میان ما در شهر: مادیت، سوبژکتیویته و اجتماع در عصر شهری‌شدن جهانی

میان ما در شهر

این متن برگردانی است از مقاله‌ای با مشخصات زیر:

Coward, Martin (2012): Between us in the city: materiality, subjectivity, and community in the era of global urbanization, Environment and Planning D: Society and Space, volume 30, pages 468-481

دانلود پی‌دی‌اف از این‌جا دانلود کنید 

چکیده: در این مقاله چالش‌های مفهومیِ پیش رویِ سوبژکتیویته و اجتماع، در عصر شهری‌شدنِ جهانی را مورد بررسی قرار می‌دهم. محیط شهری از مجموعه‌ی پیچیده و در هم تافته‌ای از موجوداتِ انسانی و ناانسانی تشکیل شده است. بنابراین سوبژکتیویته‌ی سیاسیِ شهری از خلالِ رابطه‌ای مشخص با مادیت[=ماتریالیته] قوام می‌یابد. این تامل مجدد بر سوژه، ریخت‌شناسی کلاسیک را که [همیشه] پایه و اساس مفاهیمِ شهروندی و اجتماع بوده است به چالش می‌کشد. این ریخت‌­شناسی بر مفهومِ خودآیینی استوار است؛ مفهومی که بر اساس جدایی‌­پذیریِ عامل[۱] از بستر و اجتماع بنا شده است. شهری‌شدنِ جهانی، برداشت‌ سنتی از سوژه‌ی شهری به عنوان شهروندی خودآیین یا مستقل[۲] را به چالش می‌کشد. در تقابل با ریخت­‌شناسی­‌های سیاسیِ کلاسیک، من از طریق شرح نانسی از بس‌گانگیِ شبکه‌ایِ متکثرِ تکین بودن[۳]، برآن‌ام که سوبژکتیویته‌ی سیاسی شهری[۴] از رهگذرِ نوعی در معرض­‌بودگی[یا گشودگیِ] ناگزیر[۵] به سوی دیگری تقویم می‌یابد؛ درمعرض‌­بودگی‌ای که از طریقِ آن‌چه در شهر «بینِ ما» مشترک است، پدید می‌آید: یعنی ساخت مادیِ محیط شهری.

کلید واژه‌ها: سرهم‌بندی[۶]، شهر، شهروندی، اجتماع، زیرساخت، مادیت، سوبژکتیویته، شهری‌شدن

«سنگ، شیشه، بتون و ماسه

تمام چیزهایی که برای در کنار هم بودنمان داریم»

جَمی، تی، ماشین انسان(EMI, 2009)

 

مقدمه

در این مقاله به بررسی نحوه‌ی منجرشدنِ شهری‌شدن جهانی به دو مساله‌ی شهروندی و اجتماع می‌پردازم. به ویژه این موضوع را برمی‌رسم که شهری‌شدنِ جهانی فیگور کلاسیکِ شهروند را متحول نموده، و به عنوان سرهم‌­بندی‌­ای متشکل از موادِ انسانی و ناانسانی بازصورت‌بندی می‌کند. فیگوری که به‌طور کلاسیک، دانش­‌پژوهانِ رشته‌های مختلف اعم از فلسفه، جامعه‌­شناسی، نظریه‌ی سیاسی و جغرافیای انسانی آن را به عنوان فردی خودآیین در نظر گرفته‌اند که از بستر و زمینه‌اش جدا است. این بازصورت‌بندیِ شهروند، پرسش‌هایی را در باب اجتماع‌­ای که سوژه‌ی سیاسی بدان تعلق دارد و از خلال آن ویژگی‌های سیاسی‌اش را بیان و دنبال می‌کند، پیش می‌کشد. این امر مستلزم بررسی و ارزیابیِ پیوندی[۷] است که به عنوان امر برسازنده‌ی دینامیکِ چنین اجتماع‌­ای تلقی می‌شود. بطور کلاسیک گفته می‌شود اجتماع محصولِ نوعی پیوندِ موجودات به یکدیگر است که سببِ تکونِ چیزی می‌شود که این موجودات به-نفسه و فی-نفسه، یا حتی در تجمع در یک مکانِ واحد، فاقدش هستند. به این اعتنا، اجتماع به چیز یا دینامیکی راجع است که زمانی به پیدایی می‌آید که چیزی «میان» این افراد [یا تکینگی‌ها] وجود داشته باشد، بطوری‌که آن‌ها به نوعی جمعیتِ [= کلکتیویته‌ی] سیاسی مبدل گردند. در این مقاله می‌پرسم در شهرِ معاصر چه چیزی «میان ما»ست.

در آن‌چه در پی می‌آید در سه گامِ مفصل به بررسی امکانی می‌پردازم که شهری‌شدنِ جهانی در خصوصِ صورت‌بندی مجدد سوبژکتیویته‌ی سیاسی ایجاد کرده است. نخست، به بررسی تلقیِ کلاسیک از سوبژکتیویته‌ی سیاسی می‌پردازم که هر صورت‌بندی مجددی [از سوبژکتیویته] با توجه به آن درک می‌گردد: یعنی بر اساس شهروندی و اجتماع. بطور مشخص‌تر، به تأمل در باب نحوه‌ی درهم‌­تنیدگی و ارتباطِ شهر و شهروند می‌پردازم و جدایی‌ناپذیربودنِ مفاهیم شهروند و اجتماع را برمی‌رسم. استدلال خواهم کرد که پرابلماتیک سوبژکتیویته‌ی سیاسی که در روابط میان شهروند و اجتماع تجلی یافته است، مشخصاً منشی شهری (urban) دارد. بطور مشخص، [پرداختن به دو مفهوم] شهروند و اجتماع راهی است برای ترسیم رابطه‌ی سوژه با تکثری که حیات شهری را تعریف و تعیین می‌کند. به دیگر سخن، می‌توانیم بگوییم این دو مفهوم، راهی هستند برای ترسیم نوعی شیوه‌ی متمایزِ شهریِ بودن-با-دیگران[۸]. بودن-با-دیگران دال بر آن است که سوژه‌ها، افرادی مجزا و منفک نیستند، بلکه همیشه پیشاپیش با یکدیگر در ارتباط و پیوندند. چنین ارتباطی، ولو بطور حداقلی، بر یک­جور بند و پیوند دلالت دارد: چیزی میان ما، بطوری‌که ما به هم ربط داریم، با هم در پیوندیم و اتم‌هایی مجزا نیستیم. این پیوند این پرسش را پیش می‌کشد که در شهر چه چیزی بین ماست (و این‌که امر برسازنده‌ی تکثری که به عنوان ویژگی مبرزِ شهریت شناخته می‌شود، کدام است).

در گام دوم، از طریق بررسی پویایی‌های اصلیِ شهری‌شدنِ جهانی، به پرسش مزبور، یعنی این‌‌که چه چیزی در شهر میان ماست، خواهم پرداخت. در کانونِ شهری‌شدنِ جهانی مسائلِ مربوط به زیرساخت قرار دارد. من به واکاوی نقشی که زیرساخت‌ها در تقویم و برهم­کنشِ[۹] پویایی‌های اصلیِ شهری‌شدنِ معاصر ایفا می‌کنند، می‌پردازم: گران­‌شهرها[۱۰] و زاغه­‌ها. شهریتِ معاصر از رهگذرِ نحوه‌ی شکل‌گیریِ اشکالِ متمایزِ زندگی، از طریقِ زیرساخت‌ها، تعریف شده است. زیرساخت به عنوان پایه و اساسِ سازماندهی، ارتباطات، یا جابجایی، به انواع خاصی از سوبژکتیویته شکل می­‌بخشند. به این اعتبار حیات شهری معاصر، سرهم‌­بندی [یا مجموعه‌­ی] پیچیده و در هم تافته‌­ای از اجزای نامتجانس، انسانی و غیرانسانی، است. بر این اساس من به ترسیمِ [ویژگی‌های] این سرهم­‌بندی می‌پردازم که ساخت و ساکنین شهری را به تکثری از سوژه‌ها در عصر معاصر شهری‌شدن جهانی، پیوند می‌دهد. از آن‌جا که زیرساخت و ساختارِ مادیِ شهرهاست که سوژه را به درون رابطه­‌ی متقابل سنجاق می‌کند، می‌توانیم بگوییم که این‌ها [یعنی همین ساختار مادی] چیزهایی‌اند که در شهرِ معاصر بین ما هستند. بنابراین سوژه‌های سیاسیِ شهری از خلالِ ساختارِ مادی شهر که برسازنده و مقومِ اشکال زندگی‌شان است، با یکدیگر در ارتباط‌اند. در این‌جا به‌ویژه علاقه­‌مند به بررسی وضعیتی هستم که در آن سوبژکتیویته‌ی سیاسی به عنوان نوعی در­معرض‌­بودگیِ دوسویه به روی غیریت، از رهگذر رابطه‌ای مشترک با ساختار شهری، بازصورت‌بندی می‌شود.

در گام آخر، به این درمعرض‌­بودگی به روی غیریت باز می‌گردم و رابطه‌ی میان سوژه‌های سیاسی با یکدیگر را که برساخته‌ی زیرساخت‌های مادیِ شهر معاصر هستند، مورد مداقه قرار می‌دهم. این تلقی که سوبژکتیویته‌ی سیاسیِ شهری، برساخته‌ی نوعی سرهم­‌بندی یا تجمیع است که سوژه‌ها را از خلال زیرساخت‌های مادی با یکدیگر در پیوند قرار می‌دهد، برداشتِ سنتی از شهروند به عنوان فردی خودآیین و منفک از بسترش را تغییر می‌دهد و در قالبِ مفهومیِ تازه‌ای می‌ریزد. تاجایی‌که چیزهای میانِ ما در شهرِ معاصر برسازنده‌ی سوبژکتیویته‌های سیاسیِ متمایز باشد، بستر و سوبژکتیویته‌ی سیاسی به‌طور متقابل برسازنده‌ی یکدیگر خواهند شد. بنابراین، برداشت‌های سنتی از شهروند، از طریق سرهم­‌بندی‌­ای که شهری‌شدنِ جهانی تعیین می‌کند، تغییر و صورت‌بندیِ جدیدی می‌یابد. در واکاویِ این صورت‌بندیِ مجدد، برآنم که می‌بایست تلقیِ سنتی از سوبژکتیویته‌ی سیاسی به عنوان قسمی رابطه‌ی رودرو میان افراد را تغییر دهیم. به عوضِ یک رابطه‌ی رودررو، باید این سرهم‌بندی را به عنوان نوعی رابطه‌ی بساوش[۱۱] بفهمیم: در معرضِ غیریت بودن، در نقطه‌ی [یا در هنگامِ/محلِ/مکانِ] تماس یا مفصل‌بندی [یا چفت و بست شدن]. با چنین درکی خواهیم دید که شهری‌شدنِ جهانی، پرابلماتیک­‌های شهروندی و اجتماع در عصر معاصر را بازصورت‌بندی می‌کنند.

شهرها و شهروندی

همان طور که هولستون و آپادورای[۱۲](1996، صص. 196-197) می‌گویند، شهر به عرصه‌ای بدل شده است که در آن مطالبات و خواست‌های جدیدِ شهروندی در حال تحول‌یافتن به شکلِ جریان‌های فراملیِ ثروت، بدن‌ها، کالاها و ایده‌هایی هستند که ویژگی‌های سنتیِ شهروندِ ملی را از بین برده و در قالبی جدید در آورده‌اند. هولستون و آپادورای استدلال می‌کنند که مدت‌های مدیدی از عصر مدرن، شهروند به عنوان سوژه‌ی سیاسی‌ای درک می‌شد که از طریق رابطه‌ی متمایزی که با دولت-ملت داشت، قوام می‌یافت. چنین برداشتی از [مفهوم] شهروندی، متضمنِ رابطه‌ای بود که بنا بر آن، حقوق و مسئولیت‌ها[ی شهروندان] از طریق به رسمیت شناخته شدنِ شهروندان (و معمولاً ادغام شدن‌شان در) دولت-ملت تعیین می‌شد. چنین [برداشتی از] شهروندی، رابطه‌ای است که برای ادغام شدن [سوژه‌های سیاسی] در دولت-ملت، بنیانی ایجاد می‌کند. همچنین اساسی بر قرار می‌کند برای [تشبث به] سازوکارهای گوناگونی که از خلال آن‌ها، بتوان از آن دولت-ملت اجرا و انجامِ کارکردهای گوناگون را مطالبه کرد (برای مثال، حمایت از کسانی که ادغام نشده‌اند ولی به عنوان سوژه‌های سیاسی به رسمیت شناخته شده‌اند).

باری، جهانی‌شدن و شهری‌شدن، با نشان‌دادنِ سویه‌های حذفی و انحصاریِ شهروندیِ ملی و هم زمان عجز آن در تضمینِ حقوقِ شهروندان، منشِ ادغامیِ شهروندیِ ملی را از بین بردند. برای مثال، به نظر می‌رسد شهروندیِ ملی در برخورد با تحرکاتِ [و مهاجرت‌های] فراملی، منشی حذفی و انحصاری دارد و اسبابِ نابرابری میان شهروندان و مهاجران را فراهم می‌کند. به علاوه، در مواجهه با ثروتِ فزاینده، دولتِ ملی نمی‌تواند از آسیب‌پذیرترین شهروندان­‌اش محافظت کند، و لذا به سرشتِ ادغامی [یا دربرگیرنده‌ی] شهروندیِ ملی پشت می‌کند. تحت چنین شرایطی، شهر به عرصه‌ای مبدل شده است که در آن جنبش‌های اجتماعی معنای شهروندی را به چالش می‌کشند و در پی «مطالبات حقوقیِ بازتوزیعی[۱۳]» در خصوص مسائلی همچون «مسکن و املاک[۱۴]» هستند (Holston and Appadurai, 1996, p. 197).

شاید هولستون و آپادورای، در خصوص احیای شهر به مثابه مکانی برای خواست‌های شهروندی اغراق می‌کنند. به واقع، همپوشانی و رابطه‌ی متقابلِ شهر و شهروند قدمت زیادی دارد. مشخص‌ترین رابطه برمی‌گردد به در هم تنیدگیِ اتیمولوژیکِ پیچیده‌ای که شهر و شهروند در آن با هم انبازاند؛ یعنی در معانی متداخلی که به اصطلاحات urbs و civitas لاتین مربوط است (see Haynes, 2007). در حالیکه urbs به یک جور معنای تجمع راجع است، civitas به سوبژکتیویته‌ی سیاسیِ همبسته با محیط‌های شهری دلالت دارد. این رابطه دال بر تنشی میان [از یک سو] معنای شهر به مثابه نوعی توده‌ی شهری، و [از سوی دیگر] شهر به منزله‌ی یک اجتماع سیاسی است. از آن‌جایی‌که اروپاییان بیشتر به شهر به عنوان سیویتاس و نه اربز، اجتماع سیاسی و نه تجمع، رجوع و اشاره کرده‌اند، شهر با مکان و کنش [یا کردار] شهروندی[۱۵] ترادف یافته است (see Weber, 1966).

به این اعتنا، شهر با کنش‌ها [یا کردارها] و پرابلماتیک‌­های شهروندی مساوقت یافته است ــ به ویژه مساله‌ی رابطه‌ی فرد با یک تکثرِ سیاسی گسترده‌­تر، حقوقِ احتمالی فرد، و مسئولیت‌هایی که این حقوق به بار می‌آورند. این مسائلِ مربوط به شهروندی، ذات و سرشتِ اندیشه‌ی حکومت [یا واحد/رژیم/سازمان سیاسی] را برای استقرار و سلطه در فضاهای شهرْ شکل داده‌اند. همان‌طور که ایزین[۱۶](2002) نشان می‌دهد، شهر نوعی ماشینِ تفاوت[۱۷] است؛ ماشینی که در آن مرزهایی که باعث می‌شوند سوژه‌های سیاسی به عنوان شهروند درنظر گرفته شوند یا نشوند، مدام تولید و بر سرشان مناقشه می‌شود. خصلت [اصلی] شهر از خلالِ چنین مرزکشی‌هایی تعین می‌یابد. از پلوتوکراسی[۱۸] دولت-شهرهای یونانی گرفته تا مجادلات دموکراتیک بر سر نمایندگی در دولت-ملت‌­های مدرن، شهر هماره مکانی بوده است که در آن این مسأله که چه کسی باید به عنوان شهروند به رسمیت شناخته شود، از طریق تشخیصِ این‌که چه کسی باید به عنوان شهروند به رسمیت شناخته نشود و کنار گذارده شود، حل و فصل می‌شده است. این مجادلات در خیابان‌های شهر بر اساس حقوق، به رسمیت شناختن‌ها، و تکالیف، پیاده و اجرا شده است.

بنابراین برای مدت‌های درازی از مدرنیته‌ی اروپایی، شهر و شهروند بطور متقابل به یکدیگر گره خورده بودند. مدعای هولستون و آپادورای هم مبنی بر اینکه تبعیتِ شهر از کشور به عنوان پیامد ظهور دولت-ملت تا حدی گذرا است، مویدِ این رابطه است. به نظر می‌رسد پویایی‌های فراملیِ جهانی‌شدن، احیا کننده‌ی شهر به مثابه مکانِ مجموعه‌ی جدیدی از پویایی‌هاست که پرابلماتیکِ شهروندی را بازصورتبندی نموده و به آن حیاتِ مجدد بخشیده است. به این اعتنا، شهر به عنوان ظرفِ کنش‌ها و پرابلماتیک­‌هایی که برسازنده‌ی مفهومِ سوبژکتیویته‌ی سیاسی‌ای که تحت عنوان شهروندی از آن یاد می‌شود، مطرح شده است. این موضوع البته این پرسش را مطرح می‌کند که این کنش‌ها و پرابلماتیک‌­ها دقیقاً چیستند.

شهروندی و اجتماع

اساساً می‌توان گفت پرابلماتیک‌­های شهروندی گردِ خودِ مسأله‌ی شهری می‌چرخد: رابطه‌ی فرد با قسمی غیریتِ متکثر[۱۹]. یعنی، شکل و قالبِ خاصِ شهروندی و ویژگی‌های خاص سوبژیکتیویته‌ی سیاسی‌ای که تعیین می‌کند، از بطنِ مباحثه بر سر تکثر، که برسازنده‌ی تجربه‌ی حیات شهری است سربرمی‌آورد. چه موضوع حقوقِ شهروند، چه قلمروی قدرتی که ضامنِ این حقوق است، چه وظایف و تعهداتِ شهروند نسبت به قدرتِ ضامنِ حقوق‌اش [=دولت] و نیز سایر هم زیستان‌­اش [سایر شهروندان]، همه و همه پرابلماتیک‌هایی هستند که از بطن رابطه‌ی میان سوبژکتیویته‌ی فردی و تکثرِ همبسته با شهر سربر‌می‌آورند. نباید در تلاش برای شناختِ ویژگی‌های امر شهری، از یاد ببریم که عدم تجانس یا تکثر، ویژگی‌های برسازنده‌ی منسجمی بوده‌اند که شهر را تعریف کرده‌اند (Coward, 2009, pages 38-39). شهرها به عنوان فضاهایی درک شده‌اند که در آن‌ها تفاوت تکثیر و تخلیط می‌شود. شهر در درجه‌ی نخست به عنوان مکانی برای مهاجرت که پذیرای سوبژکتیویته‌های سیالِ متکثر است، و سپس به عنوان پولیسی[۲۰] که میان‌کنشِ آگونسیتی[۲۱]، یک ویژگی برسازنده‌ی آن است، از رهگذرِ تکثر (ولو این‌که شهروندانش مدام تلاش کنند آن‌را انکار کنند) تعریف شده است.

این میانکنشِ آگونیستی را می‌توان به عنوان پروبلماتیک «بودن-با-دیگران» صورت‌بندی کرد (Nancy, 1991). نزد بسیاری از نظریه­‌پردازانِ شهروندی، مسأله‌ی بودن-با-دیگران، به مباحثه‌ای در باب رابطه‌ی شهروندی و اجتماع راه می‌برد (Walker, 1998). این مباحثه دو چیز را مشخص می‌کند: نخست کلکتیویته‌­ای که فرد بدان تعلق دارد (کلکتیویته‌­ای که واقعیتی است که حقوق، مسئولیت‌ها و تعهدات را[به آن‌ها] تفویض می‌کند)؛ دوم، آن افرادی که به عنوان مطرودان و محذوفانِ از تعلق به اجتماع شناخته شده‌اند. به این اعتنا، اجتماع به عنوان تجمع و انباشتی از شهروندانی که ذاتاً با یکدیگر هم سرشت‌اند، درک می‌شود. بنابراین، اجتماع [در این برداشتِ سنتی] نوعی مرز­بندی با کسانی است که گفته می‌شود هیچ وجه اشتراکی با ویژگی‌های شهروندان ندارند، کسانی که از حقوق و محافظت‌هایی که شهروندان از آن‌ها بهره‌مندند، محروم و بی‌نصیب شده‌اند.

اما تکثرْ متضمنِ چیزی بیش از رابطه‌ی صرفِ مزبور میان شهروندی و اجتماع است. یعنی، اجتماع دربردارنده‌ی چیزی فراتر از گردِ­هم‌­آیی سوژه‌های یکسان و هم­‌هویت، و حذفِ دیگری‌های آن‌ها است. تکثر بر نوعی مساوقت و همبودیِ سوژه‌هایی دلالت دارد که از بن با یکدیگر متفاوت‌اند. تکثر متضمنِ [به رسمیت] شناختنِ تداخل‌ها و هم­پوشانی‌های متقابلِ سوژه‌های سیاسیِ متفاوت و گونه‌­گون است. برداشتِ کلاسیک از شهروند و اجتماع، از درک و به‌­رسمیت شناختنِ چنین تداخل و هم‌پوشانی‌ای عاجز است؛ و برعکس، به شهروند به عنوان یک موجودِ ایدئالِ تنظیم­‌گر[۲۲]می‌نگرد که نماینده‌ی اوجِ سوبژکتیویته است. بر این اساس، اجتماع نمودارِ هویتی جمعی است که می‌تواند در تحقق کلِ گستره‌ی حقوقی که به شهروند داده شده است، نقشِ بسزایی ایفا نماید [و یا به آن امکانِ تحقق‌یافتن ببخشد]. به دلایل مختلف به محذوفانِ از اجتماع این گونه نگریسته می‌شود که آن‌ها از دست‌یافتن به این وضعیتِ ممتازِ سوبژکتیویته‌ی سیاسی عاجزند. شهروند چه به عنوان یک منحطِ عقب مانده درک شود، چه به عنوان یک دیگریِ لجوج، مسأله این است که چگونه می‌توان حقوق شهروندی را از این دیگری‌های محذوف محفوظ داشت، و یا چگونه دیگری‌های محذوف را می‌توان در اجتماع شهروندان ادغام کرد.

اما همان‌طور که ایزین (2002) خاطرنشان می‌کند، شهروند دقیقاً از طریقِ همان سوژه‌هایی که از اجتماع شهروندی حذف شده‌اند، ساخته می‌شود. بدین ترتیب شهروندان و دیگری‌های‌شان، بطور متقابل در هم فرورفته‌اند و رابطه‌ای متداخل با هم دارند. درک این موضوع، به مضمونِ دیگری راه می‌برد که در آن شاید بشود تکثر را فهمید: بر خلافِ درک رابطه‌ی میان شهروندی و اجتماع بر اساس تجمعِ سوژه‌های یکسان، می‌گوییم تکثر سبب درکِ این موضوع می‌گردد که ما به طور برسازنده‌ای به کسانی که از بُن با ما تفاوت دارند گره خورده‌ایم. بنابراین اجتماع شهری، از موجوداتِ ذاتاً یکسان ساخته نشده است، بلکه برساخته‌ی الگوی پیچیده‌ی تداخل‌ها و درهم آمیختگی‌های دوسویه[۲۳] است. باری، چنین درکی از تکثر، موجدِ این پرسش است که چه چیزی سوژه‌ها را به یکدیگر پیوند می‌دهد که این‌طور متقابلاً در هم متداخل‌اند. در حالی‌که پیوندِ شهروندان به یکدیگر مربوط به شباهتِ ذاتی‌­شان است، مسأله‌ی بودن-با-دیگران متضمنِ الصاقِ سوژه‌های سیاسیِ کاملاً متمایز به یکدیگر است. بنابراین، پرسشی که مطرح می‌شود این است که چه چیزی میان سوژه‌ها است که بدان نحو به یکدیگر چفت و بست شده‌اند و در هم تنیده و متداخل‌اند. اگر مشخصه‌ی اصلی شهر تکثر باشد، پس پرسش سوبژکتیویته‌ی سیاسی در وضعیت شهری‌شدنِ معاصر دقیقاً مربوط است به چیزهای موجود میان سوژه‌ها که آن‌ها را همان‌طور که وصف کردم، به هم چفت و بست داده و در هم متداخل نموده است.

در مابقی این مقاله، به تتبع در باب همین موضوع می‌پردازم؛ این‌که در شهر چه چیزی میان ماست. حرف من این خواهد بود که شیوه‌های شهریِ وجود[۲۴] [یا اشکالِ شهریْ بودن]، دربردارنده‌ی تکثری‌اند که از طریق رابطه‌ای مشترک با یک ساختار شهری، به هم پیوند خورده‌اند. علاوه بر آن، ادعا خواهم کرد که رابطه‌ی متقابل میان مادیت و سوبژکتیویته در شهرِ معاصر، نهایتاً می‌رسد به مخالفت با استعاره‌ی فضاییِ جدایی[۲۵] که در کانونِ نظریه‌های شهروندی قرار داشته است. تلقیِ شهروند-سوژه‌ی حاکم (و در نتیجه مستقل یا خودآیین)، مبتنی بر مفهومِ جداییِ فضایی میان عناصر برسازنده‌ی تصویرِ کلاسیکِ پژوهشگران از سیاست است. پیوستگی، نسبت­مندی[۲۶][یا رابطه‌مندی]، و مادیت که عناصرِ برسازنده‌ی شهری‌شدنِ جهانی‌اند، دال برآنند که میان ما سطوحِ تماس[۲۷] قرار دارد و نه شکاف‌های فاصله‌دار و پر درز[۲۸].

(زیر)ساخت‌های شهری‌شدن جهانی

بنابراین الگوهای متمایزِ شهری‌شدن (و ساختارِ شهری) چیستند که برسازنده‌ی آن‌چه میان ما در شهرهای معاصر است، هستند؟ در قلب جریان‌های معاصرِ شهری‌شدن، شاهدِ وجود دو واقعیتِ در هم تنیده‌ی ابرشهر و زاغه[۲۹] هستیم. این واقعیت‌ها، هر دو، از طریق یک رابطه‌ی برسازنده با زیرساخت‌هایی که در شهریتِ معاصر نقشی کانونی یافته‌اند، تعریف و تعیین شده‌اند[۳۰]. شهرها که وابسته و متکی بر زیرساخت‌های تکنیکیِ مربوط به حمل و نقل، ارتباطات، تولید برق، سازماندهی عرضه، و دفعِ ضایعات هستند، به شکلی از شهری‌شدن گرایش دارند که هابیتات[۳۱](2006) آن را با عنوان «کلان‌شهری‌شدن[۳۲]» توصیف کرده است.  کلان‌شهری‌شدن از طریق شهری‌شدنِ مناطق اطرافِ شهر[۳۳] شکل می‌گیرد (UNFPA, 2007): روندی که در آن به واسطه‌ی امکانی که زیرساخت‌ها برای ارتباط ‌گیری میان فواصل دور فراهم می‌کنند، از تراکم شهری کاسته می‌شود. منتها، به عوض این‌که حومه‌های شهری اطرافِ یک مرکزِ شهری رشد کنند (چیزی که بدان حومهْ‌شهری‌شدن[۳۴] می‌گویند)، این فرایند [یعنی کلان‌شهری‌شدن] گونه‌ای شهری‌شدن است که فواصل و شکاف‌های میان شماری از مراکز را پر می‌کند. [در این فرایند] مناطقِ پراکنده‌ی چند مرکزیِ بزرگی ظهور می‌کنند که در آن‌ها مراکزِ شهریِ بسیاری ذیل عنوانِ [کلی] ابرشهر قرار دارند. از دلتای رودخانه‌ی مروارید[۳۵] گرفته تا منطقه‌ی کلان‌شهری بالتیمور-واشنگتن[۳۶]، ابرشهرها، معرفِ ویژگیِ شهری‌شدن در عصرِ معاصر هستند.

ابرشهرها از طریق رابطه‌شان با زیرساخت‌های فنی که مناطق شهری بزرگ‌تر و چند‌مرکزی را به هستی‌های شهری گره می‌زنند، تعریف می‌شوند. آن‌چه مناطق پراکنده‌ی حاویِ مراکزِ شهری را به ابرشهرها تبدیل می‌کند و در ساختن آن نقش اساسی دارد همین زیرساخت‌ها هستند: جاده‌ها، حمل و نقل عمومی، ارتباطات، تولید برق، سازماندهی عرضه، و دفعِ ضایعات. بر این اساس، این زیرساخت‌های تکنیکی، صرفاً موجدِ شبکه‌ای به هم پیوسته از تعدادی شهر و سکونتگاهِ مجزا نمی‌شود (یعنی صرفاً فضاهای دور و مجزا را به یکدیگر پیوند نمی‌دهد)، بلکه سبب کم‌رنگ‌شدنِ مرزهایی می‌شود که در آن‌ها این مراکز [شهری] به یک هستی شهری وسیع‌تر الصاق شده‌اند. ابرشهر صرفاً نوعی منطقه‌ با رشد پراکنده‌ی سکونتگاه‌ها نیست، بلکه پیوندِ چندین و چند مرکز شهری به یکدیگر است برای این‌که جملگی به یک هستیِ دیگر شکل دهند (بنابراین، ابرشهر نوعی تجمعِ صرفِ [تعدادی مراکز شهری] نیست، بلکه چیزی فراتر از جمعِ اجزای­اش است). به این اعتنا، ابرشهر فراتر از یک شبکه است، گرچه وابسته و متکی بر مقولاتِ پیوستگی و سیالیت و پویایی است[۳۷].

همزاد و همبسته‌ی ظهورِ ابرشهر و نیز زیرساخت‌های تکنیکی‌ای که کلان‌شهری‌شدن را تعیین و تعریف کرده است (گرچه با منشی منفی و سلبی) به قول دیویس(2006) «سیاره‌ی زاغه‌­ها[۳۸]» است. زاغه‌­ها که با فقدان زیرساخت‌های رسمی و در نتیجه فقدانِ امنیتِ وابسته بدان، تعریف می‌شوند، نمودارِ شهری‌شدنِ غیررسمی‌ای هستند که سبب انباشت انبوهه‌ی جمعیت در ابرشهرها شده، و از آن راه، به شهری‌شدنِ مناطق اطراف شهرها دامن زده‌اند. زاغه‌ها که صرفاً حاشیه‌های شهری نیستند، به شکلی از درزگیرهای شهری[۳۹] بدل شده‌اند که شکاف‌ها و فضاهای خالی گوناگونی از ابرشهرِ چندمرکزی را پر می‌کنند.

زاغه‌ها به دلیل نداشتن حق مالکیت [رسمی]، بی بهره‌بودن از شأن انسانی، مالکیت، و اغلب عاری‌بودن از زیرساخت‌ها، ماده‌ی تاریکِ[۴۰] جریان شهری معاصر هستند: [یعنی مناطقی که] برای پیونددادن و مفصل­‌بندیِ مراکز مختلفِ ابرشهر، حیاتی و اساسی‌اند اما با این حال فاقدِ زیرساخت‌هایی هستند که تعریف‌کننده‌ی کلانشهری‌شدن است (Neuwirth, 2005). بر این اساس مهم است که به زاغه‌­ها به عنوان نوعی اصلِ ضدشهری[۴۱] ننگریم. برعکس زاغه‌­ها هم به عنوان اشکالِ ناکاملِ کلان‌شهری‌شدن تعریف می‌شوند و هم برای آن اساسی و حیاتی‌اند.  به‌واقع، بحث‌هایی که از دل مسائل مربوط به زاغه‌ها سربر آورده‌اند، گردِ شیوه‌ای می‌چرخند که در آن زیرساخت‌ها (و در نتیجه امنیت) می‌توانند در این مناطق ادغام شوند (UNHABITAT, 2006). بنابراین زاغه‌­ها در تقابل با شهرها قرار ندارند، بلکه بخشی از جریانِ حومه-شهری‌شدنِ کلان‌شهری‌­اند که سبب تورم جمعیتِ شهری شده، و محرکِ گسترشِ بیشترِ زیرساخت‌های فنی‌اند.

تراکمِ زیرساختی که از ویژگی‌های اصلی کلان‌شهری‌شدن است، برسازنده‌ی یک جور اکولوژی پیچیده‌ی سوبژکتیویته‌ی سیاسی می‌شود[۴۲]. کسی که ساکنِ ابرشهر است، به مجموعه‌ی پیچیده­ای از تکنولوژی‌هایی دوخته شده است که موجد و مولدِ نوع متمایزی از سوبژکتیویته است. این مجموعه، آمیزه‌ای از توانایی‌ها، ظرفیت‌ها و چیزهای انسانی و تکنولوژیکی است. اشاره به چند نمونه از این مجموعه‌ها خالی از لطف نیست. اولاً، حیات شهری از مجموعه‌های مدیریتی­ای تشکیل شده است که در آن‌ها حیات کلان‌شهری از تکنولوژی‌های مربوط به عرضه جدایی‌ناپذیرند؛ یعنی تکنولوژی‌هایی که تأمین‌کننده‌ی برق، غذا، و کالاهای مصرفی‌اند و هم‌چنین ضایعاتی را که این مواد و کالاهای مصرفی تولید می‌کنند، حذف می‌کنند (این مجموعه بطور متقابل از طریق دیگری ساخته شده است، که از خلال آن مصرف، بواسطه‌ی تکنولوژی‌های ارتباطات شکل گرفته است). مصرف‌کننده که ظاهراً مرکزِ فرایند است، در مجموعه‌ی پیچیده‌ای از مناسبات میان چیزهای انسانی و ناانسانی قرار می‌گیرد: فروشنده جزئی از مجموعه‌ی گسترده‌تری است که شامل ماشین‌ها/هواپیماهایی می‌شود که کالاها را جابه‌جا می‌کنند، ایستگاهِ برقی که به سوپرمارکت برق می‌رساند و آن را روشن می‌کند، و کامپیوتر شخصی که از طریق‌اش مصرف صورت می‌پذیرد (و احتمالاً این مصرف از طریق سفارش کالا یا خدمات بصورت آن­لاین و اینترنتی انجام می‌شود). ثانیاً، حیات کلان‌شهر متشکل از مجموعه‌ای از جابه‌جایی‌ها و سیالیت‌­های خاص و متمایز است، از جمله جابه‌جایی انبوه بدن‌ها، انتقالِ برق‌آسایِ اطلاعات، و توزیع و پخشِ حساب‌شده‌ی کالاها، برق و ضایعات. به این اعتنا، یک کارگر، در و از خلالِ مجموعه‌ی پیچیده‌ای از جابه‌جایی‌ها و ترابری‌ها، فیبرهای نوری، سیم‌های مسی، و تونل [های ارتباطی] ساخته می‌شود و از آن‌ها جدایی‌ناپذیر است. و نهایتاً، ویژگی کلان‌شهری‌شدن در مجموعه روش‌هایی است که در آن‌ها، حضور می‌تواند از فاصله‌ی دور تحت‌الشعاع قرار بگیرد: تلفن، ویدئو، پست.

این سرهم­‌بندی­‌های مختلف، نشانگر اکولوژی‌های پیچیده‌ای از سوبژکتیویته‌­اند که در آن‌ها سوژه، به مثابهِ محصول و پیامدِ مفصل‌­بندی و پیوندِ خاص و متمایزِ شماری از عناصرِ نامتجانس و ناهمگون، پدیدار می‌گردد. این سوژه‌ی ساکن در کلان‌شهر را دیگر نمی‌توان بر اساس درگیریِ یک فردِ خودآیین با مجموعه‌ای از کالاها و خدمات درک کرد. برعکس، سوژه‌ی کلان‌شهری یک پدیده‌ی پخشیده/پراشیده[۴۳][یا مُنقسم] است، که تنها می‌توان با دنبال‌کردنِ اثر اکولوژی‌های پیچیده که مختصِ حیات کلان‌شهری‌اند، فهم‌اش کرد[۴۴].

شهری شدن و ریخت‌­شناسی انتولوژیکِ سرهم­بندی

ظهور ابرشهرها، زاغه‌­ها و اکولوژی‌های پیچیده‌ی سوبژکتیویته، نشان‌دهنده‌ی دینامیکِ برسازنده‌ی خاصِ شهری‌شدنِ جهانی‌اند: یعنی، سرهم‌بندیِ [یا مونتاژِ، یا الصاق] چیزهایِ نامتجانس و ناهمگون با استفاده از زیرساخت‌های تکنیکی یا صنعتی (و یا با فقدان آن‌ها). بر این اساس خصایص ماهُوی شهریتِ معاصر عبارتند از زیرساخت‌های تکنیکی و سرهم­‌بندی. به عبارت دیگر، خصلتِ سوبژکتیویته‌ی شهرِ معاصر، از طریقِ و به دستِ (زیر)ساختْ مونتاژ و سرهم‌­بندی شده است. بافت اربنِ شهرِ معاصر[۴۵] مجاری و کانال‌هایی را ایجاد کرده است که از رهگذر آن‌ها سیالیت‌­ها و جابه‌جایی‌هایی که موجدِ سوبژکتیویته‌ی معاصرند، ظهور می‌کنند. یا همین بافت است که دیوارهایی را می‌سازد که بر اساس آن‌ها، خودها و دیگران[۴۶] [با/به یکدیگر] مفصل­‌بندی یا چفت و بست می‌شوند. بنابراین فیبرهای نوری، سیم‌ها، جاده‌ها، و دیوارهای شهر هستند که بین ما قرار دارند: این‌ها هستند که رابط‌های پیونددهنده[۴۷] [یا مفصل­‌بندی‌کننده، یا الصاقی] را هم در نمونه‌های فردیِ سوبژکتیویته شکل می‌دهند و هم در مناسباتِ گسترده‌تر میانِ این سوژه‌ها و غیریتِ متکثرِ شهر.

بطور سنتی سوژه‌ی سیاسی به عنوان کسی که حاملِ حقوق، تعهدات، و وظایف (همان شهروند مثلاً) است، به عنوان جوهری خودآیین و مستقل درک می‌شد که کمابیش در انطباق با ریخت­‌شناسیِ بدن انسانی قرار داشت. در واقع، سوژه‌ی سیاسی به عنوان عاملی تلقی و تئوریزه شد که مشغولِ اجرای انتخابات‌اش است؛ انتخاباتی که از طریق قوه‌ی تعقل (که بطور ضمنی این قوه به عنوان «مغز» یا «ذهن» درک می‌شد) برگزیده شده‌اند. این قوه‌ی عقلی، در درون یک شیءِ زیستی-مکانیکی [=بدن] قرار داشت که [برای فرد] راه‌های برقرارکردنِ ارتباط با آن را فراهم می‌ساخت و هم‌چنین نحوه‌ی اداره‌ی جهانی را میسر می‌کرد که منفکِ از، و در عین حال، در تیولِ فرد قرار داشت. چنین برداشتی، درکی است یکسره انسان­‌انگارانه از سرشتِ سوبژکتیویته‌ی سیاسی، که طبق آن فرد به عنوان موجودی درک می‌شود مرکب از قوه‌ی تعقل و بدنی که می‌تواند در و بر روی جهان کار و فعالیت کند ( Hedegger, 1993; Seckinelgin, 2006). این موجود تا حدی شبیه به سرحداتِ بدن[۴۸] است ( یعنی سطحِ پوست). بطور کلی، این برداشت سنتی ریخت‌شناسی‌ای است که تنِ آدمی را به عنوان نوعی سوژه‌ی خودآیین در نظر می‌گیرد که ضمن این‌که در جهان مشغولِ فعالیت است، اساساً از آن منفک است.

سرهم­‌بندیِ شهری معاصر این ریخت‌­شناسی سنتی را (با بسطِ نحوه‌ی ساخته‌شدنِ عقلانیت و تجسد[۴۹] در سوژه‌ی کلان‌شهری از طریق نقشی که زیرساخت‌های تکنیکی در ساخته‌شدن آن دارند) به چالش می‌کشد. زیرساخت‌های تکنیکی، صرفاً ابزار و اسباب‌هایی نیستند که عاملان به کارشان گرفته باشند و چیزهایی مجزا از عاملان نیستند، بلکه عناصرِ برسازنده‌ی اکولوژی‌های پیچیده‌ی سوبژکتیویته‌اند (Bennett, 2005a). سوژه یا عامل، که فی­‌المثل در استفاده از تلفن‌های همراه سربر می‌آورد، نمی‌تواند به بخش‌های مجزایی تقسیم گردد (مگر برای اهداف تحلیلی)، بلکه آمیزه‌ای برسازنده از امور تکنیکی و انسانی است که چیزی فراتر از مجموعِ اجزای­اش ایجاد می‌کند. چنین سوبژکتیویته‌­ای [سوبژکتیویته‌­ی ناشی از حیات کلان‌شهری] هیچ مرافقتی با برداشتِ سنتی از سوبژکتیویته ندارد؛ برداشتی که برای عامل، قائل به وجودِ قوه‌ی تعقلی بود که از طریق سیگنال‌های الکترو-شیمیایی، بدن را به حرکت وامی­داشت و از آن طریق در جهان تغییر ایجاد می‌کرد (برای مثال از طریق استفاده از یک ابزار به نحوی خاص). این برداشت سنتی، مبتنی بر ریخت­‌شناسی از عاملی (agent) متمرکز و واحد بود که وفقِ آن، عامل به غایت منفک و مجزا از جهان است و می‌بایست بر آن انزوا و جدایی فائق آید تا بر جهانِ اطراف‌اش تاثیری داشته باشد.

این ریخت‌­شناسی، مفهومیِ به شدت روان‌شناختی از سوبژکتیویته ارائه می‌دهد که در آن سوژه، نقطه‌ی کانونی و متمرکزِ تصمیم‌­گیری است. عامل یا سوژه در این برداشت کسی است که کنش‌هایی معطوف به خارج از خود یعنی بسوی جهان دارد و علی‌رغمِ این‌که تا ابد محکوم به پدیدارشدن در عالم خارج است، خود را به عنوان چیزی جدا و مستقل از آن تفسیر و تعبیر می‌کند. اما ریخت‌­شناسیِ سوبژکتیویته‌ی ناشی از کلان‌شهری‌شدن، برعکس، به شدت پراشیده[۵۰]، مادی و این-جهانی[۵۱] است. حاصلِ چنین نگاهی، ریخت­‌شناسی­‌ای است که در آن سوبژکتیویته محلِ ظهورِ اکولوژی پیچیده‌ای از مواد (ارگانیک و جز آن) می‌گردد. این اکولوژیِ پیچیده همان چیزی است که قبلاً در جای دیگری از آن با عنوان «سوبژکتیویته‌ی سایبورگ[۵۲]» یاد می‌شد: نه تنها تقویتِ بدن، بلکه بازتوزیع (و نهایتاً تغییرِ) توانایی‌ها و ظرفیت‌های‌اش (Gandy, 2005; Mitchell, 2003).

بر این اساس اس و اساسِ ریخت‌­شناسیِ هستی‌شناختیِ شهری‌شدنِ جهانی، عبارتست از کاستن و تحدیدِ شکاف‌ها ــ و بویژه، امحای شکافی که فردِ خودآیین را از محیط اطراف­اش جدا می‌سازد. بنابراین در کانونِ شهریتِ جهانی، نوعی ریخت‌­شناسی هستی‌شناختی وجود دارد که از اساس، نگره به جهانی را که برداشت‌های قبلی از سوبژکتیویته‌ی سیاسی بر آن مبتنی بوده‌اند، به نقد می‌کشد. بر خلاف [دیدگاه سنتی] که ابژه‌ها در یک واسطه‌ی فضاییِ خنثی[۵۳] (بر روی همدیگر) کار می‌کردند، شهری‌شدنِ جهانی سبب ظهور هستی‌شناسی‌ای شده است که در آن دیگر خبری از واسطه‌های خنثی نیست، و موجوداتِ مورد بحث، به عوضِ حرکت در فضا، به مثابه سرهم­‌بندی‌هایی ساخته می‌شوند که در روابط و مناسباتِ مختلف به یکدیگر چفت و بست و الصاق شده‌اند. موضوع بر سرِ پیوندِ موجوداتِ متمایزِ مستقل، به همدیگر نیست، بلکه بحث بر سرِ ساخته‌­شدن سوژه‌هایی متمایز، از طریق ظهور بدن‌هایی جدید (از خلال روابطِ گوناگونی که در میان موادِ همجوارِ هم ایجاد شده‌اند) است. ادعای من این است که تغییر و گذارِ ریخت‌­شناسی انتولوژیکِ مبتنی بر فاصله­‌بندی[۵۴] و شکاف‌ها، به ریخت­‌شناسی­‌ای که از طریق سرهم­‌بندی و مفصل­‌بندی ساخته شده است، شاهدی است بر ظهور «بس­گانگیِ شبکه‌ای[۵۵]»ای که در «تحلیلِ هم-بودیِ[۵۶]» نانسی (2000) مطرح شده است.

مفهوم‌­سازی مجددِ نسبت­‌مندی: نه یک شکاف، بلکه یک جداییِ ­مشترک

با این تفاصیل ادعای من این است که شهری‌شدنِ سیاستِ جهانی، نمودارِ نفیِ شکاف یا فاصله‌ای است که بنا بر آن نظریه‌­پردازانِ شهروندی بطور سنتی طرح‌های انتولوژیک خود را بنا می‌کردند. سرهم­‌بندی‌های شهری­‌شدنِ جهانی، نسبت‌­مندی‌­ای را که اشکالِ انتولوژیکِ شهروندی بر آن‌ها ابتنا یافته‌اند، تغییر می‌دهند. ارزش‌اش را دارد که برای بررسی این تغییرِ نسبت‌­مندی اشاره‌ای موجز به تحلیل هم-بودیِ نانسی بکنیم. نانسی هم در اجتماع بی‌کار[۵۷](1991) و هم در متکثرِ تکین بودن[۵۸](2000)، همبودی[۵۹] یا بودن-با[۶۰] را به عنوان دینامیک یا نیرویی که از حیث هستی‌شناختی ماتقدم است، پیش می‌کشد (در واقع او آن را هم‌چون سنگِ بنای فلسفه‌ی اولی معرفی می‌کند). بنابراین در کارِ نانسی روابط میان خود و دیگری اساسی‌اند. در واقع او مفهوم هایدگریِ میتزاین[۶۱] یا همان بودن-با را بسط می‌دهد؛ مفهومی که بر وفق آن رابطه‌ی این-همانی و تفاوت[۶۲]، خود و دیگری[۶۳]، اجتناب‌ناپذیر است (Heidegger, 1962). به این اعتبار نانسی نسبت‌­مندی را بُعدِ لاینفکِ هستی می‌داند. در تدوین این برنامه‌ی هستی‌شناختی است که نانسی مفهومی از نسبت‌­مندی را بر می‌کشد که طبق آن فاصله­‌بندی یا شکاف میان موجوداتِ وابسته نفی می‌شود، و این صورت‌بندی شکلی از نسبت­‌مندی ایجاد می‌کند که برای درکِ شهریتِ جهانی مناسب است.

به زعمِ نانسی رابطه‌ی بودن-با-دیگران باید به مثابه نوعی دینامیکِ جدایی‌های مشترک[۶۴]، و نه فضاهای منقطع[۶۵]، صورت‌بندی گردد. او در اجتماع بی‌کار، خاطرنشان می‌کند که نسبت­‌مندی بطور کلاسیک به عنوان موضوعی مربوط به اتم‌های فردیِ هم‌بود در جهان درک می‌شد (1991، ص. 4). یعنی، هستی بر اساس فردیتی درک می‌شود که وفقِ آن روابط با دیگران، به عنوان پدیده‌ای ثانوی در نظر گرفته می‌شود که از دل درگیریِ تصادفیِ فرد با جهان سربرآورده است. در چنین تبیینی نسبت‌­مندی به عنوان نوعی رابطه‌ میان دو فردی که به لحاظِ فضایی مجاورِ هم هستند، درک می‌شود. نسبت‌مندی [در درک سنتی] پیوندی است که از فاصله (هرچند خُرد) عمل می‌کند و ضامنِ این است که خود و دیگری به لحاظِ تجربی به یکدیگر پیوند خورده (اغلب در روابطی آگونیستی و متعارض) و در عین حال به لحاظِ هستی‌شناختی از هم جدا باشند.

این صورت‌بندی در نظریه‌های شهروندی‌ای که مبتنی بر مفاهیمِ سوبژکتیویته و عاملیتِ واحد و یکپارچه هستند، نیرومندترین صور‌ت‌بندی است. همه‌­­ی این هستی­شناسی­‌ها[یِ کلاسیک از سوبژیکتیویته و شهروندی] یک وجهِ اشتراک دارند: انکارِ صورت‌بندی‌­ای از مفهومِ رابطه با غیریت که قائل به تقدمِ هستی‌­شناختیِ این رابطه است. بنابراین نسبت‌­مندی به عنوان برگذشتن از یک شکاف یا فضا درک می‌شود. با این همه، حتی آن فلسفه‌هایی که بودن-با-دیگران را جدی می‌گیرند از خطرِ تلقیِ نسبت­‌مندی به عنوان شکلی از فاصله‌­بندی، در امان نیستند، و درنتیجه، در معرض این خطرند که به غیریت (از آن‌جا که غیریت نسبت به خود مفهومی مکمل است و به لحاظ فضایی، به رغمِ نزدیکی جغرافیایی، از آن در فاصله است) به عنوان چیزی که می‌توان آن را هم‌چون امری فرعی یا حادث/ممکن درنظر گرفت، بنگرند. می‌توان گفت چنین برداشتی از غیریت به مثابه امری ثانوی و فرعی (یعنی تلقی غیریت به عنوان محصول ترسیمِ نسبت­‌مندی بر اساس برگذشتن از یک فضا یا شکاف) ویژگی بنیادینِ متافیزیکِ حضور است. دقیقاً با چنین مضمون و برداشتی است که می‌توان غیریت را به عنوان چیزی جدا و منفک در نظر گرفت که از خلالِ ادغام، به وضعیت امرِ این­‌همان تقلیل یابد.

نانسی (2000، صص. 21-26) می‌گوید باید به نسبت­‌مندی به عنوان دینامیکی بنگریم که به لحاظ هستی‌شناختی امری ماتقدم است. غیریت، برسازنده و مقومِ معنای خود است و بالعکس. با چنین درکی، نسبت­‌مندی به یک جدایی مشترک[۶۶] مبدل می‌شود و نه پیونددهنده و رابطِ موجوداتِ ظاهراً جدایی‌­پذیر. این جداییِ مشترک را می‌توان به عنوان مرزی در نظر گرفت که حد یا قلمروی دقیقِ خود و دیگری در آن تقرر یافته است: نقطه‌ای که خودْ متوقف می‌شود و دیگری می‌آغازد. تقررِ همین مرز است که به لحاظ هستی‌­شناختی لحظه یا سویه‌ی برسازنده در هر شکلی از وجود است. اما این مرز نه به خود تعلق دارد و نه به دیگری، بلکه متعلق به هردوی آن‌هاست و درنتیجه امری مشترک است. اما این مرز جداکننده هم هست. بنابراین، مرزِ مزبور، سطحِ جدایی‌ناپذیرِ تماس است که در آن، یک رابطه‌ی جدایی [و تقسیم] ساخته شده است. به این ترتیب است که نانسی به ارائه‌ی تحلیلِ هم‌بود بر اساس بسگانگیِ شبکه‌ای می‌پردازد (Nancy, 2000, p.9). وجود تشکیل‌­دهنده‌ی تکثری از جدایی‌ها یا مرزهایی است که برسازنده‌ی شماری هویت‌های تکین است که تنها از طریق این جدایی‌ها، هویتِ انتولوژیک خود را به دست می‌آورند.

بعلاوه، بس­‌گانگیِ تکینگی‌های در­هم­‌تنیده[۶۷](یا موجودی که متکثرِ تکین است) بی‌کار[۶۸] است. خودْ هماره از طریقِ سطحِ تماسِ مشترک با دیگری قوام می‌یابد یا شکل می‌گیرد. بنابراین جدایی‌های مشترک، بر هر موجودِ تکینی حد می‌گذارد و آن را از بدل‌شدن به یک حضورِ کامل، مستقل و توپُر[۶۹] باز می‌دارد.  بدین ترتیب، ممکن نیست که هیچ تکینگی‌ای خود را به مثابه یک اصلِ خودبسنده‌­ی هستی[۷۰] ارائه دهد. بنابراین هیچ تکینگی‌ای نمی‌تواند منکرِ وجود دیگران (و شکل‌های دیگرِ هستی) در جهان شود. با این تفاصیل، تمام مضامین حضور، همه‌ی مفاهیم و رژیم‌های سیاسی، بطور مستمر از سوی جدایی‌ناپذیریِ [یا تقلیل‌ناپذیریِ] برسازنده‌ی غیریت، ناکار/بی‌کار می‌شوند. بنابراین به مجرد این‌که به یک آرمان سیاسی مجال حضور داده شود و به عنوان یک اصل خود-بسنده اعلان گردد، پای رابطه‌ی برسازنده‌ی آن با غیریت (اغلب نوعی طرد و انکار) به میان می‌آید.

بس‌گانگی شبکه‌ای[۷۱]: عناصر مفصل‌بندی‌شده و سرهم‌بندی‌های تکین

این بس­‌گانگیِ بی‌کار و شبکه‌ای چارچوبی به دست می‌دهد برای درک سرهم‌بندی در و از طریق زیرساخت‌هایی که به شهری‌شدن جهانی شکل داده‌اند. مهم است خاطر نشان کنیم که سرهم­‌بندی‌ها دارای یک جوهر انتولوژیک متمایز و ویژه‌اند. یک سرهم­‌بندی صرفاً شبکه‌ای نیست که در آن مجموعه‌ای از چیزهای متمایز به یکدیگر پیوند خورده باشند. این اتصالِ شبکه‌ایِ موجوداتِ جدایی‌پذیر مختلف، نافیِ این مضمون نیست که نسبت‌مندی، دینامیکی است که در آن موجوداتِ مستقل از خلالِ شکلی از فاصله­‌بندی با یکدیگر مرتبط می‌شوند. سرهم‌­بندی به باور من، نمودارِ نفی چنین فاصله‌­بندی‌ای است، چرا که متضمنِ اتصالِ عناصر به یک پدیده‌ی تکین از طریق جدایی‌های مشترک است.

در تحلیل همبودی نانسی، جدایی‌های مشترک روابطی بدونِ فاصله­‌بندی‌اند. آن‌ها، نوعی مفصل یا لولا ایجاد می‌کنند که در آن‌ها دو موجود (برای مثال خود و دیگری) از یکدیگر متمایز می‌شوند، و به یکدیگر متصل و مرتبط می‌گردند. یعنی مرزی که در آن خود و دیگری تعریف و تعیین شده‌اند، هم تفاوت­‌گذاریِ خود از دیگری است، هم الصاق یا پیوندِ[۷۲] خود و دیگری (چرا که مرز امری است که به طرزِ تقلیل‌ناپذیری به صورت دوسویه برسازنده است)، و هم نسبت یا رابطه‌ی[۷۳] خود و دیگری (از آن‌جا که فرد از رابطه و نسبت‌اش با دیگری معنا را به کف می‌آورد). این دینامیکِ سه گانه را من مفصل­‌بندی عناصر[۷۴] می‌خوانم. مهم است خاطر نشان کنیم که مفصل­‌بندیِ عناصر به لحاظ تاریخی امری حادث[۷۵] است. در هر شرایطی جدایی مشترک، [وضعیتی] ایجاد و برقرار می‌کند که در آن یک عنصر در مفصل­‌بندی پایان می‌یابد و عنصری دیگر آغاز می‌شود. پس از مدتی این جدایی‌ها تغییر می‌کنند، و ماهیتِ عناصری را که به یکدیگر مفصل‌بندی شده‌اند، دستخوش تغییر قرار می‌دهند. دقیقاً همین مفصل‌­بندی عناصر است که سبب می‌شود نانسی از استعاره‌ی بس­‌گانگیِ شبکه‌ای استفاده کند: تکثری که داغِ به­‌هم­گوریدگیِ مرزهای گوناگون را بر تن خود دارد، بطوری‌که هر کدام متقابلاً برسازنده‌ی عناصری‌اند که با آن‌ها فرق دارند.

بر این اساس، سرهم‌­بندی مجموعه‌ای از عناصرِ مفصل­‌بندی شده است که واجدِ ظرفیت، توانش یا عاملیتِ خاص و متمایزی است. سرهم­‌بندی‌ها هم‌چون تکینگی‌ها تقسیم و تقلیل ناپذیرند: هر کوششی برای حذفِ یک عنصر منجر به تغییر مجموع‌­ای می‌گردد که سرهم‌­بندی استوار بر آن است. به علاوه، از آنجایی‌که سرهم­بندی متشکل از عناصر مفصل‌­بندی‌شده است، در طی زمان این سرهم‌­بندی‌ها هم تغییر می‌کنند و بالطبع ماهیت یا حتی وجودِ سرهم­‌بندی هم دستخوش تغییر و تحول قرار می‌گیرد. در سرهم­‌بندی، نسبت­‌مندی به تفاوت­‌گذاری در مرزهای مشترک مربوط است و درنتیجه بدونِ فاصله‌­بندی است. منتها سرهم­‌بندی‌ها چیزهایی مجزا و مستقل و درخود نیستند. یعنی سرهم­‌بندی نوعی طرحِ مجددِ نسبت­‌مندی فاصله­‌دارِ متافیزیک حضور[۷۶]، به شکل ضمنی و پنهانی، نیست. از آ‌نجا که (هم)وجود[ی]، قسمی بس­گانگیِ شبکه‌ای است، سرهم‌­بندی از این طرحِ انتولوژیک کَنده نشده است؛ سرهم‌بندی، اگر اصلاً قابل شناسایی باشد، بدین طریق شناسایی می‌شود: از طریقِ خط­‌کشیِ کمی پررنگ‌ترِ اطرافِ مرزهایش، که عناصرِ درونی آن را از عناصری که با جدایی‌ها در آن‌ها اشتراک دارد، متمایز می‌سازد. بنابراین، سرهم‌­بندی‌ها چیزهای منسجم و سازگاری در درون یک چارچوب همبودیِ کلان‌ترند که در آن موجوداتِ جدایی‌­پذیر تنها چیزهایی افسانه‌ای‌­اند.

به این اعتنا، سرهم­‌بندی نمودارِ طرحی هستی‌شناختی است که در آن، رابطه، به عنوان نوعی جدایی در یک سطح مشترکِ تماس (یا نوعی مفصل­‌بندی) درک شده است. بدین ترتیب این [درکِ جدید] نفیِ برداشتِ فاصله‌­دار از رابطه است که بطور سنتی در نظریه‌های شهروندی مورد استفاده قرار می‌گرفت. این تبیین از عناصرِ مفصل­بندی‌شده و سرهم­بندی‌های تکین، منبعِ نیرومندی است برای درک شهری‌شدن جهانی. برای مثال در شهری‌شدنِ مناطق اطراف شهر[۷۷]، پراکندگیِ توسعه‌ی شهری [یا رشدِ شهریِ پراکنده و نامنظم]، آن مضمون از محیطِ شهری به مثابه امری متشکل از چیزهای جدایی‌­پذیر را به مفهومی تغییر می‌دهد که وفقِ آن مجموعه‌ای از عناصر در مرزهایی مشترک [به یکدیگر] مفصل­‌بندی یا چفت و بست شده‌اند. ابرشهرها نشانگر به هم پیوستگیِ مجموعه‌ای از مراکز شهری‌اند، به نحوی که آن‌ها را به عنوان مناطقی منسجم[۷۸] در یک منظومه‌ی شهری گسترده‌تر برجسته و متمایز می‌سازد. بنابراین ابرشهر خطِ پررنگی است که اطراف یک منطقه‌ی تکینِ مشبک [یا شبکه‌ای] کشیده شده است. در درون ابرشهر مراکزِ متفاوتْ، موجوداتی [یا واقعیت‌هایی] جداشدنی نیستند، بلکه در مرزهای مشترک­شان ساخته شده‌اند. هر گونه تغییری در این مفصل­‌بندی باعثِ تغییرِ مجموعِ (یا سرهم‌­بندیِ) تکینی که ابرشهر تشکیل داده است، می‌گردد. علاوه بر آن، اکولوژی پیچیده‌ی سوبژکتیویته‌ی شهری نمودارِ مفصل­‌بندیِ عناصرِ ناهمگونی است برای ارائه‌ی عاملیت و یا ظرفیت‌های [یا توانش‌های] تکین. سوژه‌ی کلان‌شهری یک جور بس‌گانگیِ شبکه‌ای است که در آن عناصرِ انسانی و مادی به خودی خود از طریق جدایی‌های مشترک­شان ساخته شده‌اند. هم‌چنین چیزی است که در آن مفصل­‌بندیِ این عناصر سبب پیدایش عاملیت‌های متمایز و تکین، و از آن راه، سرهم‌بندی‌ها می‌شود.

بساویدن، نه تواجه[۷۹]: تغییر چارچوب اخلاق لویناسی

قول به تقدم و تقلیل‌­ناپذیریِ نسبت­‌مندیِ (یعنی در معرضِ غیریت بودنِ) ذاتیِ سرهم‌بندی‌های شهری، هم‌چنین ابزاری انتقادی است برای بازصورت‌بندی سیاستِ تبیین‌های کلاسیک شهروندی. با این حال می‌توان ادعا کرد چنین ابزاری در کار لویناس هم بوده است. در واقع، لویناس (1989) هم نسبت‌­مندی را به عنوان یک واقعیتِ تقلیل­‌ناپذیرِ هستی بر می‌نهد (بواقع، نخستین واقعیت هستی)، و هم این رابطه را چونان رابطه‌ای مربوط به مسئولیت، و از آن راه، اساسی برای یک اخلاقِ بنیادین در نظر می‌گیرد. بنابراین لویناس طرح بسیار نیرومندی برای به چالش کشیدن نظریه‌های کلاسیکِ مربوط به شهروندی خودآیین به دست می‌دهد و مسئولیتی بنیادین را در قبالِ دیگری(ها) مورد اشاره قرار می‌دهد.

با این حال، دیدگاه لویناسی مبتنی بر طرحی انتولوژیک است که وفقِ آن رابطه‌ی خود-دیگری گردِ یک شکاف یا فاصله‌­بندی می‌چرخد. برای لویناس، مسئولیت در قبال دیگری از خلال مواجه‌ی رو-در-رو میان خود و دیگری شکل می‌گیرد. در همین لحظه‌ی مواجه‌ی رو-در-رو می‌توان به شکاف میان خود و دیگری پی برد. به نظر می‌رسد لویناس در توصیف‌اش از خواست اخلاقیِ مطالبه‌شده از سوی دیگری، این فاصله‌­بندی هستی‌شناختی را به مثابه نوعی دینامیک پرتاب‌کننده[۸۰] می‌فهمد. با این‌که لویناس(1989) این خواست را همچون یک «پرتاب از نزدیک و بدون فاصله[۸۱]»(ص. 83) وصف می‌کند، هم‌چنان می‌توان طنین این صدا را شنید که رابطه‌ای که طرحِ او بر آن بنا شده است حاکی از سیر و سفر [یا برگذشتن] از میان دو مکان هستی‌­شناختی است که متقابلاً برسازنده‌ی یکدیگرند اما همچنان از یکدیگر مجزا اند.

اما به زعم نانسی، خمیرمایه‌ی بنیادین و اصلی برای درکِ رابطه‌ی خود و دیگری مواجهه‌ی رو-در-رو نیست، بلکه ژستِ بساویدن است[۸۲]. در مواجه‌ی رو-در-رو ما دو موجود داریم که با یکدیگر رویاروی شده‌اند؛ در بساوش اما دو هویت داریم که در یک جداییِ مشترک به یکدیگر مفصل‌بندی یا الصاق شده‌اند. درحالی‌که در مواجه‌ی رو-در-رو، موجودات از خلال فراخواندن یکدیگر از فاصله‌ی یک شکاف، بصورت متقابل تقویم می‌شوند، در بساوش، موجودات از [درون] سطحی گشوده می‌شوند [یا سربر می‌آورند] که خودش متشکل از غشاء و پوسته‌هایی لایتجزا است. در واقع، برای این‌که بساوش واقعاً بساوش باشد، هیچ جدایی و انفکاکی نمی‌تواند وجود داشته باشد. بنابراین بساوش مفصلی است که هم مشترک است و هم جداکننده؛ مرزِ برسازنده‌ای که موجودات متکثر از آن سربر می‌آورند. مهم است که به بساوش با اصطلاحاتی بیندیشیم که صرفاً انسان­‌انگارانه نباشند. اندیشیدن به سطحی که در آن بساوش رخ می‌دهد به عنوان تماسِ سطحِ پوست بر روی پوست، وسوسه‌انگیز است، ولی بساوش فراتر از این حرف هاست. در سرهم­‌بندی‌ای که ویژگی مبرزِ شهر معاصر است، بساوش یک جور رخدادِ مرکب است که در آن انسان و غیرانسان در سطوحِ مشترک تماس به یکدیگر پیوند می‌خورند: وقتی در خانه‌ای که به سر می‌بریم، دیوارها تکینگی‌­مان را بِهِمان یادآور می‌شوند؛ یا وقتی سیم‌ها ما را در معرض دیگری‌های متکثری که پیام‌هایشان از طریق آن سیم‌ها منقل می‌شود، قرار می‌دهند.

با این‌که خیلی نمی‌توان بر سویه‌ی تفسیری این بازی مضامین تأکید کرد، ارزش‌اش را دارد که خاطر نشان کنیم که بر خلاف خواستِ اخلاقی‌ای که لویناس بر می‌نهد، یک سیاستِ شهری‌شده، متضمنِ «همبسته‌بودن با چیزها[۸۳]» است (Bennet, 2005b, p.133). یعنی، سیاستِ شهری‌شده، دیدگاه لاتور[۸۴] را هم دربر می‌گیرد؛ این‌که سرهم­‌بندی‌هایی که تعیین‌کننده و معرفِ عصر معاصر هستند، خود از طریق مفصل­‌بندی، یا بساوشِ انسان‌ها و چیزها تعین و شکل می‌یابند. و بدین ترتیب، انسان‌بودن یعنی «به طرز جدایی‌ناپذیری گرفتاربودن در نیروها و چیزهای ناانسانی» ( Bennet, 2005b, p.137). یا به بیان دیگر، یک سوژه‌ی سیاسی بودن در شهرهای کشورهای شمال، به معنی به‌­هم‌­پیوسته و ملصق بودن از طریق املاکِ خالیِ رو به زوال، یا با فیبرهای نوری پرسرعت، یا با لوله‌های آب و کابل‌های برق است. به این اعتبار، در بخش نتیجه‌گیری می‌خواهم به سیاستِ همین همبسته-بودن-با-چیزها و پیامدهایش برای مفاهیمِ اجتماع (یا در-اشتراک-بودن) رجوع کنم.

نتیجه‌گیری: سیاستِ مادی شهروندی در «زمانه‌ی شهر»[۸۵]

سوبژکتیویته‌ی سیاسی شهری متضمنِ یک سرهم­‌بندیِ مفصل­‌بندی‌­شده و نسبت­‌مند است. این سرهم‌­بندی متشکل است از سوژه‌های تکینی که خود از پیوندهای مرکبِ موادِ انسانی و ناانسانی ساخت یافته‌اند. این سوژه‌های تکین در مرزهای مکانِ التقای­شان در معرض یکدیگر قرار دارند ــ ابژه‌هایی که در کنار و از طریق آن‌ها زندگی می‌کنند. به این اعتنا، سوبژکتیویته‌ی سیاسی شهری، کمتر از شهروندان و اجتماعات‌شان تشکیل شده است تا از تکینگی‌ها؛ موادی که آن‌ها را احاطه کرده است و دیگری‌هایی که آ‌ن‌ها در معرض­شان قرار گرفته‌اند. بخش بزرگی از این در معرض­‌بودگی دقیقاً در سطوحِ مادی‌ (ای که چیزهایی که در شهر معاصر میان ماست را می‌سازد) اتفاق می­‌افتد. دیوارها، خانه‌ها، قطارها، و فیبرها، جملگی چیزهایی هستند که در میان ما قرار گرفته‌اند، چیزهایی که ممکن است در سرهم‌­بندی‌های تکینِ متفاوتِ بسیاری ادغام شوند ــ و بنابراین این چیزها، به عنوان موجودات مشترک، حضور غیریتِ متکثر در شهر را به ما تذکر می‌دهند. بنابراین، همین چیزهاست که در شهرِ معاصر بین ماست ــ یعنی سنگ، شیشه، بتن و سیم.

این شرح اهمیت بازشناسی مادیتی را که میان ما قرار دارد نشان می‌دهد. با بازشناسی [اهمیت] مادیت مفهوم شهروندی از مسأله‌­ای مربوط به مذاکره میان افراد و اجتماعات تغییر می‌کند به مسائلی مربوط به تکینگی‌هایی که گردِ بافتِ شهریِ مشترک (ای که سرهم‌بندی‌های سوبژکیتیوته‌ی سیاسی شهریِ معاصر را مفصل‌بندی می‌کند) سربر می‌آورند. در واقع این بازشناسی مستلزم بازصورت‌بندی برداشت‌های کلاسیک از شهروند و اجتماع است: شهروند به عنوان موجودی مستقل و خودآیین؛ اجتماع به عنوان امری که افراد را به هم می‌دوزد و یا تسهیمِ ذاتی مشترک[۸۶]. درحالی‌که ممکن است گفته شود تکینگی‌ها از طریق آن‌چه میان آن‌ها قرار دارد به یکدیگر متصل شده‌اند، این وابستگی به مادیت‌­های شهریت، استقلال و خودآیینیِ سوژه به مثابه شهروند را از هم می‌پاشاند. سوژه‌های سیاسی در سرهم‌بندی متکثری محاط شده‌اند، و به گونه‌ای به‌­هم­گرویده­‌اند که هر داعیه‌ی استقلالی ناممکن شده است. علاوه بر این، تکثرِ شهر، درمعرض بودگیِ سوژه‌های سیاسی به روی غیریتِ متکثر از خلال چیزهایی که میان ماست، مفهومِ جوهرِ مشترک[۸۷] را زائل می‌سازد. تکینگی‌ها به طرز تقلیل‌ناپذیری متکثر­اند، و صرفاً در آن‌چه آن‌ها را جدا و منقسم می‌سازد، اشتراک دارند، تنها سطوحی که مرزهای برسازنده‌ی آن‌هاست. و بنابراین، معنای در-اشتراک-بودن در شهر امری است کاملاً متفاوت و مغایر با الگوهایی که نظریه‌های کلاسیک از شهروندی و اجتماع بیان می‌کنند.

در نظر گرفتن نقش برسازنده‌ی مادیت در هستی‌­شناسیِ سیاست شهری‌شده‌ی جهانی، پیامدهایی برای برداشت کلاسیک از رابطه‌ی شهروندی با اجتماع دارد. اجتماع [بطور سنتی] به عنوان نوعی رابطه‌ی مبتنی بر یک پیوند یا جوهرِ مشترک میان افرادِ مستقل درک شده و در نتیجه به مثابه جمعیتی از شهروندان فهم گردیده است. بنابراین سیاست [در دیدگاه کلاسیک] امری کاملاً انسان‌محور است که موضوع­‌اش به روش‌هایی که از طریقشان بتوان بر سر این مناسبات بحث و گفتگو کرد، تقلیل یافته است. بواقع دموکراسی در وهله‌ی نخست بر اساس مباحثه‌ی گفتمانی بر سر تفاوت‌ها، در یک گفتگوی مشترک با شرکت افراد، صورت‌بندی شده است (Bennet, 2005b, 136). اما تحلیل فوق باید نشان دهد که  رابطه‌ی میان ما در شهر نه فضایی تهی است و نه صرفاً امری مربوط به پیوندهای انسانی. بلکه، میان ما سطحی از تماس وجود دارد، یک نقطه‌ی مفصل‌بندی، که در آن عناصر ناهمگون در اکولوژی‌های پیچیده‌ی سوبژکتیویته سرهم­‌بندی شده‌اند. میان ما ساختار شهری وجود دارد ــ از خانه‌ها گرفته تا زیرساخت‌های تکنیکی بزرگ.

همین بودن در معرضِ غیریتِ متکثری که در چنین سوبژکتیویته‌ی سیاسی‌ای نهفته است، متضمن معنای متفاوتی از اجتماع است. اجتماع به عوض کارِ تجمیع و پیونددادنِ بدن‌ها به یکدیگر، به یک در­معرض­‌بودگیِ بیکار به روی دیگری‌ها مبدل می‌گردد. یعنی بودن-در-اشتراک با دیگری‌های متکثر است؛ یعنی مشترک‌بودن از طریق چیزهایی که برسازنده‌ی سطوح مشترکی که ما را در معرض غیریت قرار می‌دهند. این چیزها دقیقاً همان امور مشترک میان ماست. و با این همه باید بفهمیم که در-اشتراک-بودن­مان متضمنِ نوعی واقع بودنِ متقابل در معرضِ غیریت، و از آن راه، ناکارکردنِ تمام مفاهیمِ انفکاک، کمال، و حاکمیت است. به این اعتنا، شهروندِ منفرد و اجتماعِ کامل وجود ندارد. این فیگورها هماره از خلالِ چیزها معروضِ دیگران‌اند، و در نتیجه همیشه دارای مرزی برسازنده هستند که در آن مرز به طرزِ لاینفکی به دیگری‌هایشان پیوند خورده‌اند، بطوری‌که این پیوند، هر مضمونی را که دالِ بر جدایی و کمال باشد، ناکار و نابود می‌کند. شهروندانِ شهری (urban) و اجتماع­‌شان، سرهم­بندی‌های پیچیده‌ای‌اند که وجه اشتراک­شان ساختار مادی شهر (و غیریتِ متکثری که این ساختار شهری آن‌ها را در معرض­‌اش قرار می‌دهد) است.

البته، این درک جدید بلافاصله صورتبندیِ جدیدی از سیاستِ شهروندی شهریِ موجود به دست نمی‌دهد. اما، می‌تواند سبب گشایشِ منطق‌هایی شود که برداشت‌های کلاسیکِ شهروندی، مُنقادشان ساخته بودند. از جمله مهمترین چیزهایی که ممکن است گشوده شود، درکِ جدایی­‌ناپذیریِ عناصر ناهمگونی است که در محیط شهری معاصر جاگیر شده است. بنابراین، بمب­‌گذاری در قطار در لندن و مادرید؛ ساختار شهری رو به زوال، متروکه یا بازتملیک‌شده‌ی شهرهای حادثه‌دیده؛ و مهمات و سلاح‌هایی که برای «کنترلِ» زاغه‌­های جهان مورد استفاده قرار می‌گیرند، همه و همه برای درکِ سوژه‌های سیاسی‌ای که ساکن متروپلیس‌­های معاصراند، مهم هستند. همین چیزهاست که «در-اشتراک» داریم و «اجتماع بیکار» ما را می‌سازد (Nancy, 1991). تنها زمانی‌که بفهمیم این مادیت­‌ها برسازنده‌ی سرهم­‌بندی‌ها و اکولوژی‌های پیچیده هستند، به ناامنی‌های عصر معاصر پی خواهیم برد و تازه خواهیم توانست به راه‌های مبارزه با منطقِ خشونتِ آن‌ها بیندیشیم.

منابع:

Bennett J, 2005a, “The agency of assemblages and the North American blackout” Public Culture 17 445-465

Bennett J, 2005b, “In parliament with things”, in Radical Democracy: Politics Between Abundance and Lack Eds L Toender, L Thomassen (Manchester University Press, Manchester) pp 133-148

Closs Stephens A, 2010, “Citizenship without community: time, design and the city” Citizenship Studies 14 31-46

Connolly W E, 1995 The Ethos of Pluralization (University of Minnesota Press, Minneapolis, MN

Coward M, 2009 Urbicide: The Politics of Urban Destruction (Routledge, London

Davis M, 2006 Planet of Slums (Verso, London

Derrida J, 2005 On Touching Jean-Luc Nancy (University of Stanford Press, Stanford, CA

Gandy M, 2005, “Cyborg urbanization: complexity and monstrosity in the contemporary city” International Journal of Urban and Regional Research 29 26-49

Graham S, Marvin S, 2001Splintering Urbanism: Networked Infrastructures, Technological Mobilities and the Urban Condition (Routledge, London

Haraway DJ, 1991Simians, Cyborgs, and Women: The Reinvention of Nature (Routledge, NewYork

Haynes C, 2007, “Review essay: the coupling and decoupling of urbs and civitas” Journal of Urban History 33 296-305

Heidegger M, 1962 Being and Time translated by J Macquarie, E Robinson (Blackwell, Oxford

Heidegger M, 1993, “The question concerning technology”, in Martin Heidegger, Basic Writings revised edition, Ed. D F Krell (Routledge, London) pp

Holston J, Appadurai A, 1996, “Cities and citizenship” Public Culture 8 187-204

Isin, E, 2002 Being Political: Genealogies of Citizenship (University of Minnesota Press, Minneapolis, MN

Latour B, 1988, “Mixing humans and nonhumans together: the sociology of a door closer’” Social Problems 35 298-310

Levinas E, 1989, “Ethics as first philosophy”, in The Levinas Reader Ed. S Hand (Blackwell, Oxford) pp 75-87

Mitchell WJ, 2003 Me++: The Cyborg Self and the Networked City (MIT Press, Cambridge, MA

Nancy J-L, 1991 The Inoperative Community (University of Minnesota Press, Minneapolis, MN

Nancy J-L, 2000 Being Singular Plural (Stanford University Press, Stanford, CA

Neuwirth R, 2005 Shadow Cities: A Billion Squatters, A New Urban World (Routledge, Abingdon, Oxon

Seckinelgin H, 2006 The Environment and International Politics: International Fisheries, Heidegger and Social Method (Routledge, London

Shapiro M J, 2010 The Time of the City: Politics, Philosophy and Genre (Routledge, London

UNFPA, 2007 State of the World Population 2007: Unleashing the Potential of Urban Growth United Nations Population Fund, New York

UNHABITAT, 2006 State of the World’s Cities 2006/7 (Earthscan, London

van Den Abbeele G, 1991, “Introduction”, in Community at Loose Ends Eds Miami Theory Collective (University of Minnesota Press, Minneapolis, MN

Walker R B J, 1998, “Citizenship after the modern subject”, in Cosmopolitan Citizenship Eds K Hutchings, R Dannreuther (Macmillan, Basingstoke, Hants) pp 171-200

Weber M, 1966 The City 2nd edition (The Free Press, New York

Wirth L, 2003, “Urbanism as a way of life”, in The City Reader 3rd edition Eds R T Le Gates, F Stout (Routledge, New York), pp 97-10

[۱] agent

[۲] Autonomous citizen

[۳] Reticulated multiplicity of being singular plural

[۴] Urban political subjectivity

[۵] Ineluctable exposure

[۶] assemblage

[۷] bond

[۸] Distinctly urban way of being-with-others

[۹] interrelation

[۱۰] metacities

[۱۱] touch

[۱۲] Holston and Appadurai

[۱۳] Redistributive rightclaims

[۱۴] Housing [and] property

[۱۵] Place and practice of citizenship

[۱۶] Isin

[۱۷] Difference machine

[۱۸] plutocracy

[۱۹]در خصوص تکثر حیات شهری بنگرید به مقاله‌ی کلاسیک ورث با عنوان «شهریت [یا شهریگی] به مثابه سبک زندگی».

[۲۰] polis

[۲۱] Agonistic interplay

[۲۲] Regulative ideal

[۲۳] Mutual imbrications

[۲۴] Urban modes of existence

[۲۵] Spatial trope of separation

[۲۶] relationality

[۲۷] Surfaces of contact

[۲۸] Interstitial gaps

[۲۹] Metacity and slum

[۳۰]برای بررسی مفصل گستره‌ی زیرساخت‌های شهریت معاصر بنگرید به کار گراهام و ماروین (2001).

[۳۱] HABITAT

[۳۲] metropolitanization

[۳۳] periurbanization

[۳۴] suburbanization

[۳۵] Pearl River Delta

[۳۶] Baltimore-Washington Metropolitan Area

[۳۷]تمایز میان التصاق [یا مفصل‌بندی] و تجمع، به ترتیب ابرشهر (metacity) را از گران‌شهر (megacity) تمییز می‌دهد.

[۳۸]Planet of slums

[۳۹] Urban In-fill

[۴۰] Dark matter

[۴۱] Antiurban principle

[۴۲]در باب مفهوم «اکولوژی پیچیده­‌ی سوبژکتیویته­‌ی سیاسی» بنگرید به  کاورد (2009). این مفهوم بطور کلی ناظر بر این مضمون است که سوبژکتیویته محصول سرهم‌بندیِ چیزهایی (انسانی و ناانسانی، مادی و غیرمادی) است که در یک وضعیت پویایِ برهم­کنش و تأثیرِ متقابل قرار دارند و در نتیجه متقابلاً برسازنده­‌ی سوبژکتیویته‌­ای هستند که از مجموعِ اجزای­‌اش کلان­‌تر است. بدین ترتیب، این «اکولوژی پیچیده» با سایبورگِ هاراوی(1991) یا کنشگرِ لاتور(1988) شباهت دارد.

[۴۳] distributed

[۴۴]درباره‌ی سوژه‌ی توزیع‌شده یا منقسم بنگرید به بِنِت(2005a, p. 451).

[۴۵] Urban fabric of contemporary city

[۴۶] Selves and others

[۴۷] Articulatory links

[۴۸] Extremities of body

[۴۹] embodiment

[۵۰] dispersed

[۵۱] worldly

[۵۲] Cyborg subjectivity

[۵۳] Neutral spatial mediums

[۵۴] spacing

[۵۵] Reticulated multiplicity

[۵۶] Co-existential analytic

[۵۷] Inoperative community

[۵۸] Being singular plural

[۵۹] coexistence

[۶۰] Being-with

[۶۱] mitsein

[۶۲] Identity and difference

[۶۳] Self and other

[۶۴] Dynamic of shared divisions

[۶۵] Traversed spaces

[۶۶] Shared division

[۶۷] Intertwined singularities

[۶۸] Inoperative

[۶۹] Self-contained presence

[۷۰] Self-sufficient principle of being

[۷۱] Reticulated multiplicity

[۷۲] joining

[۷۳] Relating

[۷۴] Articulation of elements

[۷۵] contingent

[۷۶] Spaced relationality of metaphysics of presence

[۷۷] periurbanization

[۷۸] Areas of consistency

[۷۹]Touching not facing

[۸۰] Projectile dynamic

[۸۱] Shot at point blank range

[۸۲]برای تامل بیشتر در باب اهمیت بساوش در فکرِ نانسی بنگرید به دریدا(2005).

[۸۳] Being in parliament with things

[۸۴] Latour

[۸۵]برای بحثی مبسوط‌تر در خصوص «زمان شهر» بنگرید به شاپیرو(2010).

[۸۶] Sharing of common essence

[۸۷] Shared substance