۱۴۹]، مضمونِ انتقادیشان را از دست بدهند و به یک سیاست سبْک زندگی نئولیبرال تقلیل یابند. نظریهی شهری انتقادیِ لوفور بهروشنی منابعِ مفهومیای به دست میدهد که با تکیه بر آنها میتوان در برابر چنین خوانشی ایستاد. منتها همیشه امکان آن درکِ خاص از مفاهیمِ سکونت و سکنیگزیدن در صحنهی سیاسیِ امروز وجود دارد.
حتی اگر حق بر شهر با شهرسازیِ نولیبرال خلط نشود، پرسشهای دیگری هست که باید مطرح شوند. هنوز هیچ نظریهی پُر و پیمانی در مورد سازوکارهای این که چگونه فضای شهری سیارهای قرار است در دگرگونی خود سهیم باشد و بدان کمک کند، وجود ندارد- فقط این توصیه وجود دارد که [فضای شهری] میتواند و باید [دگرگون گردد]. در اینجا هیچ تبیینی در باب اینکه برای مثال فضای عمومی، برنامهریزی انتقادی، یا فرایند شهری بهطور کلیتر چگونه میتواند دگرگونیِ سیاستِ شهری را برانگیزد، وجود ندارد، و هیچ نظریهای در باب نحوهی مدیریت تصادمِ منافع میان ساکنین مختلفِ شهری وجود ندارد. بهواقع، در اینجا به ویژگیِ خود شهر بسیار کم پرداخته شده است، و لوفور اغلب به نظر میرسد که بر یک سیاستِ کلیترِ سکونت تأکید دارد. این به خودی خود مشکلی نیست، اما بار دیگر پرسشی در باب اصرارِ او بر شهر در انقلاب شهریاش مطرح میکند.
و در حالیکه میتوانیم دیدگاه او را در باب مرکزیتِ تعارضات شهری در نبردهای معاصر بپذیریم، باید در تمایز قائلشدن میان امر شهری و امر صنعتی محتاط باشیم. در جهانی مملوء از کالاهای تولید انبوه، مفهومِ پایانِ صنعتیگرایی به شدت مسئلهدار است، و لوفور باید اول تأکید کند که تعارضاتِ صنعتی از بین نمیروند. میتوانیم استدلالهای او را بپذیریم که سیاستِ شهری قابل تقلیل به سیاستِ صنعتی نیست و با فربهتر شدن بافتِ شهری در سرتاسر جهان، نسبتاً مرکزیتِ بیشتری یافته است. منتها هنوز باید مناسباتِ پیچیدهی میان نبردهای صنعتی و شهری را روشن نماییم.
باری، در نهایت فکر نمیکنم این پرسشها به هدفِ اساسیتری لوفور آسیبی برساند. از لحنِ نوشتارهای شهری او پیداست که هدفاش چندان این نیست که یک جامعهشناسیِ سیاسی از جامعهی شهری ارائه دهد، بلکه بیشتر بر آن است که فضایی مفهومی بُگشاید که در آن تغییرِ کرهی شهری قابل تصور باشد. بیتردید، سؤالات نظری مهمی باقی میماند. اما او بهروشنی در کارِ مهمِ ساختنِ واژگان انتقادیِ جدیدی برای جامعهی جهانی-شهری کامیاب بوده است.
4- نتیجه گیری: جهان به مثابه یک گشودگی
جهانیشدن دال بر فرایندی است که تکنولوژی، اقتصاد، سیاست و حتی مدینیت و فرهنگ را کلی میکند. اما تا حدی تهی میماند. جهان به مثابه یک گشودگی در حال از دست رفتن است… آنچه جهانیشدن نام دارد، نوعی موندیالیزاسیون است بدون جهان.» کوستاس آکسِلوس(۲۰۰۵، ص. ۲۷)
همانطور که گفتم، تصور جهانی-شهری در حالِ تبدیلشدن به امری کانونی در عصرِ حاضر است. یکی از رخدادهای اخیری که معنای ضمنیِ سیاسیِ گفتمانِ عصر شهری[در آن] قابل توجه است، نمایشگاهِ جهانی ۲۰۱۰ در شانگهای با موضوعِ «شهری بهتر، زندگیای بهتر» بود. رسمِ معمولِ نمایشگاههای جهانی است که نامِ تجاری زدن به کشورها(یا ملتها) و نمایشِ تکونولوژیکی را با یک «فرهنگِ مصرف گزاف» ترکیب میکنند(لِی و اُلدز، ۱۹۸۸). اما نمایشگاه شانگهای یکّه و متفاوت بود، چرا که موضوعاتِ شهریشدن و هستیِ سیارهای را به ارتقاءِ نوعی تکنو-توپیای شهریِ به ظاهر مطبوع و لطیف پیوند میداد. در غرفههایی با عناوین هستیِ شهری، ردپای شهری، آیندهیِ شهری، سیارهیِ شهری، و شهریان، مجموعهای از کالاهای نمایشی، سفری واضح به دورِ دنیا را به نمایش میگذاشت، و اساسِ حرفشان این بود که کشورداریِ تکنوکرات، شهریشدنِ جهانی، و تغییر آبوهواییِ مدیریتپذیر، ناگزیر و حتمی است. کلیپهای ویدئویی، مدلها، و الگوهایی سه بعدی، ارائه کنندهی تکنیکهای برنامهریزی، دستاوردهای شرکتی، نوآوریهای سبکِ زندگی، طرحهای مهندسی و دستاوردهای علمی از سرتاسر جهان که میتوانند مسائل لوجستیک و زیست محیطی امروز و فردا را حل کنند، بودند. در یکی از غرفهها در باب «اتوپیاها» و «شهرهای آرمانی»، ستونها به گونهای تزئین شده بودند که شبیه به عطفِ نسخههای غول آسای کتابهای مهمی در مطالعات شهری باشند؛ کتابهایی از جمله فضاهای امید، شهرهای نامرئی، شهر در تاریخ، آتلانتیس جدید، و انقلاب شهری. این غرفه میگفت شهرهای آینده از اتوپیاهای گذشته خوراک خواهند گرفت. اما فقط شیرازهی کتابها دیده میشد. و در هیچجا از میانِ تمام موضوعاتِ مربوط به برنامهریزی و طراحی شهری، هیچ اشارهای به چیزی شبیه به سیاستِ دموکراسی یا مشارکتی نشده بود.
علیرغم ویژگیهای سرمایهداری و سیاست چینی معاصر، نمایشگاه ۲۰۱۰ یکی از مشترکترین استفادهها از مضمونِ یک سیارهی شهری را نشان میداد. پیام نمایشگاه از طریق متنها، نمودارها و معماری، این بود که تکنولوژی و تراکم، بشریت را به سوی آیندهای متعادل خواهد برد، به سوی جهانی که بههمپیوسته است حتی اگر جهان همچنان با دیوارها و مرزها ساختار بیابد. پیامِ نمایشگاه این بود که افقِ سیاست گره خورده است به توسعهی فزایندهی راهحلهای هوشمندانهتر، از رهگذرِ همکاریِ کسبوکار، علم و دولتِ قدر قدرت و حکومتهای شهری. پرابلماتیکِ جهانی-شهری، ازین منظر، پیش از هر چیز مربوط به کارایی و مدیریت مناسب است، و ستیزهجوییِ سیاسی[۱۵۰]، هم نظیر آلودگی مسئلهی دیگری است که باید حل شود.
شیوهی تصویر جهان پیامدهای واقعی دارد، چرا که میتواند یا سبب گشودهشدنِ امکانات برای کنش شود و یا آنها را مسدود سازد. برداشتهای نانسی و لوفور از جهانیشدن میتواند ما را یاری دهد تا نسبت به تصاویری که از جهان در رخدادهای بزرگی نظیر نمایشگاه ۲۰۱۰ ترسیم میشوند حساس شویم. از دیدگاهِ این دو متفکر، افقِ سیاستِ جهانی-شهری قطعاً در «بهترین کنش» هایی که قدرت را برای شکل دادن به جهان در دستهای استراتژیستها و متخصصینِ تکونولوژیکی قرار میدهد، یافت نمیشود. جهانی نابرابر و مدیریتشده دقیقاً همان تجمع و انباشتِ خفهای است که آنها تقبیحاش میکنند. به عوض، هر دوی آنها، از سیاستِ موندیالیزاسیون به عنوان بدیلی برای جهانیشدنِ تکنوکاپیتالیستی دفاع میکنند. آنها بهطور متفاوت با این اندیشه مواجه میشوند- لوفور در پیِ شهرسازیِ دگرگونساز است در حالیکه نانسی به دنبال تکثر-تکین است. اما هر دو در مسئلهدارکردنِ جهانیتِ شهری با هم همداستانند. دیدگاههای آنها میتواند به ما کمک کند تا از نو خشونتِ شهریشدن را آنطور که تا به حال توسعه یافته، درک کنیم. و همچنین میتوانند ما را یاری کنند که امکاناتِ تغییری را که جهانِ شهری هنوز ممکن است در بر داشته باشد، تصور کنیم.
منابع
Amin A, 2006, “The good city” Urban Studies 43 1009–1023
Angel S, Sheppard S, Civco D, Buckley R, Chabaeva A, Gitlin L, Kraley A, Parent J, Perlin M, 2005, “The dynamics of global urban expansion”, Transportation and Urban Development Department, The World Bank, Washington, DC Google Scholar
Axelos K, 2005, “Mondialisation without the world: Interviewed by Stuart Elden” Radical Philosophy 130 25–28
Beauregard R, 2006, “The radical break in late twentieth-century urbanization” Area 38 218–220
Bowlby R, 2005, “Translator’s note”, in Paper Machine Ed. Derrida J (Stanford University Press, Stanford, CA) pp 9–10
Brenner N, 1997, “Global, fragmented, hierarchical: Henri Lefebvre’s geographies of globalization” Public Culture 10 135–167
Brenner N, Elden S, 2009, “Introduction”, in State, Space, World: Selected Essays Ed. Lefebvre H (University of Minnesota Press, Minneapolis, MN) pp 1–48
Brenner N, Theodore N (Eds), 2002 Spaces of Neoliberalism: Urban Restructuring in North America and Western Europe (Blackwell, Malden, MA) CrossRef
Brenner N, Madden D, Wachsmuth D, 2011, “Assemblage urbanism and the challenges of critical urban theory” City 15 225–240
Champion T, Hugo G, 2004 New Forms of Urbanization: Beyond the Urban—Rural Dichotomy (Ashgate, Aldershot, Hants)
Clark D, 1998, “Interdependent urbanization in an urban world: An historical overview” The Geographical Journal 164 85–95
Crutzen P, 2002, “The geology of mankind” Nature 415 23
Cunningham D, 2005, “The concept of the metropolis: Philosophy and urban form” Radical Philosophy 133 13–25
Davis K, 1955, “The origin and growth of urbanization in the world” American Journal of Sociology 60 429–437
Davis M, 2007 Planet of Slums (Verso, New York)
Derrida J 2005 Paper Machine (Stanford University Press, Stanford, CA)
Dobbs R, Smit S, Remes J, Manyika J, Roxburgh C, Restrepo A, 2011, “Urban world: Mapping the economic power of cities”, McKinsey Global Institute, San Francisco, CA
Doxiadis C, Papaioannou J, 1974 Ecumenopolis: The Inevitable City of the Future (W W Norton, New York)
Elden S, 2008, “Mondialisation before globalization: Lefebvre and Axelos”, in Space, Difference, and Everyday Life: Reading Henri Lefebvre Eds Goonewardena K, Kipfer S, Milgrom R, Schmid C (Routledge, New York) pp 80–93
Friedman T, 2005 The World Is Flat: A Brief History of the Twenty-first Century (Farrar, Straus and Giroux, New York)
Geddes P, 1949 [1925] Cities in Evolution (Williams and Norgate, London)
Gilbert-Walsh J, 2000, “Broken imperatives: The ethical dimension of Nancy’s thought” Philosophy and Social Criticism 26(2) 29–50
Glaeser E, 2011 Triumph of the City: How our Greatest Invention Makes Us Richer, Smarter, Greener, Healthier and Happier (Penguin, New York)
Gunn A, 1998, “Rethinking communities: Environmental ethics in an urbanized world” Environmental Ethics 20 341–360
Harvey D, 1996 Justice, Nature and the Geography of Difference (Blackwell, Malden, MA)
Harvey D, 2008, “The right to the city” New Left Review 53 23–40
Hodson M, Marvin S, 2010, “Urbanism in the anthropocene: Ecological urbanism or premium ecological enclaves?” City 14 299–313
Hutchens B, 2005 Jean-Luc Nancy and the Future of Philosophy (Acumen, Chesham, Bucks)
James I, 2006 The Fragmentary Demand: An Introduction to the Philosophy of Jean-Luc Nancy (Stanford University Press, Stanford, CA)
Kellogg C, 2005, “Love and communism: Jean-Luc Nancy’s shattered community” Law and Critique 16 339–355
Khanna P, 2010, “Beyond city limits” Foreign Policy 181 122–128
Lefebvre H, 1984 Everyday Life in the Modern World (Transaction, New Brunswick, NJ)
Lefebvre H, 1991 [1974] The Production of Space (Blackwell, Malden, MA)
Lefebvre H, 1995 [1960] Introduction to Modernity: Twelve Preludes September 1959–May 1961 (Verso, New York)
Lefebvre H, 1996 Writings on Cities edited by Kofman E, Lebas E (Blackwell, Malden, MA)
Lefebvre H, 2003 The Urban Revolution (University of Minnesota Press, Minneapolis, MN)
Lefebvre H, 2009 State, Space, World: Selected Essays edited by Brenner N, Elden S, (University of Minnesota Press, Minneapolis, MN)
Lehrer U, Milgrom R, 1996, “New (sub)urbanism: Countersprawl or repackaging the product” Capitalism, Nature, Socialism 7(26) 49–64
Ley D, Olds K, 1988, “Landscape as spectacle: World’s fairs and the culture of heroic consumption” Environment and Planning D: Society and Space 6 191–212
Li V, 2007, “Elliptical interruptions or, why Derrida prefers Mondialisation to globalization” The New Centennial Review 7 141–154
McNeill J, 2000 Something New Under the Sun: An Environmental History of the Twentieth-century World (Norton, New York)
Marcuse P, 2012, “Whose right(s) to what city?”, in Cities for People, Not for Profit: Critical Urban Theory and the Right to the City Eds Brenner N, Marcuse P, Mayer M (Routledge, New York), pp 24–41
Mendieta E, 2001, “Invisible cities: A phenomenology of globalization from below” City 5 7–26
Meurs P, Note N, Aerts D, 2009, “This world without another: On Jean-Luc Nancy and la mondialisation” Journal of Critical Globalization Studies 1 31–46
Mitchell D, 2003 The Right to the City: Social Justice and the Fight for Public Space (Guilford, New York)
Montgomery M, 2008, “The urban transformation of the developing world” Science 319 761–764
Mumford L, 1989 [1961] The City in History: Its Origins, its Transformations, and its Prospects (Harvest Books, New York)
Nancy J-L, 1986 The Inoperative Community (University of Minnesota Press, Minneapolis, MN)
Nancy J-L, 1992, “La Comparution/The compearance: From the existence of ‘communism’ to the community of ‘existence’” Political Theory 20 371–398
Nancy J-L, 1997 The Sense of the World (University of Minnesota Press, Minneapolis, MN)
Nancy J-L, 2000 Being Singular Plural (Stanford University Press, Stanford, CA)
Nancy J-L, 2007a The Creation of the World or Globalization (SUNY Press, Albany, NY)
Nancy J-L, 2007b “Nothing but the world: An interview with Vacarme” Rethinking Marxism 19 522–535
Neuwirth R, 2005 Shadow Cities: A Billion Squatters, A New Urban World (Routledge, New York)
Norris A, 2000, “Jean-Luc Nancy and the myth of the common” Constellations 7 272–295
Peck J, 2005, “Struggling with the creative class” International Journal of Urban and Regional Research 29 740–770 CrossRef
Purcell M, 2003, “Citizenship and the right to the global city: Reimagining the capitalist world order” International Journal of Urban and Regional Research 27 564–590
Raffoul R, Pettigrew D, 2007, “Translators’ introduction”, in The Creation of the World or Globalization Ed. Nancy J-L (SUNY Press, Albany, NY) pp 1–26
Robinson J, 2006 Ordinary Cities: Between Modernity and Development (Routledge, New York)
Roy A, 2011, “Urbanisms, worlding practices and the theory of planning” Planning Theory 10 6–15
Sagan C, 1994 Pale Blue Dot: A Vision of the Human Future in Space (Random House, New York)
Satterthwaite D, 2007, “The transition to a predominantly urban world and its underpinnings”, DR 4, Human Settlement Discussion Papers, International Institute for Environment and Development, London
Schmid C, 2006, “Networks, borders, differences: Toward a theory of the urban”, in Switzerland: An Urban Portrait: Introduction Eds Diener R, Herzog J, Meili M, de Meuron P, Schmid C, (Birkhäuser, Basel) pp 163–173
Schwarzmantel J, 2007, “Community as communication: Jean-Luc Nancy and ‘being-in-common’” Political Studies 55 459–476
Sieverts T, 2003 Cities Without Cities: An Interpretation of the Zwischenstadt (Spon Press, New York) CrossRef
Simone A, 2001, “On the worlding of African cities” African Studies Review 44(2) 15–41
Soja E, 2000 Postmetropolis: Critical Studies of Cities and Regions (Wiley-Blackwell, Malden, MA)
Soja E, Kanai M, 2007, “The urbanization of the world”, in The Endless City: The Urban Age Project by the London School of Economics and Deutsche Bank’s Alfred Herrhausen Society Eds Burdett R, Sudjic D (Phaidon, New York) pp 54–69
Spengler O, 1991 [1932] The Decline of the West (Oxford University Press, New York)
Stäheli U, 2003, “The outside of the global” The New Centennial Review 3(2) 1–22
Turnbull N, 2006, “The ontological consequences of Copernicus: Global being in the planetary world” Theory, Culture and Society 23 125–139
UNDESA, 2008, “World urbanization prospects, 2007 revision”, Department of Economic and Social Affairs, United Nations, New York
UNDP, 2005 A Home in the City: Improving the Lives of Slum Dwellers United Nations, Development Programme, New York
Wagner A, 2006, “Jean-Luc Nancy: A negative politics?” Philosophy and Social Criticism 32 89–109
Welch R, Panelli R, 2007, “Questioning community as a collective antidote to fear: Jean-Luc Nancy’s ‘singularity’ and ‘being singular plural’” Area 39 349–356
Wells H, 1901 Anticipations of the Reaction of Mechanical and Scientific Progress upon Human Life and Thought (Harper and Bros, New York)
Wigley M, 2001, “Network fever” Grey Room 4 82–122
Wirth L, 1938, “Urbanism as a way of life” American Journal of Sociology 44 1–24
Worldwatch Institute, 2007, “State of the world: Our urban future”, Worldwatch Institute, Washington, DC
Young I, 1990 “City life and difference”, in Justice and the Politics of Difference (Princeton University Press, Princeton, NJ) pp 226–256
Zalasiewicz J, Williams M, Smith A, Barry T, Coe A, Bown P, Brenchley P, Cantrill D, Gale A, Gibbard P, Gregory F, Hounslow M, Kerr A, Pearson P, Knox R, Powell J, Waters C, Marshall J, Oates M, Rawson P, Stone P, 2008 “Are we now living in the Anthropocene?” GSA Today 18(2) 4–8
[1] mondialisation
[2] World forming
[3] megacities
[4] Urban Hyperdevelopment
[5] New urbanized era
[6] Global urban expansion
[7] anthropogenic
[8] Possible object
[9] Illuminating virtuality
[10] Radical break
[11] cosmos
[12] Eduard Mendieta
[13] Our conceptual gestalt of Planet
[14] Ash Amin
[15] demos
[16] Urban globe
[17] Globalized urban society
[18] globalization
[19] mondialisation
[20] world forming
[21] H.G. Wells
[22] Probable diffusion of great cities
[23] Oswald Spengler
[24] World-city
[25] Patrick Geddes
[26] Kakotopia
[27] Eutopia
[28] Kingsley Davis
[29] Constantinos Doxiadis
[30] Thomas Friedmann
[31] newurbanism
[32] Creative city
[33] Relocalized urban space
[34] Edward Glaeser
[35] The Creation of the World or Globalization
[36] World as the givenness of what exists
[37] World as a globality of sense
[38] Everything in the world
[39] کلود دبوسی(Claude Debussy) آهنگسازِ فرانسوی اواخر سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم. –م.
[40] worldhood
[41] ethos
[42] habitus
[43] inhabiting
[44] coexistence
[45] globalization
[46] mondialisation
[47] Enclosure in the undifferentiated sphere of a unitotality
[48] Enclosure, finality, Totalistic Lack of differentiation
[49] Incompleteness, becoming , openness, natality
[50] Becoming worldwide
[51] Worldwide becoming
[52] World forming
[53] worldization
[54] worlding
[55] Becoming ubiquitous
[56] Open-ended
[57] واژهی translate که در اینجا، معادلِ مرسومِ «ترجمه کردن» را برایش برگزیدیم، به معنایِ «جابهجا/منتقل کردنِ چیزی از جایی به جایی دیگر» هم هست. این لغت برگرفته از واژهی لاتینیِ translates به معنای «منتقل شده» است که حالتِ گذشتهی فعلِ لاتینیِ transferre به معنای انتقال دادن(همان transfer انگلیسی) است. خود واژهی transferre از دو جزءِ trans به معنیِ «آن سویِ، آن طرفِ» و latus به معنی «حمل شده» و «گسترده، پهن، صاف» تشکیل شده است. ریشهی خود latus (که واژهی oblate انگلیسی به معنای «ایجادِ پَخی کردن، یکدست کردن» هم برگرفته از آن است)، به stele هند-و-اروپایی به معنایِ «پهن کردن، صاف کردن، گستردن، سطوح را پخ کردن» برمیگردد. با این توضیح میتوان جملهی فوق را اینطور هم ترجمه کرد: «موندیالیزاسیون جهان را صاف و یکدست نمیکند، بلکه تمایزات و پستی و بلندیهای آن را حفظ میکند، درحالیکه گلوبالیزاسیون جهان را یکدست و صاف میکند». همچنین باید به تقارن معنایِ گلوبالیزاسیون( بر گرفته از global به معنای کُره) و یکدست و گِرد کردن( از جهان چیزی پهن و صاف ساختن که همه جای آن “گرد”، همچون کُره، باشد) توجه کرد. –م.
[58] disenchantment
[59] The end of the world
[60] orientation
[61] mundus
[62] cosmos
[63] constitutive outside
[64] The suppression of all world forming of the world
[65] unworld
[66] Unclean, vile and sinful
[67] واژهی موند(monde) فرانسوی به معنای جهان، برگرفته از موندوسِ(mundus) لاتین به معنیِ «تمیز، پاکیزه، ظریف، والا و شیک» است. موندوس به عنوان صفتی برای لباسهای تمیز و شیکِ زنانه در زبان لاتین مورد استفاده قرار میگرفت. واژهی mundaneِ انگلیسی و mondain ِ فرانسوی به معنیِ «امرِ این جهانی، پَست، دنیوی، زمینی، دَهری، متعلقِ به جهان»، در برابرِ امر متعلق به عالمِ برین و کلیسا، نیز برگرفته از همین واژه است و صفتی است با معنایِ لغویِ «ناب، تمیز، والا، سخاوتمند». –م.
[68] بخوانید کُرهگیر، به معنای جهانی شدنِ صافی و یکدستی و پَخی؛ از بین رفتنِ تیزیها و تمایزات. –م.
[69] Death drive
[70] Shared agency
[71] piling up
[72] Junk
[73] مراد از واژگان یا اصطلاحاتِ ترازبانی(translinguistic)، واژگان یا ابعادی از زبان هستند که به بیش از یک زبان مرتبطاند؛ واژگانی که در چندین زبان موجودند یا یک معنای واحد در چندین زبان دارند و یا شامل واژگانی از چند زبان مختلفاند و یا در زبانهای متفاوت بکار میروند. –م.
[74] معنای لغوی اولیهی globe «یک تودهی عظیمِ» بود که بعدها در سدهی پانزدهم به «تودهی کروی شکل» اطلاق میشد. ریشهی آن به واژهی globus لاتینی به معنای «تودهی گِرد، کُره، توپ» باز میگردد که آن هم ارتباط خانوادگی دارد با واژهی glomus لاتین، به معنای «توپ، توپِ ریسندگی». اشارهی نانسی به صاف شدنِ کل جهان به مثابه گِردیِ کُره یا توپ است. –م.
[75] conurbation
[76] واژهی agglomeration به معنی «انباشت در یک توده» برگرفته از واژهی agglomerare لاتینی به معنیِ «حولِ یک توپ پیچیدن، اضافه کردنِ چیزهایی به یک تودهی توپی شکل» است. در واژگانِ مطالعات شهری، اصطلاح تجمعِ [یا مجموعهیِ] شهری(urban agglomeration) به منطقهی بسیار گستردهای اشاره دارد که در آن طیفهای سکونتگاهیِ گوناگونی وجود دارند. از شهرهای بزرگِ به شدت متراکم گرفته تا روستاها و نقاطِ فرعیِ کم تراکمِ وابسته به آنها. باری، نانسی در اینجا رابطهای میان گلوبالیزاسیون(به معنای کره گیر شدنِ بی معنایی و بسطِ ناجهان) و انباشت(به معنایِ تجمعِ آت و آشغال حولِ کُره) برقرار میکند. –م.
[77] اصطلاح glomicity را نانسی برای توضیحِ شهری شدنِ کرهی ارض، یا ابرشهری که کل کرهی زمین را تسخیر کرده، جعل میکند. –م.
[78] نانسی واژهی glomalization را نیز برای توضیح منظورش جعل میکند. اشاره دارد به پُر کردنِ کلِ سطح کُره از تودههای بتن و آسفالت و آهن، و در عین حال خالی کردن، یا مسطح کردن آن از هر نوع معنا و جهان؛ یعنی بسطِ و تکثیرِ ناجهان –م.
[79] glome
[80] unworldliness
[81] Debased urban space
[82] urbanization
[83] spacing
[84] urbanism
[85] urbanity
[86] megapolitical
[87] Co-urbational
[88] Urban network
[89] Distended spatial network
[90] civil
[91] به معنی «به شهر[ِ رم] و به جهان». این عبارت نوعی دعای خیر و برکت برای شهر رم و برای کل جهان است که توسط پاپ اعظم رم در برخی موقعیت های رسمی ادا میشود. این دعا باید از زبان پاپ به عنوان اسقف رم (urbi=شهر) ادا شود و کل جهان را شامل گردد(orbi= جهان). واژه ی orbis به معنای کره ی زمین یا جهان است که orbit انگلیسی به معنای «مدارِ مدور» از آن مشتق شده است. ریشه آن به orbem لاتین به معنی «دایره، صفحهی مدور، حلقه و مدار» باز میگردد. حالتِ اسمی آن orb به معنی «کره، چیزی کروی یا دایرهای شکل» است. –م.
[92] urbs
[93] Centrifugal disbandment of city
[94] communitarian
[95] coexistence
[96] Being singular plural
[97] postfoundationalism
[98] Immanent wholeness
[99] conurbated
[100] spacing
[101] Sharing singularity(always plural)
[102] Sharing out
[103] Mutual exposure
[104] cosmopolitan consumerism
[105] figure
[106] Without foundation or end
[107] True infinite
[108] bad infinity of capitalist accumulation
[109] negativity
[110] Refusal to foreclose
[111] unidirectional process
[112] World erasing and world forming
[113] globality
[114] globalism
[115] Urban revolution
[116] Right to the city
[117] State, space and world
[118] Worldly inhabiting
[119] Global agglomoration
[120] city
[121] urban
[122] Absolute space
[123] Political city
[124] Commercial city
[125] Industrial city
[126] Critical area
[127] Urban-becoming-global
[128] Generalized urbanization
[129] Urban revelution
[130] transformative
[131] Implosion-explosion
[132] patchwork
[133] fibres
[134] واژهی fabric به معنای بافت، پارچه و تار و پود است. –م.
[135] homogenizing
[136] fragmenting
[137] hierarchizing
[138] terricide
[139] Rene thom
[140] Space of catastrophe
[141] worldly
[142] Non-closing of the circuit
[143] Ghost of revolution
[144] Right to urban life
[145] Right to inhabit
[146] worlding
[147] Production of space
[148] Right to nothing
[149] Radioactive decay
[150] Political contentiousness